نگاهی به «دردسر متولدشدن» امیل چوران
زمختیهای فلسفه
جستارنویسی از آن دسته ژانرهای بهشدت اروپاییپسند است که در ادبیات دیروز و حتی امروز ما هنوز قدر و قیمت خود را نیافته است، نه در تألیف و نه در ترجمه و این شاید از تنگنگریستنهایی باشد که درست و غلط در ذهن و زبان و اندیشه مؤلف و مخاطب اعم از عام و خاص ریشه دوانیده است.
محمد صابری: جستارنویسی از آن دسته ژانرهای بهشدت اروپاییپسند است که در ادبیات دیروز و حتی امروز ما هنوز قدر و قیمت خود را نیافته است، نه در تألیف و نه در ترجمه و این شاید از تنگنگریستنهایی باشد که درست و غلط در ذهن و زبان و اندیشه مؤلف و مخاطب اعم از عام و خاص ریشه دوانیده است. با اینهمه کم نیستند آثار درخشانی از این باب که با عرقریزان مترجمان بنام و کاربلد -جدا از استقبال یا عدم استقبال درخور توجه- به عرصه نشر پا گذاردهاند. کتاب «دردسر متولدشدن» اثر امیل چوران یکی از آنهاست که بهتازگی به همت نشر ثالث میان آثار ترجمهشده امروز جایی درخور برای خود دستوپا کرده است.
«من کیستم، خود واقعی من کدام است، خود تلافیجو یا خود خوددار، نخستین واکنشها همیشه پرحرارت است و دومینشان همیشه سست». چوران سخن در باب هستیشناسی را با این پرسش بسیار مهم فلسفی میآغازد که چندوچون شناخت لازمه خودشناسی و پس آنگاه دیگرشناسی و در نهایت جامعهشناختی است. به گمان او آنچه حکمت شناخته میشود، در نهایت تنها و تنها یک «دربارهاش اندیشیدنِ» همیشگی است؛ یعنی عملنکردن بهعنوان نخستین تکانه. و در ادامه نتیجه میگیرد که اگر به او توهین شد، در ابتدا به مقابلهبهمثل میاندیشد و در ادامه باز میاندیشید که نه، این دومین اندیشیدن همان نقطه مطلوب و نظرگاه فلسفی اوست که میتواند در جایجای زدوخوردهای ناگزیر زندگی اجتماعی به کار هر انسان اندیشمندی بیاید. اندیشه دومینی که انسان را از مغاک هولناک فرورفتگی در لجنزار انتقام و بداندیشی نجات دهد. اندیشه نوینی که حتی اگر به انقیاد وادادگی تعبیر شود نیز قابل تحسین و ستایش است.
چوران از «دردسرهای متولدشدن» درس میگیرد و به خود و به ما یادآور میشود که باید به جای چسبیدن به واقعیت ترسناک تولد، به عقل سلیم رجوع کرد و خطر کرد و به عقب بازگشت و به شکل فزایندهای به سوی آغازی ناشناخته پس رفت و از خاستگاهی به خاستگاهی حرکت کرد، تا شاید روزی توانست به خود خاستگاه رسید تا آنجا آسود یا حتی شکست. او میگوید: «اگر قبلا بالای یک تابوت از خود میپرسیدم چه سود از متولدشدن ساکن این؟ اکنون همان پرسش را درباره هر شخص زندهای مطرح میکنم». وسواس او نسبت به تولد از قدرت و قوت حافظه، حضور همهجاییِ گذشته و نیز از اشتیاق برای تنگنا ناشی میشود، از اینرو هیچ گشایش و سروری از گذشتههای آدمی منبعث یا منقطع نمیشود، بلکه منحصرا از هماکنون میآید و از آیندهای رها در زمان. این رهاشدگی از اصرارهای چوران در نقطه نقطه زندگی بیسرانجامی آدمی است که نه ابتدایش را خود انتخاب کرده و نه انتهایش را. نگاه چوران به زندگی در عین پوچی و ناامیدی و سرخوردگی محض، یک نیهیلیسمانگارانهای هدفمند و تعریفبردار و درعینحال اثرگذار است. همان که کامو در «افسانه سیزیف» در بلندای قله مواجی هیچ نقطه سکون و امنی را برای فتحکنندگانش نمییابد، با اینهمه تن به تسلیم و انقیاد نمیدهد و معتقد است که زندگی هیچ است؛ اما من همین هیچ را هم به هیچ چیزی وانمیگذارم و برایش با همه کائنات و درسگفتارهای توتالیتری و وعدههای بهشت و جهنمی و... میجنگم. از این منظر کامو و چوران در این باب یکسان میاندیشند؛ اما هرکدام برای این مبارزه بیامان راهکارهای خود را ارائه میدهند. چوران میگوید: «در این لحظه معین هیچ نکوهشی از جانب آدمیان یا خدایان نمیتواند بر من اثری بگذارد: چنان وجدان نیکی دارم که گویی هرگز وجود نداشته است».
در باب اخلاق و اخلاقمداری انسان قرن بیستمی نظرگاههای چوران چنان ژرف و عمیق و بایسته و عملی است که تعجب هر آزادیخواه غیرمتعصبی را برمیانگیزد، او پیش از هرگونه اعلام موضع در این زمینه در بدو امر با صدایی رسا و قدرتمند میگوید که هیچکس به اندازه او نزدیک به اسکلتش زندگی نکرده است، چیزی که از آن گفتوگویی بیپایان و حقایقی مسلم منتج شده است که نه میپذیرد و نه ردشان میکند. و در ادامه اخلاق را به دو نیمه رذیلت و فضیلت تقسیم میکند. از نگاه اَبَرانسانیِ چوران با رذیلت پیشرفتن بهمراتب سادهتر است از فضیلتپیشگی محض، رذیلتهای همساز با طبیعت که همواره همدیگر را یاری میکنند، پر از تسامح دوجانبهاند؛ درحالیکه فضیلتها حسودند و همین حسادت و تابنیاوردگی باعث میشود که آنها همواره در جدل و نزاعی همیشگی باشند و در نهایت یکدیگر را نابود کنند. به گمان چوران فضیلتها به این علتِ پذیرفتنی که ناسازگاری و بیمداراییشان از سر تفرعن و تبختر است، خود به کشتن خود برمیآیند و میدان را زودتر از همیشه برای رذیلتها خالی میکنند. بیتردید اگر به رابطههای دو دوست، زن و شوهر، عاشق و معشوق، کارگر و کارفرما و در نهایت قدرت و مردم، نگاهی از اینگونه که چوران دارد، داشته باشیم نیک دریافتنی است که رذیلتها به این علت بر فضیلتها پیشی میگیرند که آنها بیشتر از هر چیزی به یکدیگرزنی علاقهمندترند تا ایجاد صفوفی مشترک و همدل در مقابله با بداخلاقیها.
در جهانبینی خاص و زمخت سانتیمانتالگونه چوران، شناخت ملتها تنها از راه معاشرت و همنشینی با نویسندگان درجه دو آن سرزمین شدنی است، نه قدرتهای حاکم، نه نویسندگان طراز اول و نه حتی عموم مردمشان. او معتقد است که تنها همین نویسندگان درجه دو هستند که سرشت حقیقی ملتشان را منعکس میکنند، طراز اولیها یا پوچی هموطنانشان را نکوهش میکنند یا تغییر صورت میدهند و نه میتوانند و نه میخواهند که خود را با آنها در یک سطح قرار دهند، آنها شاهدانی مظنوناند.
نگاه چوران به مرگ نگاهی فراتر از ادراک انسانی است؛ نگاهی بالنده و پذیرا. او که همواره به متولدشدن با دیده تحقیر و تردید مینگرد و هیچگاه خود را به خاطر این بیاختیاری در تولد نمیبخشد و همواره حس بد بیحرمتی به رازی فریبا را با متولدشدن تجربه میکند، در برابر مرگ اندیشهای متبلور و صیقلیافته از بد و خوبهای انسانی را به معرض نمایش میگذارد و با اندکی دلبستگی عجیب میگوید که مرگ انسان یک فاجعه بزرگ به شمار نمیآید، تنها و تنها ساعت مردن است که همگان بر سر آن اتفاقنظر ندارند.
چوران میل به مناجات را بیارتباط با ایمان انسان میداند و برای نگفته اصرار دارد که این میل تنها و تنها از یک نومیدی خاص سرچشمه میگیرد و دیری میپاید و نه چیز دیگری. حتی هنگامی که خدایان و خاطره خاص آنها شاید به کلی برای همیشه ناپدید شده باشند. و از این دست کشف و شهودهای نامکرر در جایجای اندیشههای او میتوانند هرکدام بهتنهایی برای هر صاحب اندیشهای حرفی تازه به دنبال داشته باشد. با اینهمه نمیتوان از نظر دور داشت که اگر این مجموعه 180 صفحهای بر اساس موضوع عنوانبندی شده بود، فهم و ادراک و در نهایت ارتباط با این منظومه سترگ و متمایز برای مخاطب دلپذیرتر و گواراتر میشد.