|

به بهانه‌ی نمایشگاه «آرزوی روی‌دادن امری همراه با انتظار تحقق آن»

او انتهای رنگین‌کمان‌ها را به هم گره می‌زند

گره، مهارتی کاربردی است که هم‌زمان به‌مثابه نماد نیز خوانش می‌شود. با ارجاع به شواهدی که به 15 هزار تا 17 هزار سال پیش بازمی‌گردد، گره از ابتدایی‌ترین تکنیک‌های مورد استفاده‌ بشر، حتی پیش از اختراع چرخ یا تبر فلزی بوده است و در گذر هزاره‌ها به زبان‌ و نمادشناسی جوامع بسیاری راه یافته و در فرهنگ‌های بومی مختلف معانی بالقوه متنوعی دریافت کرده است؛ از آیین ازدواج که آن را «پیوند» و وصل‌شدن می‌‌نامند، تا زمان‌هایی که عدم توانایی بیان حس یا سخنی همچون «گرهی در گلو» وصف می‌شود.

هُوِنسیو د لا پاز

 

گره، مهارتی کاربردی است که هم‌زمان به‌مثابه نماد نیز خوانش می‌شود. با ارجاع به شواهدی که به 15 هزار تا 17 هزار سال پیش بازمی‌گردد، گره از ابتدایی‌ترین تکنیک‌های مورد استفاده‌ بشر، حتی پیش از اختراع چرخ یا تبر فلزی بوده است و در گذر هزاره‌ها به زبان‌ و نمادشناسی جوامع بسیاری راه یافته و در فرهنگ‌های بومی مختلف معانی بالقوه متنوعی دریافت کرده است؛ از آیین ازدواج که آن را «پیوند» و وصل‌شدن می‌‌نامند، تا زمان‌هایی که عدم توانایی بیان حس یا سخنی همچون «گرهی در گلو» وصف می‌شود.

اگر نخ یا ریسمان را خطی ملموس در فضا بدانیم، گره یک وقفه و نقطه‌ای از تبیین و تفسیر در امتدادی پیوسته است که به شکل‌گیری معنا می‌انجامد. همچنین نقطه‌ای از اتصال، اتحاد و محل تلاقی است، اما در هر وضعیت، درنگی را نمایش می‌دهد که نشان از انجام فعلی تعمدی و محسوس برای اعمال تغییر دارد.

سال‌ها مادربزرگ من تکه‌نخ‌های باقی‌مانده‌ از بافته‌های مادرم را -‌که «پسماند» نامیده می‌شوند- ‌به هم گره می‌زد و دور هم می‌پیچاند تا آنها را دور نریزد. او در نسلی متولد شده بود که با کمبود و محدودیت‌های مختلف مواجه بودند و شیوه نگریستن او به ضایعات هر ماده‌ای، او را به ساختن این توپ‌های رنگارنگ نخی واداشت که هیچ مورد استفاده از پیش تعیین‌شده‌ای نداشتند، اما به‌ خودی ‌خود اشیائی بدیع و زیبا بودند. توپ‌های رنگارنگ نخی و پر از گره در‌نهایت به تعداد قابل توجهی رسیدند و من و مادرم تصمیم گرفتیم این گلوله‌ها را از هم باز کنیم و همچون تار‌و‌پود روکش‌هایی به هم ببافیم. پس از مرگ مادربزرگم، این سطوح به یادمان و یادگارهای خاطره‌برانگیزی از او و زندگی‌اش بدل شد. در سال 2023 «او انتهای رنگین‌کمان‌ها را به هم گره می‌زند‌» عنوان مجموعه‌ای از آثار من شد.

این آثار در سراسر موزه و از فاصله‌های دور، همچون دروازه‌های رنگینی به نظر می‌رسید که سطوح از رنگ‌ انباشته و پرتلاطم آنها به‌‌طور گیج‌کننده‌ای نگاه را درگیر یا حتی همچون آثار آپتیکال‌آرت، چشم را دچار توهم‌های بصری می‌کرد. با نزدیک‌تر‌شدن به آنها، توهم فضای رنگین از بین می‌رفت و واقعیت ملموس نخ‌ها جای آن را می‌گرفت. گره‌ها، وقفه‌ها یا همان رد لمس دستان مادربزرگم، ماندگار در تار‌و‌پود پارچه واضح می‌شد. اکنون دیگر هر گره، آنِ ثابت‌شده‌ در زمان و همچون برهان زندگی مادربزرگ من بود.

گاهی با دیدن این آثار می‌توانم انگشتانش را تصور کنم که در فضا حرکت می‌کنند. او انتهای نخی را به دست می‌گیرد، آن را به موازات نخ دیگر میان انگشتانش قرار می‌دهد، دو سر نخ‌ها را به دور خودشان می‌پیچد و آنها را از میان حلقه پیچیده‌شده، عبور می‌دهد. هرچند حرکت و رفتار دستان او برای گره‌زدن بسیار سریع و گذرا بود، اما لحظه‌ای از زندگی‌اش را در این عمل ساده‌ اما معنادار، در اتصال دو نخ و سطحی بافته‌شده حک می‌کرد.

حضور مشهود او زیر این سطوح و پسِ لایه‌های پارچه‌ پیدا‌ست. این حضور هم‌زمان هم یادآور نیستی و هم ضیافتی برای زندگی است؛ به ‌عنوان یک اثر هنری که بیانی از مرگ است، میان اندوه و شادمانی توازنی برقرار می‌کند تا یادواره‌ای از زیستن او باشد.

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها