|

مواجهه با کودکان در دنیای تسهیلگری

کودکان شیرین‌اند و در هر رنگ و زمان و مکانی که باشند، دنیا را رنگارنگ و شادمان می‌کنند. حضورشان درد و رنج را از تن رنجور آدمی می‌برد و آدم پیر مُرده را برای پختن یک تخم‌مرغ به رقص وامی‌دارد. این یکی از بزرگ‌ترین موهبت‌ها در زندگی جمعی بشری است.

مواجهه با کودکان در دنیای تسهیلگری

کلثوم  بزی-تسهیلگر   اجتماعی: کودکان شیرین‌اند و در هر رنگ و زمان و مکانی که باشند، دنیا را رنگارنگ و شادمان می‌کنند. حضورشان درد و رنج را از تن رنجور آدمی می‌برد و آدم پیر مُرده را برای پختن یک تخم‌مرغ به رقص وامی‌دارد. این یکی از بزرگ‌ترین موهبت‌ها در زندگی جمعی بشری است. اینکه آدمی توان و امکان این را دارد که در کوچه‌های جهان راه برود و به کودکان لبخند بزند! در این زمان در درونش گل‌هایی خواهد رویید و تا مدت‌ها عطر آن شادمانش می‌کند. اما جهان کودکی به واسطه همین رهابودن و همراه‌بودن و تودل‌برو بودنش بسیار شکننده و آسیب‌پذیر است و مراقبت بسیاری می‌خواهد. کودکان هر جا که باشند و در هر لباس و فرهنگ و زبانی که متولد شده و رشد یافته باشند، نیاز به توجه و مراقبت با احتیاط دارند و در مناطق کمتربرخوردار شاید به احتیاط بیشتری هم در برخورد و برقراری ارتباط با کودکان نیاز باشد.

اولین بارها که با پدیده کودکان در مناطق کمتربرخوردار و حضور عناصر خارجی مواجه شدم در 18سالگی بود. وقتی با یک گروه دانشجویی رفتیم دره پنج‌شیر زاهدان، میان خاک و خل برای بچه‌ها کتاب خواندیم و با آنها بازی کردیم و بعضی از دوستان همراه ما دست و روی بچه‌ها را شستند و قرار گذاشتند برای جمعه بعدی و موقع برگشت، دوستی نشست به گریه و زاری در مینی‌بوس.

می‌گفت یکی از بچه‌ها دستش را گرفته و گفته چه دست نرم و قشنگی داری. بعد به مانیکور ناخن‌هایش اشاره کرده و پرسیده ناخن‌هات رو چجوری اینجوری کردی؟ دوست ما دغدغه‌اش این بود که آیا حضور ما با این هیبت و این مانیکور و اینها، افق‌های دست‌نیافتنی را برای این بچه‌ها نمی‌سازد؟ افق‌هایی که بیشتر از اینکه حال‌شان را بهتر کند و چیزی به آنها یاد بدهد، وقتی به آن نمی‌رسند، بیشتر باعث ناامیدی و سرخوردگی‌شان بشود؟

این نکته‌ای بود که گاهی در خلوت خودم فکر می‌کردم؛ اگر نمی‌توانی تغییر مثبت هرچند کوچکی ایجاد کنی و اگر ممکن است حضورت باعث تخریب آدمی شود، شاید بهتر است پا پیش نگذاری. 25 سال از آن زمان می‌گذرد و در دنیای تسهیلگری اجتماعی، هنوز بحث کار با کودک و برخورد مناسب با کودک در مناطق کمتربرخوردار مطرح است. یک بخش طبیعی در زندگی آدم‌ها وجود دارد که شامل تفاوت‌های ناگزیر آدم‌هاست، مثل رنگ پوست و شکل ظاهری و فرهنگ متفاوت شهرها و کشورهای مختلف. معمولا با اعجابی که در دیدن یک بیگانه برای اغلب قریب به اتفاق آدم‌ها وجود دارد قابل پذیرش است. اما وقتی به عنوان تسهیلگر وارد جامعه‌ای می‌شویم، صداقت ما در برقراری ارتباط و انتقال حس یگانگی که از رفتار و گفتار ما ایجاد می‌شود، کافی است تا از یک بیگانه به دوست و همراه و هم‌قدم تبدیل شویم.

در بسیاری از روستاهای دور از دسترس استان سیستان و بلوچستان که محل تجربه زندگی ماست، آدم‌های غیرهم‌شکل ممکن است مثل یک قطار توریستی سالی یک بار و یا حتی چندسالی یک بار در این ایستگاه متروک توقف داشته باشند. این لحظه توقف هنوز هم با وجود رفت‌وآمد بسیار در مناطقی از استان، باز هم برای آدم‌ها به‌خصوص کودکان اتفاقی اعجاب‌آور است. با این آدم‌های غریبه همراه می‌شوند. مثل یک دستگاه رادیولوژی حسابی آدم‌ها را اسکن می‌کنند و به خاطر می‌سپارند. چیزی می‌آموزند یا به فکر می‌روند و غمگین می‌شوند. از مناطق دور از دسترس که بگذریم، از گردشگران خیریه و دلسوز که بگذریم، هر تسهیلگر اجتماعی و فرهنگی لازم است در برخورد با کودکان در جوامع هدف مأموریت خود با کمی تفاوت، همه مواردی را که در برخورد با کودکان از طرف روان‌شناسان و متخصصان کودک، توصیه می‌شود، رعایت کند. آیا شما در خیابان‌های تهران و اصفهان و پاریس به هر کودکی که رسیدید، دست می‌زنید؟ او را بغل می‌کنید؟ بدون اجازه پدر و مادرش به او خوراکی و هدیه می‌دهید؟ از او یا با او عکس یادگاری و هنری می‌گیرید؟ اگر پاسخ شما خیر است، چرا فکر می‌کنید این کار در مناطق کمتربرخوردار شهری و روستایی و به‌خصوص در سیستان و بلوچستان مجاز است؟

تا به حال چند بار برای هدیه و خوراکی دادن به کودکی در ساحل درک از خانواده‌اش اجازه گرفته‌اید؟ آیا هیچ وقت برگشته‌اید ببینید کودکی که برای اولین بار به او بیسکویت یا بخشی از غذای خود یا کمی پول داده‌اید بعدا به چه جور متکدی‌ای تبدیل شده است؟ با این ادبیات که «به من کمک کن... به من هدیه بده». آیا وقتی به ساحلی در شهرهای شمالی می‌روید هم به بچه‌های محلی پول و خوراکی می‌دهید؟

به عنوان مربی یک سازمان مردم‌نهاد اما در واقع مثل پرنسسی وارد کلاس کودکان در مناطق کمتربرخوردار می‌شویم و هر روز تصویر کودکان را در اینستاگرام پست می‌کنیم. آنها را به خودمان وابسته می‌کنیم، با آخرین پولی که دارند برای ما جشن می‌گیرند، چون در طول مسیر آموزش‌مان برایشان روشن نکرده‌ایم که دورهمی هر روز ما با رنگ و کاغذ خودش قشنگ و کافی است. آنها را به اشکال مختلف در خطر قرار می‌دهیم و فکر می‌کنیم؛ وای خدای من بچه‌های این مناطق چقدر گرم و مهربان هستند و بعد راهمان را می‌کشیم و می‌رویم. انگار نه انگار آنها هم مثل هزاران کودک دور و برمان حق و حقوقی دارند، اعصاب و روانی دارند و ممکن است آسیب روانی بیشتری نیز از سوی ما متوجه‌شان شود.

گاهی با دلسوزی از وضعیت تبعیض‌آمیزی که کودکان گرفتار آن هستند، ژست نمایندگان حقوق بشری به خودمان می‌گیریم و با بحرانی نشان‌دادن وضعیت تبعیض و اغراق‌آمیزتر از آنچه هست، رؤیاهای کودکان را نابود می‌کنیم و امیدشان را برای رسیدن به جایگاهی در دنیایی که در آن زندگی می‌کنند، ناامید می‌کنیم. گاهی آن‌قدر تحت تأثیر شرایط نامناسب کودکان قرار می‌گیریم و کل نابسامانی تاریخ منطقه و مردمش را می‌خواهیم با خرید یک جفت کفش و محبت نشان‌دادن به کودکی از آن جامعه حل کنیم که تصور کنیم تاول‌های جماعتی را تسکین داده‌ایم.

برای همین برای هر نمره 20 و هر قصه جان‌سوزی، جایزه‌ای نامتناسب به کودک می‌دهیم و به این ترتیب به او یاد می‌دهیم بیست‌های فیک بیاورد، داستان‌های دردناک غیرواقعی از زندگی خود و خانواده‌اش بسازد و بدین‌ترتیب احساسی از حل مشکل تبعیض سیستماتیک را در ما خاموش کند.

ممکن است همه این چیزها ناخوشایند و ناپسند به نظر برسد. اما جالب است بدانید این رفتارها از کسانی سر زده است که داعیه کمک و دلسوزی برای کودکان داشته‌اند. تسهیلگران زبده که سال‌ها در میدان کار اجتماعی استخوان خرد کرده‌اند، اما به کودکان که می‌رسند، تصور نمی‌کنند نیاز است آموزش خاصی ببینند و تصور نمی‌کنند علی‌رغم تمام تفاوت‌ها و بیگانگی‌ها و تبعیض‌ها، آن کودکان هم مثل تمام کودکان جهان نیازها و حساسیت‌های روانی دارند. فکر نمی‎‌کنند لازم است عزت نفس و کرامت انسانی و حریم خصوصی و محدوده غریبه و آشناشان رعایت شود. حتی اگر والدینشان هم از حق و حقوق خودشان و کودک‌شان اطلاع نداشته باشند، ما تسهیلگران وظیفه داریم بدانیم و رعایت کنیم.