|

جزئیات جدید از قتل دختری که با پاهای بسته‌شده به بتن سنگی، پشت سد سردشت پیدا شد

رقصان در رودخانه، دست‌بسته دهان‌بسته

او را دست و چشم بسته داخل گونی پشت سد سردشت پیدا کردند. موقع بیرون‌کشیدن معلوم شد یک قالب بتن سنگی هم با طناب دور مچ پایش گره زده‌اند تا لابد «کار از محکم‌کاری عیب نکند».

رقصان در رودخانه، دست‌بسته دهان‌بسته

پردیس ربیعی: او را دست و چشم بسته داخل گونی پشت سد سردشت پیدا کردند. موقع بیرون‌کشیدن معلوم شد یک قالب بتن سنگی هم با طناب دور مچ پایش گره زده‌اند تا لابد «کار از محکم‌کاری عیب نکند». چهار ماه پیش، یکی از روزهای خردادماه حوالی ساعت چهار و پنج صبح هایده به دست پدر داخل رود زاب انداخته شد. این اولین‌بار نبود که «امید» دست و پای هایده 19 ساله را می‌بست. قبل از این هم بارها دختر نوجوانش را به تخت و میله داخل یک اتاق زنجیر کرده بود اما آن روز به وعده یک گشت‌و‌گذار دختر-پدری این بلا سر دخترک آمد. همه این چند ماه جسم نحیف او داخل آبی که دمای آن شب‌ها به زیر 10 درجه سانتی‌گراد هم می‌رسید، از پیچ‌وتاب دامنه کوه می‌گذشت و موج پشت موج بیشتر پیش می‌رفت. هایده، پدر و بقیه اعضای خانواده قرار بود چند ساعت قبل از حادثه، در عروسی پسر یکی از اقوام حاضر باشند. هایده از آرایشگاه برگشت که یکدفعه برنامه عوض شد. پدر گفت عروسی نمی‌رویم. در عوض دست هایده را گرفت و گفت بیا با هم دو نفری برویم قلیان بکشیم. دیگر از اینجا به بعد را کسی ندیده و تنها چیزی که می‌دانیم روایت دوستان و آشنایان و مادر هایده است. صبح زود پدر بدون دخترش به خانه برمی‌گردد و به مادر می‌گوید: «هایده فرار کرد». دخترک با آن چشم‌ها و موهای عسلی به جای عروسی، در مسیر آب، حدود 50 روستا را رقصان در پیچ‌و‌تاب دره‌های غربی زاگرس یکی‌یکی رد کرد، به صخره‌ و سنگ و تنه درخت‌های صد ساله در حاشیه رود برخورد کرد تا اینکه یک روز دیوار مهیب سد سردشت نجاتش داد. نجات که نه؛ هایده خیلی وقت پیش مرده بود اما یک حادثه اتفاقی اواخر تابستان باعث شد جسد این دختر هم از آب گرفته شود؛ وگرنه هنوز همه فکر می‌کردند که از دست پدر فرار کرده و به عراق رفته است. عراق کجا و رود زاب  در بالادست دجله کجا؟

مادر درخواست آزادی داد

بعد از گذشت حدود دو هفته از پیداشدن هایده حسن‌زاده پشت سد سردشت، شهری که به‌خاطر بمباران‌های حمله عراق به ایران به دزفول کردستان مشهور است، حالا جزئیات بیشتری از ماه‌های آخر زندگی او روشن شده. طبق گفته یکی از نزدیکان این خانواده، پدر هنوز در زندان است اما مادر درخواست آزادی او را امضا کرده. آن‌هم به این خاطر که نان‌آور خانواده‌ است و باید شکم فرزندانش را سیر کند. برای همین از یک باسواد می‌خواهد برای آزادی همسرش نامه‌ای از طرف او بنویسد اما شرط بگذارد که «امید حسن‌زاده»، پدر خانواده، نباید نزدیک محل زندگی او و سه فرزند دیگرش شود. حالا هم وقتی تلفن را برمی‌دارد جز ناله و شیون از روزگار سیاهش حرف دیگری نمی‌زند. به کردی می‌گوید: «بیا وضع من را ببین. بیا ببین کجا زندگی می‌کنم». به‌جز هایده، یک دختر کلاس‌چهارمی دارد که مدرسه ثبت‌نام نشده. یک دختر کلاس‌اولی و یک فرزند یکی، دو ساله دیگر هم در همین خانه در شهرستان ربط، استان آذربایجان غربی زندگی می‌کنند. هایده، دختر اول خانه، سال 1383 به دنیا آمد و بیشتر از ابتدایی نتوانست درس بخواند. نه علاقه‌ای داشت و نه کسی هم او را ثبت‌نام کرد. بعد از آن همراه با پدر و مادرش روی زمین‌های مردم کارگری می‌کرد. گاهی علف زمین‌های کشاورزی را می‌کندند و گاهی همدان می‌رفتند و میوه مزارع را می‌چیدند. برای آن شهر کوچک که اغلب همه همدیگر را می‌شناختند دخترک کمی بیش از اندازه سرکش به نظر می‌رسید. چوب آن را هم هر بار تند و محکم‌تر از قبل می‌خورد. یکی از نزدیکانش روایت می‌کند که بارها مورد شکنجه پدر قرار گرفت یا در خانه زندانی شد. افسردگی دست و پایش را می‌بست و هیچ کاری برای مستقل‌شدنش پیدا نمی‌کرد. آگهی‌های شغلی را می‌خواند، دلش می‌خواست در رستوران یا کافه‌ای کار کند یا آرایشگر بشود اما روبه‌رویش یک سد بزرگ به اندازه همان سد سردشت قرار گرفته بود که آن روز ظهر جسدش را در آن پیدا کرده بودند. افسردگی و پرخاشگری و دست آخر فرار از خانه وضعیت را بغرنج‌تر کرد و مثل یک دومینو به دنبالش اعتیاد به دخانیات و الکل، تف و لعن خانواده را برایش به دنبال داشت. اینها را یکی از نزدیکان او روایت می‌کند. خودش می‌گوید برایش فرقی ندارد که اسمش در روزنامه منتشر شود یا نه اما می‌داند افشای این راز هایده می‌تواند او را هم سر به نیست کند. راوی ادامه می‌دهد: «هایده برای فرار از خانه به افرادی نزدیک شد که بارها از او سوءاستفاده کردند. دختر 18، 19 ساله چه می‌کرد؟ چه می‌توانست بکند؟ برای اینکه دیگر به خانه پدری برنگردد اعتراضی به این سوءاستفاده‌های جنسی نداشت. ماجرا چند بار به گوش خانواده می‌رسد و دست آخر یک روز هایده را در اتاقکی دست و پا بسته به تخت زندانی می‌کنند که هم ترکش بدهند هم تنبیه شود». هر بار زندانی‌شدن او در خانه وضعیت را بدتر و دوباره در هفته‌های بعد بیشتر به مواد و الکل وابسته می‌کرد. برگشت به اعتیاد همان و دوباره بسته‌شدن به تخت و شکنجه‌های بیشتر در خانه همان. آخرین باری که در خانه زنجیر شد به همین زمستان سال قبل برمی‌گردد. این اتفاق‌ها را فرد دیگری از نزدیکان هایده هم تأیید می‌کند. او که از اقوام دور این خانواده است می‌گوید شب‌های زیادی هایده بعد از فرار به خرابه‌ها و خانه‌های متروکه پناه می‌آورد اما خانه، پناهگاهی نبود که بتواند پایش را به آن بند کند. پدر هر بار از کارواش، کسب‌وکار تازه‌ای که هنوز درست نمی‌چرخید و نان خود را در‌نمی‌آورد، برمی‌گشت گوش‌هایش از حرف‌و‌حدیث اطرافیان پر شده بود و او را بیشتر مصمم می‌کرد که دختر بزرگش را سر‌به‌نیست کند. همین می‌شود که شب آخر، همان شب عروسی یکی از آشنایان، در ظاهر پدر مهربانی قرار می‌گذارد که دو‌نفری با هایده به قهوه‌خانه بروند و قلیان بکشند. از اینجا به بعد دیگر قصه هایده به پایان می‌رسد. امید برمی‌گردد، بدون اینکه هایده را با خودش آورده باشد. امید حسن‌زاده تا ماه‌ها به همه این‌طور می‌گفت که آن شب هایده از دست او فرار کرده و کمی بعد گفت دخترشان به عراق رفته و نباید دنبالش گشت. مادر اما یک روز کلانتری می‌رود و اعلام مفقودی می‌کند اینها جزئیاتی است که اقوام خانواده شنیده‌اند و برای «شرق» روایت می‌کنند. محلی‌ها می‌گویند پدر از آن شب همیشه بی‌قرار بود و رنگ به‌صورت نداشت. تا دو ماه ریشش را کوتاه نکرد و مادر دیگر باورش شده بود که هایده ساکن عراق شده است.

هایده چطور پیدا شد؟

چهار ماه بعد، یک روز که مسافری از بانه به همراه خانواده برای تفریح به نزدیک سد آمده بودند، بر اثر زیاد نزدیک‌شدن خودرو به دره، با ماشین به داخل آب می‌افتد. مرد نمی‌تواند خودش را از آب بیرون بکشد و غرق می‌شود. پلیس و آمبولانس برای درآوردن جسد این فرد به سد سردشت می‌آیند و هم‌زمان متوجه حضور یک گونی و جسد داخل آن می‌شوند. توصیف باقی‌مانده‌های جسد هایده دلخراش است و موهای قهوه‌ای‌رنگ و تمام مشخصات دیگر با آنچه مادرش در گزارش اعلام مفقودی به پلیس خبر داده بود، مطابقت دارد.

به یک روز نرسیده پدر هایده بازداشت می‌شود و خودش به قتل اعتراف می‌کند. عموها و پدربزرگ پدری هیچ سراغی از هایده نمی‌گیرند. تنها سه دایی دنبال جنازه به سردشت می‌روند. هایده را داخل همان گونی تحویل گرفتند، اول مهر‌ماه بدون شست‌وشو در قبرستان هرمزآباد خاک کردند. لحظه خاکسپاری هایده تنها همان سه مرد حضور داشتند. برایش اعلامیه چاپ نکردند و مراسم ترحیمی در منزلشان برگزار نشد. کمی بعد خبر، از سوی دادستان استان هم تأیید شد اما بررسی‌ها نشان می‌دهد که جدیدا پلیس به گوشی هایده هم دست یافته است. آنها تحقیقات خود را ادامه می‌دهند و در‌حال بازجویی از دوستان هایده هستند. مادر هایده اما معتقد است که امید برای به قتل رساندن هایده همدستانی داشته و تنهایی این کار را نکرده است. خبر مثل بمب در شهر ربط پیچیده‌ است. با وجود اعتقادات سنتی کسی به پدر حق نمی‌دهد و می‌گویند می‌توانست به‌جای کشتن، دخترش را به کمپ ترک اعتیاد ببرد. با‌این‌حال گویا نظر خانواده پدری چیز دیگری است. یک مددکار در توضیح شرایط هایده می‌گوید: «در بسیاری از مورادی که قتل ناموسی رخ می‌دهد، به علت اینکه نان‌آور خانه همان قاتل است از او شکایتی نمی‌شود یا اینکه درخواست داده می‌شود که به علت اوضاع نامناسب معیشتی قاتل زودتر آزاد شود تا به اصطلاح چرخ زندگی بچرخد. در مواردی مشابه قتل هایده حسن‌زاده و مونا حیدری عدالت و انصاف باید به‌گونه‌ای باشد که دست را برای مداخله بیشتر سازمان‌های حمایتی، حال چه مردم‌نهاد و چه دولتی باز بگذراند. پیش از این هم دیدیم که سجاد حیدری با وجود قتل مونا حیدری به مجازات سنگینی محکوم نشد؛ چراکه اولیای دم با مشورت ریش‌سفید طایفه و به دستور او رضایت داده بودند. در این موارد قوانین طایفه و عشیره جایگاه بالاتری نسبت به قوانین کشوری و قضائی دارد و تحت فشار قوانین ریش‌سفید طایفه فضا را برای گذشتن از مجازات تحت تأثیر قرار می‌دهند».