به هم پناه بیاوریم
جواد کاشی، جامعهشناس، در صفحه شخصی خود درباره سریال «در انتهای شب» ساخته آیدا پناهنده نکاتی را مطرح کرده است. او نوشته این سریال را در یک پرسش میتوان خلاصه کرد: «چه بر سر آدمیان خواهد آمد هنگامی که سقف سنت فروریخته و خداوند از قلمرو رابطههای انسانی کوچ کرده باشد؟».
جواد کاشی، جامعهشناس، در صفحه شخصی خود درباره سریال «در انتهای شب» ساخته آیدا پناهنده نکاتی را مطرح کرده است. او نوشته این سریال را در یک پرسش میتوان خلاصه کرد: «چه بر سر آدمیان خواهد آمد هنگامی که سقف سنت فروریخته و خداوند از قلمرو رابطههای انسانی کوچ کرده باشد؟».
او نوشته است: «در انتهای شب یک پاسخ ساده میدهد: آدمیان گریزی از آن ندارند جز آنکه به هم پناه بیاورند.
به چهره هم چنگ میزنند. به عهدهای خود خیانت میکنند، دروغ میگویند، گویی وضع طبیعی هابز ظهور کرده باشد. اما مردم از خود و تنهایی عمیقی که گریبانشان را گرفته، چارهای جز پناهآوردن به دیگری ندارند.
به آثاری عادت داریم که عشق را
به عنوان آخرین میانجی ارتباطات انسانی به تصویر میکشند. همه در این خیالاند که توسن عشق از راه برسد و ناسازواریهای واقعیت جهان را سازوار کند. عشق هم در انتهای شب، یک کلیشه بیمعناست. خانم پناهنده بیننده را به آن سوی تصورات رمانتیکی عشق میبرد. پرسش جدیتر میشود: چه بر سر آدمیان خواهد آمد وقتی همه میانجیها اعم از سنت و خداوند و حتی عشق از میان برخاسته باشند؟
در انتهای شب، چراغهای رابطه خاموشاند؛ درست مثل شهر که یکباره در تیرگی فرورفته باشد. آنگاه زندگی مثل طیکردن یک راه تاریک جنگلی است که هر آن ممکن است خطری در کمین تو نشسته باشد. همگان در معرض یک انتخاب مهماند: هرکس به تنهایی این مسیر مخاطرهآمیز را طی کند یا با یک دیگری همراه شود؟
دیگری در انتهای شب، نه دشمن است و نه دوست. نزدیکشدن به دیگری از سنخ دگردوستی، نوعدوستی یا عشق و محبت نیست. دیگری همان است که در هر بزنگاهی ممکن است بر چهره تو چنگ بزند، اما در یک جهان تاریکشده، تنها پناه ممکن است. دیگری بهمثابه تنها پناهگاه نامطمئن در شرایط آشوب، انتهای شب را از هر وضعیت شناختهشدهای متمایز میکند. تکیه به دیگری بدون حضور میانجیهایی که به اعتبار آنها طرفین رابطه بر عهد خود بمانند، وضعیت حیرتانگیزی است. سریال در انتهای شب بهخوبی این وضعیت را به تصویر
کشیده است.
هیچ نقشه از پیش طراحیشدهای برای زندگی وجود ندارد. هرکس داستان خود را دارد. اما سریال در انتهای شب، برای روندگان راه تیره جنگل یک توصیه مهم دارد و آن، مدیریت زمان است. در فضای آشوبناک زندگی، دلنگرانی برای آینده، خود به تیرگی میافزاید. مجادلات میان ماهی و بهنام، از آیندهنگریهای ماهی آغاز میشود. آینده به روزگاری تعلق دارد که جهان اجتماعی روشن است و سنت، ایدئولوژی یا اسطورههای متعارف مردم سرزندهاند. اما هنگامی که سخن از راه تاریک جنگل است، دلنگرانی آینده خود رابطهها را مخدوش میکند. گذشته هم میتواند مخاطرهآمیز باشد؛ چون در فضای آشوب رابطهها، همه دستها آلودهاند و خاطرهها مملو از اتفاقاتی که میتوانند مولد کینه و یأس باشند.
خاطرهها را البته نباید به کلی فراموش کرد؛ اتفاقا بهرهگیری گزینشی از خاطرهها نجاتبخش است. در آشوب رابطهها دروغ هست، اما عشق هم هست. خیانت در امانت هست، اما فرصتهای معدود راستی هم جاری است. هنوز مادری هست، هنوز عشق فرزند وجود دارد. هنوز سودای پدربودن جاری است. تنها، نگاهها و لبخندها، اشکها و زخم تنهاییها، به کار التیامبخشی به رابطهها میآیند. باید آنها را فراخواند شاید دیگری بماند و رابطهها پایدارتر شوند.
«در انتهای شب» همگان را فراخوان میکند تا دست به کار تأسیسی دوباره شوند. تأسیسی که از سنخ حماسهسازیهای بزرگ نیست. نجاتبخشی در میان نیست. همه باید دست به کار شوند. هرکس با شکستهبندکردن پارههای زندگی خود، به کلیت ازهمگسیخته مدد میرساند. کلیتی در میان هست، اما برساختن آن، از سلولیترین رابطههای انسانی
آغاز میشود.
اگر نسل ما کلیتی در ذهن داشت و جزئیات روابط انسانی را به تأسیس آن کلیت تام موکول کرده بود، در انتهای شب، مسیر معکوسی پیشروی ماست: قرار است جامعه در پایینترین لایه هرم اجتماعی با هزاران روایت و رنگ و با تکاپوی پرمایه هر فرد ساخته شود. فرم و ساختار کلیت به فردا موکول شده است».