|

خواب دیدم که خواب می‌بینم

تا به حال به خواب‌هایی که دیده‌اید توجه کرده‌اید؟ در خواب همه چیز آشناست ولی وقتی بیدار می‌شوید و خوابی را که دیده‌اید به یاد می‌آورید، انگار هیچ چیز سر جای خودش نیست.

تا به حال به خواب‌هایی که دیده‌اید توجه کرده‌اید؟ در خواب همه چیز آشناست ولی وقتی بیدار می‌شوید و خوابی را که دیده‌اید به یاد می‌آورید، انگار هیچ چیز سر جای خودش نیست. اما در زمان خواب چنین حسی ندارید؛ آنجا همه چیز واقعی است و حتی وقتی در خودِ خواب متوجه می‌شوید که آنچه می‌بینید، با چیزی که واقعا هست نمی‌خواند، در همان زمان خواب‌دیدن، آن را می‌پذیرید. مثلا احتمالا برایتان پیش آمده که فرد درگذشته‌ای را در خواب می‌بینید و در همان خواب هم می‌دانید که او دیگر زنده نیست، ولی اصلا با این موضوع مشکلی ندارید و برایتان کاملا پذیرفتنی است که آن فرد درگذشته با آنکه فوت کرده و می‌دانید که فوت کرده، حی و حاضر آنجا و در خوابتان حضور داشته باشد. یا ماجرایی که در خواب می‌بینید، مثلا در خانه شما اتفاق می‌افتد ولی این خانه همان خانه هنگام بیداری شما نیست، یک جای دیگر است، شاید مثلا خانه‌ای که خیلی سال پیش دیده باشید یا اصلا ندیده باشید. در بیداری وقتی به خوابی که دیده‌اید فکر می‌کنید و آن را به یاد می‌آورید، به نظرتان همه چیز به‌هم‌ریخته می‌آید ولی این حسی نیست که موقع خواب‌دیدن به شما دست‌ داده باشد بلکه در بیداری است که چنین برداشتی دارید. به واقع انگار با دو منطق متفاوت روبه‌رو هستید؛ «منطق خواب» و «منطق بیداری» و البته منطقی که ما با آن زندگی می‌کنیم، منطق بیداری است. ولی فرض کنید که جای منطق‌ها عوض شود، یعنی منطق بیداری جای منطق خواب را بگیرد و منطق خواب جای منطق بیداری بنشیند، به عبارتی جهان خواب بشود جهان بیداری و جهان بیداری بشود جهان خواب. آن‌وقت دیگر آنچه در بیداری می‌بینید به نظرتان واقعی است و آنچه در خواب دیده‌اید عجیب خواهد بود.

بگذارید مثال دیگری بزنم. قطعا تا حالا تب کرده‌اید و احتمالا دچار تب بالا که با هذیان همراه است هم شده‌اید. در حالت هذیانی، اگر شدت تب خیلی زیاد شود، ممکن است دچار مالیخولیا هم بشوید و اگر این حالت را تجربه کرده باشید حتما تجربه اوهام این وضعیت را هم دارید. در این حالت با آنکه بیدارید، جهان تغییر شکل پیدا می‌کند. برای خود من متأسفانه سال‌هاست که چنین حالتی دست نداده، می‌گویم متأسفانه، چون به‌گمانم تجربه این اوهام و مالیخولیا تجربه بسیار جذابی است، به‌خصوص که در حالت بیداری اتفاق می‌افتد و اگر حین این اوهام، ادراکتان را از دست نداده باشید و مثل همان خواب‌دیدن که گاهی در خواب یک شخص درگذشته را می‌بینید و متوجه هستید که او زنده نیست، اگر اینجا هم متوجه شوید که این اوهام است، وضعیت جالبی برایتان پیش می‌آید، حتی بسیار جذاب‌تر از خواب‌دیدن، چون اینجا دیگر شکل‌ها حتی مانند خواب‌دیدن هم نیستند و همه‌چیز زیر و رو می‌شود. یادم هست در یکی از آن دفعاتی که در کودکی تب کرده بودم و دچار اوهام و مالیخولیای تب بودم، مادرم در آستانه در اتاق ایستاده بود و داشت حال مرا می‌پرسید و در همان زمان که مادرم در آستانه در ایستاده بود او را دیدم که کنار بستر من است، یعنی هم‌زمان هم در چارچوب در ایستاده بود و هم کنار من. نه اینکه دو نفر، یکی اینجا و یکی آنجا ایستاده باشند، بلکه یک نفر هم اینجا و هم آنجا بود، انگار کش آمده بود. شاید واقعیت این‌گونه بوده که ذهن اوهام‌زده و مالیخولیایی من، تصویر مادرم را وقتی در آستانه در ایستاده بود، با تصویر مادرم وقتی بالای سرم بود، ترکیب کرده و از اینها یک تصویر واحد ساخته و زمان در این دو تصویر حذف شده و من دو اتفاق را هم‌زمان می‌دیدم. تصور کنید چه ماجرای جذابی خواهد بود. برای همین است که من تب، اوهام، هذیان و مالیخولیا را بسیار دوست دارم. یک‌جور فضای سوررئال اما نه در خواب بلکه در بیداری و متأسفانه سال‌هاست که تب نکرده‌ام و این تجربه را از دست داده‌ام.

در گالری طراحان آزاد از جمعه گذشته نمایشگاه نقاشی‌های جواد مجابی برپاست؛ نمایشگاهی که با چند دهه تأخیر فرصت و شانس دیدنش دست داده است. قبل از دیدن نمایشگاه هیچ تصوری از نقاشی‌های جواد مجابی نداشتم و حتی نمی‌دانستم که نقاشی می‌کند. برای من او یک منتقد و کارشناس حوزه هنرهای تجسمی بود، اما وقتی به گالری پا گذاشتم و کارهایش را دیدم اولین چیزی که با خود گفتم این بود «مجابی هم در بیداری خواب می‌بیند» و این همان چیزی است که من دوست دارم، خواب‌دیدن. انگار او هم لذت هذیان و اوهام را تجربه کرده و حتی بهتر بگویم انگار خواب می‌بیند که دارد خواب می‌بیند. اگر نمایشگاه را دیده باشید احتمالا با من هم‌نظر خواهید بود و اگر ندیده‌اید آنچه را نوشته‌ام دوباره بخوانید، آن‌وقت متوجه می‌شوید که مجابی چه کرده. او در بیداری، خواب دیده که خواب می‌بیند و حاصلش شده نقاشی‌هایی که باید خواب‌دیدن و تجربه شیرین اوهام را داشته باشید تا بتوانید با آن همراه شوید. یک اوهام و تب آرام. آرام آرام و نه چون کابوس. اگر من جای مجابی بودم نام این نمایشگاه را می‌گذاشتم «خواب دیدم که خواب می‌بینم» و بعد ادامه می‌دادم «چهره‌ات در سراب می‌بینم». اگر یادداشت را تا انتها خوانده‌اید، حتما برای دیدن خواب‌های جواد مجابی به گالری طراحان آزاد بروید و اگر قبلا نمایشگاه را دیده‌اید، یک‌ بار دیگر و این بار با نیت دیدن کارهای مجابی از این دریچه به گالری برگردید.

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها