|

هنر هم امر واقع است، بی‌زبان و بی‌دفاع

اموری در جهان هستند که تا ابد ناشناخته باقی می‌مانند و ما از فهمشان عاجز هستیم که اتفاقا مهم‌ترین امور جهان هستند مهم‌ترین روان‌پژوه صد ‌سال اخیر این بخش از جهان را امر واقع می‌نامد. مثال آشنای امر واقع ایدز است. نقل‌قول: [برای مثال و به زبان ساده، ایدز نمونه خوبی از چنین چیزی است. بعضی آن را کیفری می‌دانند برای انحراف از شیوه زندگی مسیحی. بعضی نقشه سازمان سیا برای کاهش جمعیت آفریقا و بعضی دیگر نتیجه مداخله بشر در طبیعت.

هنر هم امر واقع است، بی‌زبان و بی‌دفاع

فاروق مظلومی

 

اموری در جهان هستند که تا ابد ناشناخته باقی می‌مانند و ما از فهمشان عاجز هستیم که اتفاقا مهم‌ترین امور جهان هستند مهم‌ترین روان‌پژوه صد ‌سال اخیر این بخش از جهان را امر واقع می‌نامد. مثال آشنای امر واقع ایدز است. نقل‌قول: [برای مثال و به زبان ساده، ایدز نمونه خوبی از چنین چیزی است. بعضی آن را کیفری می‌دانند برای انحراف از شیوه زندگی مسیحی. بعضی نقشه سازمان سیا برای کاهش جمعیت آفریقا و بعضی دیگر نتیجه مداخله بشر در طبیعت. تمام این تعابیر مختلف به این خاطر است که این بیماری زبان‌بسته‌ است. بیماری‌ای که به دلایلی که برایش می‌آورند بی‌اعتناست؛ یعنی ایدز هجومی از سوی امر واقع است و این کوشش‌ها که می‌خواهند آن را نمادین کنند و وارد حیطه زبان کنند، ناکام می‌مانند. می‌کوشند پیامی را در امر واقع بیابند که در آن نیست؛ چراکه امر واقع نامفهوم و بی‌معنی است. برخی از بیماری‌های روانی در اثر به زبان درنیامدن گروهی از چیزها نزد فرد به وجود می‌آیند‌] و چنین است هنر‌. هنر هم امر واقع است؛ بی‌زبان و بی‌دفاع.

اثر هنری چون برده به دیوار میخ می‌شود تا هر کسی هرچه را دلش خواست درباره او بگوید. البته من صدای [ساکت شوید] را گاهی از اثر هنری دریافت می‌کنم. مخاطب مستبد دست‌وپا می‌زند تا با فهم و از آن خودسازی اثر حس قدرت‌طلبی و تملک‌جویی خودش را ارضا کند. او برای مهار اثر هنری [یک اسب وحشی] از کمند علاقه و شباهت که منجر به رمانتیسم سانتی‌مانتال می‌شود، استفاده می‌کند. شباهت بین هر دو چیز بنیان علاقه‌مندی آن دو چیز به همدیگر است. نقاشی زبان‌بسته است و قطعا درگیر علاقه به مخاطب هم نمی‌شود. اما مخاطب سهل‌انگار با شناسایی فرم‌ها یا رنگ‌های مورد علاقه خودش یا اتفاقات آشنا در اثر هنری، خودش را به اثر نزدیک می‌کند. در نقاشی‌های پاکزاد فرم‌هایی می‌بینیم که شبیه گل و گلدان هستند، مخاطب سهل‌انگار همین یک شباهت را می‌چسبد و هزاران تفاوت را رها می‌کند. او وارد حوزه علایق شخصی‌اش می‌شود و با حالتی سرشار از احساسات دم‌دستی‌ با صدایی شبیه مجریان تلویزیون می‌‌گوید یاد گلدان‌‌های خانه مادربزرگم افتادم. چرا هزاران تفاوت آن لکه‌های رنگی را رها می‌کنید و به یک شباهت می‌چسبید.آن لکه‌های شبیه گل، آب و نور و خاک مصرف نمی‌کنند، وزن ندارند، بو ندارند، در یک کلام متفاوت‌ترین چیز با یک گل هستند. من می‌دانم چرا به شباهت می‌چسبیم و از تفاوت می‌گریزیم. شباهت عامل اتصال و در نتیجه تملک است اما تفاوت بر عکس عمل می‌کند. اجازه نزدیکی و مالکیت نمی‌دهد. واقعیت این است که اثر هنری، حامل یک حس در خودش است که مخاطب حساس آن را دریافت می‌کند و آثاری که مخاطب با آنها همزادپنداری کرده و احساساتش را تحریک می‌کند شائبه اثر هنری بودن را دارند.

به هر صورت اثر اصیل هنری [نه آثار ناهنر مفهومی] به حر‌ف‌های همه بی‌‌اعتناست و کار خودش را می‌کند یعنی حس درونی‌اش را به سمت مخاطب می‌فرستد اما برای دریافت این حس باید صاحب ذوق سلیم باشیم و از مصادره اثر به مطلوب‌های ذهنی خودمان بپرهیزیم. حس ذاتی این آثار با احساساتی که ما با دیدن و تفسیر آنها در خودمان تولید می‌کنیم، متفاوت است.

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها