|

ثبت‌نام 700 نفر برای مدرسه فلسفه پزشکی؟

مدرسه تابستانی فلسفه پزشکی ابتدا تنها یک ایده بود. یک ایده گنگ و خام که شکل و شمایل دقیق و مشخصی نداشت. فقط هدف را می‌دانستم؛ اینکه فلسفه پزشکی‌ که از داغ‌ترین، کاربردی‌ترین‌ و جذاب‌ترین شاخه‌‌های فلسفه است، در اختیار هر‌کسی که ممکن است به آن علاقه داشته باشد قرار بگیرد.

حامد  طباطبایی-گروه فلسفه‌، دانشگاه کینگز کالج لندن: مدرسه تابستانی فلسفه پزشکی ابتدا تنها یک ایده بود. یک ایده گنگ و خام که شکل و شمایل دقیق و مشخصی نداشت. فقط هدف را می‌دانستم؛ اینکه فلسفه پزشکی‌ که از داغ‌ترین، کاربردی‌ترین‌ و جذاب‌ترین شاخه‌‌های فلسفه است، در اختیار هر‌کسی که ممکن است به آن علاقه داشته باشد قرار بگیرد. برای اجرای این ایده دو راه وجود داشت؛ یکی، دعوت از استادان بین‌المللی فلسفه پزشکی و برگزاری یک رشته سخنرانی تخصصی‌ و دیگری استفاده از ظرفیت‌های در دسترس‌تر داخلی و تمرکز بر آموزش مبانی فلسفه پزشکی. برای اولین مدرسه،‌ دومین گزینه را انتخاب کردم‌ و گزینه اول را برای آینده کنار گذاشتم. اما تکلیف همه‌چیز نامعلوم بود‌ و مدرسه خطوطی نامنظم بود در ذهن من که تا واقعیت راه درازی داشت. اولین قدم، تأمین مالی مدرسه بود. فکرم این بود که برای ثبت‌نام مدرسه هزینه‌ای بگیرم و آن هزینه را صرف برگزاری کنم. اما ماجرا به شکلی پیش رفت که نیازی به این کار پیدا نشد‌ که داستان آن را در پایان متن توضیح خواهم داد. برای تدریس در مدرسه و هماهنگی‌‌های اجرائی، با دکتر منجمی،‌ استاد پژوهشکده علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، از قبل صحبت کرده بودم. دکتر منجمی و همکاران‌شان چند سالی بود که فعالیت‌هایی را در زمینه فلسفه پزشکی شروع کرده بودند. همان‌طورکه انتظار داشتم از ایده مدرسه استقبال کردند و در برنامه‌ریزی،‌ تدریس و اجرا همراه شدند. با معرفی دکتر منجمی، با سه استاد دیگر، دکتر مقدم‌حیدری، دکتر صمدی‌ و دکتر نمازی آشنا شدم که آنها هم پذیرفتند ‌از مدرسان مدرسه باشند. حالا دیگر همه چیز فراهم شده بود و وقت ثبت‌نام بود. تصور من این بود که در نهایت‌ 40، 50 نفر‌ ثبت‌نام خواهند کرد. رسانه‌ای هم نداشتم که خبررسانی گسترده‌ درباره مدرسه را به آن بسپارم. موضوع مدرسه هم از جنس کارگاه‌های زرد مخاطب‌پسند نبود. در مدرسه فلسفه پزشکی قرار نبود آرزو و خیال‌‌های رنگی به خورد آدم‌ها داده شود که مشتری زیادی داشته باشد. کالای این مدرسه، بحث‌های فلسفی و علمی بود‌ و با خودم می‌گفتم چه کسی این روزها حوصله دارد‌ چهار روز از 9 صبح تا پنج بعدازظهر بحث علمی بشنود؟ اما ثبت‌نام مدرسه که شروع شد،‌ تنها پس از چند روز، نزدیک به 700 نفر در مدرسه ثبت‌نام کردند! حیرت‌زده و گیج شده بودم‌ و احساسات درهم‌و‌برهمی داشتم. از طرفی هیجان‌زده بودم از این استقبال عجیب و غیر‌منتظره‌ و از طرف دیگر نگران بودم برای مسئولیت اجرای برنامه‌ای در این ابعاد. با این حجم ثبت‌نام، میهمانان حضوری بخش کوچکی از مخاطبان بودند‌ و اکثریت شرکت‌کنندگان به صورت مجازی در کلاس‌ها حاضر می‌شدند. چطور می‌توانستم تجربه و کیفیت کلاس حضوری را به خانه‌های شرکت‌کنندگان مجازی ببرم؟ چالش‌ها و سؤال‌های فنی زیادی وجود داشت که پاسخی برای آنها نداشتم. اینجا بود که به یاد مدرسه انعکاس افتادم. انعکاس گروه کوچکی است از پژوهشگران تاریخ دین‌ که قلب‌ها و ایده‌های بزرگی دارند. چند سال پیش در یکی از رویدادهای مجازی آنها شرکت کرده بودم و مزه کیفیت بالای برگزاری آن رویداد هنوز زیر دندانم بود. به واسطه دوستی، به دکتر قندهاری، مدیر گروه انعکاس، متصل شدم و از انعکاس برای برگزاری مدرسه کمک خواستم. قندهاری و دوستانش پیش از آنکه حتی من را یک بار دیده باشند، با تمام تجربه و روابط‌ خود به کمک مدرسه فلسفه پزشکی آمدند. همراهی انعکاس نقشی کلیدی در اجرای عالی بخش فنی کار مدرسه داشت‌ و همه این کمک‌ها