|

چرا «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند؟» را باید خواند؟

جستاری در ریشه‌یابی پیوند محیط زیست، نهادهای مدنی فراگیر و اندک‌سالاری

«چرا ملت‌ها شکست می‌خورند؟» در کنار «ریشه‌های اقتصادی دیکتاتوری و دموکراسی» و «راه باریک آزادی»، سه‌گانه‌هایی هستند که «دارن عجم‌اوغلو» استاد کرسی الیزابت و جیمز کلیان دانشکده اقتصاد دانشگاه‌ ام‌آی‌تی با همکاری «جیمز الن رابینسون»، استاد کرسی ریچارد ال‌پیرسون و استاد دانشکده سیاست عمومی دانشگاه شیکاگو در سال 2012 نگاشتند.

چرا «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند؟» را باید خواند؟

حنیف‌رضا گلزار*: «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند؟» در کنار «ریشه‌های اقتصادی دیکتاتوری و دموکراسی» و «راه باریک آزادی»، سه‌گانه‌هایی هستند که «دارن عجم‌اوغلو» استاد کرسی الیزابت و جیمز کلیان دانشکده اقتصاد دانشگاه‌ ام‌آی‌تی با همکاری «جیمز الن رابینسون»، استاد کرسی ریچارد ال‌پیرسون و استاد دانشکده سیاست عمومی دانشگاه شیکاگو در سال 2012 نگاشتند. این اثر با برگردان «محسن میردامادی» و «محمدحسین نعیمی‌پور»، ویراستاری «علیرضا بهشتی» و همچنین پیشگفتار خواندنی و درخور ستایش «احمد میدری» در سال 1392 از سوی نشر «روزنه» منتشر شد و تا سال 1401 به چاپ چهاردهم رسید. «اغلو» و «رابینسون» آن‌گونه که روی جلد این کتاب نیز بیان شده، در پی آن هستند تا ریشه‌های «قدرت، ثروت و فقر» را در جوامع و ملیت‌های گوناگون واکاوی و شناسایی و راهکارهایی برای «توانمندسازی مردم» در گوشه و کنار دنیا بیان کنند. ازاین‌رو خواندن این اثر برای هر مصلح اجتماعی و هر کنشگر مدنی و همه آنانی که از یک سو در پی شناسایی ریشه‌های فقر و شکست در جوامع خود هستند و از سویی دیگر دل و اندیشه در گروی یافتن و به‌کاربستن راهکارهایی برای کوچاندن جامعه خود از سرزمین ویرانی فقر به سوی آبادانی، ثروت و پیروزی دارند، بی‌گمان بایسته و گریزناپذیر است.

آنچه نویسندگان این اثر برای پاسخ به پرسش کلیدی ریشه‌های فقر و ثروت در جوامع گوناگون به آن دست یافته و در جای‌جای کتاب بارها بر آن پا می‌فشارند، ناهمسو با دیدگاه‌های «ریچارد لین» و «تاتو ون هانن» که در «بهره هوشی و ثروت ملت‌ها» (2002)، به آن پرداخته، نه به «میانگین ضریب هوشی ملت‌ها»، بلکه به «توانایی ملت‌ها در ساخت و ایجاد نهاد‌های فراگیر سیاسی و اقتصادی» پیوند می‌یابد. «اغلو» و «رابینسون» برای بازنمایی این دیدگاه که بهره هوشی گزاره بنیادین و آغازین برای شکوفایی اقتصاد و آفرینش ثروت از سوی ملت‌ها نیست، نمونه‌هایی مانند چگونگی و جایگاه اقتصادی و سیاسی دو شهر به نام‌های «نوگالس آریزونا» و «نوگالس سونورا»، یکی در ایالات متحده آمریکا و دیگری در مکزیک که تنها با رشته‌ای از سیم خاردار از یکدیگر جدا شده‌اند می‌پردازد. مردم این دو شهر از یک نژاد هستند و بر این بنیان بهره هوشی برابری دارند. ولی آنچه موجب شده مردم نوگالس در شمال و جنوب آن رشته‌ سیم خاردار، در دو دنیای دگرگون و ناهمگون زیست کنند، ساختارهای سیاسی - اقتصادی گسترده و پاگرفته در شمال و جنوب است، نه بهره هوشی، نه ویژگی‌های جغرافیایی و آب و هوایی و نه جستارهای فرهنگی! در شمال سیم خاردار، نهادهای سیاسی و اقتصادی فراگیرند ولی در جنوب سیم خاردار بهره‌کش و استثماری! در شمال سیم خاردار «شایسته‌سالاری» فرمانرواست ولی در جنوب، «اندک‌سالاری»! نوگالس شمالی و جنوبی به اندازه کره شمالی و جنوبی شناخته‌شده نیستند و همین جستار دریافت ناهمسانی‌های زندگی مردم این دو شهر و اندازه فقر و ثروت شهروندان آن را دشواریاب می‌سازد. ازاین‌رو «اغلو» و «رابینسون» به گزاره‌ای شناخته‌شده‌تر برای مردم دنیا که همان سنجش فقر و ثروت و شکست و پیروزی بین کره شمالی و جنوبی است می‌پردازد. پذیرفتنی است که مردم دو کره نیز از دیدگاه نژادی و فرهنگی همسان هستند و ناهماهنگی‌های آب و هوایی و جغرافیایی چشمگیری بین این دو کشور نیست، بنابراین چرایی استواری مبنی بر اینکه ضریب هوشی کره‌ای‌های پایین مدار 38 درجه، بیشتر از ضریب هوشی کره‌ای‌های بالای مدار 38 درجه باشد در دسترس نیست. «اغلو» و «رابینسون» نمونه‌هایی از این دست را برای نپذیرفتن اثرگذاری بهره هوشی درجایگاه گزاره‌ای استوار بر تولید ثروت و قدرت استفاده کرده و با رویکرد به ساختار و نظام سیاسی حاکم بر دو کره، «نهادهای فراگیر اقتصادی و سیاسی» را کلیدواژه ناهمسانی چشمگیر روش زندگی مردم دو کره در نیمه شمالیِ زیر چتر سیاسی اتحاد جماهیر شوروی و نیمه جنوبیِ زیر چتر سیاسی ایالات متحده آمریکا پس از پایان جنگ جهانی دوم باز می‌شناسند. نویسندگان «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند؟» چنین باور دارند؛ «نه فرهنگ، نه جغرافیا و نه غفلت، نمی‌توانند مسیرهای واگرایی را که دو کره در پیش گرفتند توضیح دهند. برای توضیح این واگرایی ما باید بر نهادها نظر بیفکنیم».

شاید کوتاه‌ترین و گویاترین پاسخ نویسندگان «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند؟» به پرسش کلیدی و ریشه‌ای بیان‌شده برای این اثر، تک‌واژه «اُلیگارشی» باشد که مترجمان این اثر از واژگان دل‌نشین و ساده‌یاب «اندک‌سالاری» برای برگردان آن استفاده کرده‌اند. احمد میدری، در پیشگفتار این کتاب، بیان «اندک‌سالاری» را در جایگاه ریشه استوار شکست ملت‌ها و گسترش فقر در میان ملت‌ها این‌گونه بیان می‌دارد؛ «سیاست‌مدار می‌داند اگر استفاده از فرصت‌های اجتماعی و اقتصادی برای همگان میسر باشد، رشد اقتصادی افزایش می‌یابد اما این کار برای سیاست‌مدار خطرناک است، زیرا قدرت اقتصادی به‌تدریج به حوزه‌های دیگر سرایت خواهد کرد و اقتدار سیاسی او را به خطر خواهد انداخت. سیاست‌مدار می‌داند که کارایی بیشتر به معنای رفاه بیشتر مردم و حتی مالیات بیشتر است، اما این کارایی مقدمات و نتایجی سیاسی دارد که ممکن است برای سیاست‌مدار پرهزینه باشد. سیاست‌مداران بر سر این دو راهی عموما ترجیح می‌دهند اقتصاد و سیاست را به گروهی معدود واگذار کنند، گروهی که حافظ منافع سیاسی آنها باشد. این مسیر همان اندک‌سالاری یا الیگارشی است». او در ادامه با استناد به این جمله از «داگلاس نورث» برنده جایزه نوبل اقتصاد در سال 1993 که گفته بود؛ «راه مشخص و همواری برای گذر از اندک‌سالاری وجود ندارد»، برای بیان راهکار یا همان پرسش کلیدی «چه باید کرد»، با نادیده‌انگاشتن سیاست‌مداران، پای اقتصاددانان را به میدان اصلاحات سیاسی باز کرده و چنین ادامه می‌دهد؛ «مسئله اقتصادی همه کشورهای در حال توسعه، مهار الیگارشی است. اقتصاد و اقتصاددانان اگر می‌خواهند به مردم کمک کنند، باید رمز مقابله با الیگارشی را شناسایی و با سیاست‌های اقتصادی، زمینه محو الیگارشی را فراهم نمایند. ارزش این کتاب آموختن دانش مبارزه با الیگارشی است». او در بخش پایانی پیشگفتار خود بر کتاب «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند؟»، این‌بار ناساز با دیدگاه «داگلاس نورث» تلاش می‌کند روزنه‌های امید را برای رهایی از بدنهادی اندک‌سالاران به جامعه بشناساند. «مهارت عمل جمعی هماهنگ، کلید آزادی از اندک‌سالاری است. عمل جمعی هماهنگ به افراد قدرت می‌بخشد... کار جمعی نیازمند مهارت‌های مختلف و عادات رفتاری ویژه‌ای مانند پرهیز از فرصت‌طلبی و تحمل یکدیگر است».

دیدگاه «اغلو» و «رابینسون» درباره ریشه‌های قدرت، ثروت و فقر در جوامع و ملیت‌ها، تنها به رد دیدگاه «لین» و «هانن» درباره اثرگذاری سرنوشت‌ساز «بهره هوشی» محدود نمی‌شود. نویسندگان در گفتار دوم کتاب با سرآغاز «نظریه‌هایی که جواب نمی‌دهند»، دیدگاه‌های «جرد دایموند» زیست‌شناس تکامل‌گرا و استاد جغرافیا و فیزیولوژی دانشگاه کالیفرنیا را هم به چالش می‌کشند. «اغلو» و «رابینسون» آشکارا دیدگاه‌های «دایموند» در کتاب «اسلحه، میکروب و فولاد» را که در سال ۱۹۹۸ جایزه پولیتزر و همچنین جایزه اَونتیس را دریافت کرد هم نشانه رفته‌اند. «دایموند» به همان اندازه که «اغلو» و «رابینسون» ریشه‌های فقر و ثروت «جوامع امروزی» را به توانایی ملت‌ها در بنیان‌نهادن «نهادهای سیاسی و اقتصادی فراگیر» پیوند می‌دهند، پی‌ریزی و گسترش «تمدن» در «جوامع پیشین» را اثرپذیر از «محیط زیست» می‌داند و در جای‌جای اثر خود و به هر بهانه‌ای بر آن پای می‌فشارد. اگرچه «دایموند» در بی‌اثری گزاره «ضریب هوشی» در تعیین سرنوشت ملت‌ها با «اغلو» و «رابینسون» هم‌رأی است، ولی او کلان‌گزاره «محیط زیست» با زیرگزاره‌هایی مانند جغرافیا، آب و هوا و مهم‌‌تر از همه «تنوع زیستی» را خمیرمایه شکل‌گیری تمدن‌ها و آفرینش ثروت و پیروزی از سوی «جوامع پیشین» برمی‌شمرد.

«دایموند» در پی پاسخ به این پرسش است که چرا تاریخ در هر قاره‌ای به شیوه و روشی دیگرگون رخ داده و نوشته شده است. او این‌گونه به این پرسش پاسخ می‌دهد که؛ «اگر تاریخ مسیرهای متفاوتی را برای مردمان متفاوت رقم زده، این به دلیل تفاوت در محیط زیست مردمان بوده نه در تفاوت در زیست‌شناسی آنها». او در ادامه بیان دیدگاه خود درباره رد اثر بهره هوشی یا همان «زیست‌شناسی» انسان‌ها می‌گوید؛ «این سخن درست نیست که جوامع برخی قاره‌ها نوآورترند. در هر قاره‌ای و در هر زمانی جوامع نوآور وجود دارند... تمام جوامع، انسان‌های مبتکر دارند. موضوع فقط این است که برخی از محیط‌های زیست، نیازگان اولیه بیشتر و شرایط مطلوب‌تری را برای بهره‌برداری از اختراعات در اختیار می‌گذارند».

نگاهی ژرف‌تر به دیدگاه‌های «دایموند» ما را به این نکته مهم رهنمون می‌کند که او پاسخی محدود به «زمان» به سه‌گانه چرایی فقر، ثروت و شکست ملت‌ها داده است. پاسخ «دایموند» به این پرسش مشترک با «اغلو» و «رابینسون» دراین‌باره که چرا ثروت و قدرت به شکلی که امروز در جهان وجود دارد پراکنده شده و نه به شکلی دیگر، در بازه زمانی بین نخستین تلاش‌های گونه انسان برای ساخت تمدن تا پایان سال 1500 میلادی محدود است. این در حالی است که «اغلو» و «رابینسون» در پی واکاوی و پاسخ به این پرسش در جهان امروز هستند و آن‌گونه که خود در گفتار پانزدهم از کتاب «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند؟» به آن پرداخته‌اند؛ «بیشتر تفاوت‌های اقتصادی عظیمی که امروز در اطراف خود مشاهده می‌کنیم نیز به نحوی مشابه در طول دویست سال اخیر پدید آمده‌اند» و در جایی دیگر دوباره بر این بازه زمانی این‌گونه پافشاری می‌کنند؛ «...همان‌طورکه در جای‌جای این کتاب بحث شد، طی 300 سال گذشته، آن جوامعی که بهره‌مند از نهاد‌های فراگیر بودند رشد کردند و امروز به طور نسبی ثروتمندند»؛ بنابراین سنجش و به‌چالش‌کشیدن دیدگاه‌های «دایموند» درباره ریشه‌های فقر و ثروت جوامع از سوی «اغلو» و «رابینسون» چندان دلچسب نیست، چراکه هر دو دیدگاه بیان‌شده درباره ریشه‌های فقر و ثروت و قدرت و شکست ملت‌ها در دو کتاب «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند؟» و «اسلحه، میکروب و فولاد»، محدود به بازه زمانی ویژه‌ای از تاریخ تمدن و تکامل گونه انسان است و هرکدام از این دو دیدگاه را باید تنها در همان بازه زمانی خود واکاوی کرد. با چنین نگرشی، دیدگاه‌های «اغلو» و «رابینسون» نه‌تنها در برابر دیدگاه‌های «دایموند» نیست که از هم‌پوشانی، هماهنگی و هم‌راستایی درخوری برای ریشه‌یابی فقر و ثروت و شکست و پیروزی جوامع انسانی آن‌گونه که «دایموند» به آن پرداخته هم برخوردارند. «دایموند» ریشه‌ها و چرایی تمدن‌سازی شماری از جوامع انسانی را در دوران باستان کندوکاو می‌کند و «اغلو» و «رابینسون» چرایی تمدن‌سازی شماری دیگر از کشورها را در دوران نوین زندگی بشری ریشه‌یابی و واکاوی می‌کنند.

به هر روی آنچه بایسته و شایسته است، خواندن و بهره‌گیری از هر دو کتاب شناسانده‌شده در این نوشتار و به‌کاربستن دریافت‌های آن برای رهایی از دام «اندک‌سالاری» و رهنمون‌شدن ملت‌ها به سوی برخورداری و رهایی از چنگال فقر است.

* کنشگر مدنی در حوزه محیط زیست و منابع طبیعی