رنج روحی بعد از ترخیص از بهزیستی
بسیاری از آنها تا حد امکان هویت و گذشته خود را مخفی نگه میدارند. از هر واکنشی نسبت به گذشتهای که داشتهاند میترسند. بچههای ترخیصشده از بهزیستی به دلیل شرایطی که بر آنها گذشته است در بیشتر موارد با حمل چالشهای بسیاری به جامعه وارد میشوند.
شرق: بسیاری از آنها تا حد امکان هویت و گذشته خود را مخفی نگه میدارند. از هر واکنشی نسبت به گذشتهای که داشتهاند میترسند. بچههای ترخیصشده از بهزیستی به دلیل شرایطی که بر آنها گذشته است در بیشتر موارد با حمل چالشهای بسیاری به جامعه وارد میشوند. خیریه روشنا امید دقیقا بر اساس همین چالشها تا مدتی بعد از ترخیص این بچهها آنها را تحت پوشش قرار میدهد و به نوعی آنها را آماده حضور فعال در جامعه میکند. یکی از مهمترین خدمات برای آنان، خدمات سلامت روان است که شاهین احمدیان، روانشناس این مجموعه، در مورد روند پنهانکردن هویت و گذشته این جوانان نسبت به خودشان توضیح میدهد.
این روانشناس در مورد تأثیر شرایط بر شکلگیری شخصیت این افراد به «شرق» میگوید: وقتی کودکی به دنیا میآید چیزهایی همچون خلقوخو و ذخایر ژنتیکی را با خودش میآورد و برای اینکه مسیر تحولی او شکل بگیرد، این مسیر تحولی از چند بستر مهم عبور میکند. ما با شرایطی وارد این دنیا میشویم و از یکسری واسطهها حرکت میکنیم که در آخر شخصیتی شکل میگیرد تا بتواند در جامعه نیازهای خودش را به درستی تأمین کرده و به بالندگی جامعه کمک کند. پس در این مسیر چه فاکتورهایی وجود دارد که برای این بچهها مقداری خاص میشود؟ یکی از این فاکتورها والدین است که به عنوان افرادی به این بچهها هم ژن دادند و هم در دوران بارداری شرایطی را به آنها تحمیل کردند. معمولا بچههای بهزیستی که بدسرپرست هستند بعد از تولد تروماهای آنها شروع نمیشود بلکه در دوران بارداری هم این تروماها را پذیرا بودند. بعد هم که در جریان بزرگشدن قرار میگیرند و باید نیازهای هیجانی آنها تأمین شود، الگوهای آسیبرسانی وجود دارد که نقش والدینی را به عاملی مخرب و ناکامساز تبدیل میکند. احمدیان اضافه میکند: موضوع دیگر به فرهنگ و فضای محیطیای برمیگردد که این بچهها در آن رشد میکنند. این فضا چه قبل از ورود به فضای مراقبتی سازمانی که معمولا یک فضای نابسامان و ناامنی است که در آن به دنیا آمدند و آن شرایط خود آسیبهایی داشته، حتی بعد از آنکه وارد فضای نگهداری سازمانی هم که میشوند، آسیبها ادامه دارند و برنامههای تربیتی به درستی جاری نمیشود. یکی دیگر از عوامل که در شکلگیری شخصیت تأثیر دارد، ارتباط با همسالان است. با حضور در مراکز نگهداری سازمانی گروه همسالان این بچهها شامل ارتباط با کودکان آسیبدیده دیگری است که از شرایط نابسامان آنجا آمدند. پس یک جریان فرهنگی همسالان نیز غنی و بالنده نخواهد بود.
این روانشناس در مورد نگاه جامعه به این افراد و تأثیر آن بر تغییرات شخصیتی این بچهها اضافه میکند: موضوع دیگر هم نگرش اجتماع به این افراد است. خواه این نگرش ناشی از باورهای کلیشهای غلط و خواه ناشی از تجارب ناخوشایند و انعکاس آن در اجتماع باشد، سهم عمدهای در شکلگیری شخصیت خواهد داشت. تا اینجا فاکتورها به والدین، محیط، همسالان و اجتماع تقسیمبندی میشود. هر کدام از اینها نقشهای خود را در شخصیت فرد دارد و ما در آخر با شخصیتهایی مواجه میشویم که در استدلال، ارتباط بین فردی سالم و خودمراقبتی مشکلاتی دارند و نمیتوانند بهعنوان یک فرد نقش مؤثری در جامعه و شکلگیری خانواده ایفا کنند. معمولا این سلسله مراتب آسیب ادامه پیدا میکند چون اغلب این فرزندان ازدواجهای ناموفق دارند و بچه متولدشده از آنها هم گاه همین مسیر را میرود.
بسیاری از این افراد که از بهزیستی ترخیص میشوند، سعی بر پنهانکردن هویت خود دارند که این روانشناس به آن اشاره میکند و میگوید: اول تعریفی از هویت داشته باشیم. میتوان یک هویت فردی و یک هویت برای نقشهای اجتماعی تعریف کرد. وقتی از هویت صحبت میکنیم یعنی باورهای فرد نسبت به خود، پیرامون و ارتباطات. باورهای بنیادی فرد نسبت به خودش چیست؟ یعنی من اساسا خودم را چطور فردی تعریف میکنم و بعد نقش خودم را در ارتباط با محیط چطور تعریف میکنم؟ معمولا بچههایی که در فرایند تحولی خودشان نیازهای هیجانی و روانیشان به درستی ارضا نشده، چگونه هویت خود را تعریف میکنند؟ یکی از مهمترین باورهایی که این بچهها به خودشان دارند، باور نخواستنیبودن است. معمولا این موضوع جزئی از هویتشان خواهد بود. پس اگر هویت بسیاری از این بچهها را یک منشور ببینیم، این منشور از چهار ضلع «من یک موجود نخواستنی هستم»، «من یک موجود آسیبپذیرم»، «من یک قربانی هستم و همه باید به من ترحم کنند» و «من یک موجود بیارزش هستم» تشکیل شده است. اینها عناصری است که در منشور هویتی این بچهها معمولا مینشیند. یک زمان من باوری نسبت به این بچهها دارم و یک زمان این بچهها چنین باوری نسبت به خودشان دارند. وقتی خودشان چنین تصوری نسبت به خود دارند، همان هویت آنها میشود. پس وقتی یک کودک اعتقادش این باشد که نخواستنی است، طبیعی خواهد بود که وقتی وارد رابطه میشود صادقانه نمیگوید چه کسی است؛ چون تصور میکند اگر بگوید بچه بهزیستی بوده پس کسی او را نخواهد خواست، پس تا جایی که بتوانند هویت خود را مخفی نگه میدارند.
البته ما بیشتر اوقات انگشت اتهام را به سمت اجتماع میبریم، اما نباید فراموش کنیم که بیدلیل کلیشهها شکل نمیگیرد، بلکه بر اساس یکسری فکتها شکل میگیرد. پس چون این بچهها به لحاظ هویتی خودشان را موجوداتی بیارزش، قربانی، رهاشده، بیکفایت و وابسته تعریف میکنند، در نتیجه وقتی وارد عرصه عملکرد اجتماعی میشوند ما نمود اینها را میبینیم و همین یک فکت میشود. مثلا وقتی قبل از آنکه بر روی هویت سالم این کودکان کار کنیم، آنها را به جایی برای کار معرفی کنیم، احتمال چالش وجود دارد، مثلا قانونشکنی کند، همین باعث میشود که آن صاحبکار بگوید از این به بعد شاگرد یا نیرویی را که بچه بهزیستی باشد نمیپذیرم. پس قبل از آنکه این بچهها در تقابل جامعه قرار دهیم باید روی هویت آنها کار کنیم و فکتهای مثبت نسبت به این بچهها را پررنگتر کنیم.
شاید در مواجهه با افراد ترخیصشده از بهزیستی بسیاری نقش حضورنداشتن خانواده در زندگی فرد را مهم در نظر بگیرند، اما احمدیان به آن اشاره میکند و میگوید: با وجود آنکه خانواده در شکلگیری شخصیت نقش مهمی دارد، ما باید با دادهها و پژوهشهای علمی به جامعه نشان دهیم که تأثیر جامعه در شکلدادن شخصیتهای سالم دستکمی از خانواده ندارد. الان بچههایی از خانوادههایی داریم که به نظر میرسد همه چیز خوب است ولی نابهنجاریهایی به مراتب شدیدتر از بچههای بهزیستی دارند. این را هم باید در نظر بگیریم افرادی که بعد از بهزیستی قصد ازدواج دارند باید به لحاظ شخصیتی و هویتی خودشان را از تأثیرات زندگی سازمانی مستقل کرده باشند تا برای هویت و قابلیتهایی که برای خودشان ایجاد کردند به راحتی قابل چشمپوشی نباشند. همه چیز را نباید از خود این بچهها انتظار داشته باشیم بلکه باید سازمانهای مربوطه هم در این مسائل درگیر شوند.