در حالی به سوی مدرسه فلسفه پزشکی آمد که انعکاس هم‌زمان درگیر برگزاری رویداد خودش بود. روزها و ساعت‌های سنگین برنامه‌ریزی و آماده‌سازی سپری شدند و رسیدیم به اولین روز مدرسه. در روز اول از فلسفه عمومی گفتیم و از تاریخ پزشکی. در روز دوم به مقدمات فلسفه علم و فناوری رسیدیم‌ و با بحث‌های تعریف سلامت و بیماری و چیستی پزشکی به‌طور جدی وارد فلسفه پزشکی شدیم. روز سوم به پزشکی شواهدمحور، استدلال بالینی و مواجهه بالینی پرداختیم. ‌در روز چهارم و پایانی رفتیم‌ سراغ بحث‌های داغ بیماری روانی و پزشکی‌سازی. فضای مدرسه ترکیب مطبوعی بود از آرامش و نشاط، دوستی و کنکاش علمی، بحث جدی و احترام متقابل. طیف گسترده‌ای از مخاطبان در مدرسه حضور داشتند؛ از پزشکان تا استادان علوم انسانی، از پژوهشگران علوم زیستی تا دانشجویان علاقه‌مند. عمق دید،‌ وسعت دانش‌ و رویکرد علمی و مشارکتی مخاطبان مدرسه، من را بر این باور راسخ‌تر کرد که ما این ظرفیت بالقوه را داریم که سرچشمه آموزش و پژوهش در علوم انسانی باشیم. ایران یک بار دیگر می‌تواند جایگاه تاریخی خودش در رهبری علوم انسانی را بازیابد. اما این بازیابی با بازگشت به گذشته و میراث‌خواری اجداد میسر نیست؛ ما باید بر شانه‌های گذشتگان‌ خود بایستیم و از آن قله بلند، عزم آینده کنیم. میراث گذشتگان بی‌سودایی نوین، سودی به دست نمی‌دهد و گنجی بر گنجینه گذشتگان نخواهد افزود. حالا بگذارید برگردم به اول بحث و اینکه چطور این فرصت فراهم شد که مدرسه‌ای با این کیفیت به شکلی رایگان برگزار شود. سرنوشت کار در یک دورهمی دوستانه رقم خورد و ماجرای مدرسه را به سمت دیگری برد. شبی در جمعی ایده مدرسه را مطرح کردم. حسام آرمندهی، بنیان‌گذار کافه‌بازار، دیوار و چند شرکت دیگر نیز حاضر بود. بلافاصله پیشنهاد حمایت از رویداد را داد و قرار شد سالن ساختمان جدید دیوار هم محل برگزاری کلاس‌ها باشد. تنها شرطی هم که گذاشت یک چیز بود: هر کاربر دیوار اگر خواست باید بتواند از این مدرسه هم به ‌صورت رایگان استفاده کند. ایده جذابی بود؛ مدرسه‌ای برای همه، با حمایت شرکتی که همه از آن استفاده می‌کنند. این حمایت بخشی از مشکل ما را حل کرد. اما یک مشکل دیگر همچنان پابر‌جا بود؛ ‌حالا باید حامی دیگری پیدا می‌کردم که هزینه‌های دیگر مدرسه را تأمین کند. خوش‌اقبالی من باعث شد مؤسسه حامی علوم انسانی، دومین حامی مدرسه فلسفه پزشکی باشد. حامی، یک مؤسسه غیرانتفاعی و غیر‌دولتی است که چندین سال است با اعطای بورسیه تحصیلی و حمایت‌های مالی دیگر، نقش مهمی در اتصال علوم انسانی کشور به جریان علوم انسانی دنیا داشته‌ است. در دوران تحصیل در آمریکا و انگلیس، با دانشجویانی که بورسیه حامی بودند آشنایی داشتم‌ و مدیران مؤسسه را هم از دور و نزدیک می‌شناختم. برگزاری مدرسه فلسفه پزشکی مصادف شد با فراخوان حامی برای حمایت از برنامه‌های آموزشی در حوزه علوم انسانی. ایده مدرسه را مکتوب کردم و برای حامی فرستادم. پس از بررسی و در رقابت با بسیاری رویدادهای دیگر، مدرسه فلسفه پزشکی برنده حمایت مالی مؤسسه حامی شد. به فاصله اندکی کافه‌بیکری بُن‌پن هم پذیرایی را بر عهده گرفت و به‌عنوان سومین حامی به مدرسه فلسفه پزشکی پیوست. همه دست به دست هم دادند و همه چیز فراهم شد. در نهایت قدردانم که اولین مدرسه فلسفه پزشکی هزاران بار بهتر از آنچه در تصور من بود، برگزار شد. نمی‌گویم موانعی تراشیده نشد و مشکلاتی نبود، اما چه جای شکایت‌ که همه تلخی‌ها در شیرینی حجم پررنگ همدلی‌ها و همراهی‌ها گم شد و جز طعمی خوش، چیزی باقی نماند. امروز،‌ مدرسه اول هنوز تمام نشده، در فکر مدرسه بعدی‌ و مدرسه‌های بعدی هستم؛ مدرسه‌هایی که در امتداد هم‌ و در کنار تلاش بسیار کسان دیگر‌ و در مسیری طولانی، ‌روزی ایران را به مدرسه بزرگ و پیشروی علوم انسانی تبدیل خواهند کرد. امیدوارم.

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها