|

سیاحت‌های ادبی شستوف

فراسوی خیر و شر

لف شستوف اگرچه با کتاب «داستایوفسکی و نیچه: فلسفه تراژدی» به شهرت رسید، پیش از آن دو کتاب دیگر در حوزه نقد ادبی و فلسفی منتشر کرده بود. «خیر در آموزه تالستوی و نیچه» را در سال 1902 نوشت که در پترزبورگ چاپ شد. چنان‌که در مقدمه کتاب با عنوان «تنها در میدان» آمده است، شستوف به همان معنایی فیلسوف است که داستایوفسکی یا شکسپیر فیلسوف‌اند.

فراسوی خیر و شر

شرق: لف شستوف اگرچه با کتاب «داستایوفسکی و نیچه: فلسفه تراژدی» به شهرت رسید، پیش از آن دو کتاب دیگر در حوزه نقد ادبی و فلسفی منتشر کرده بود. «خیر در آموزه تالستوی و نیچه» را در سال 1902 نوشت که در پترزبورگ چاپ شد. چنان‌که در مقدمه کتاب با عنوان «تنها در میدان» آمده است، شستوف به همان معنایی فیلسوف است که داستایوفسکی یا شکسپیر فیلسوف‌اند. او البته آثار فلسفی دیگری ازجمله «کی‌یر کگور و فلسفه اگزیستانسیال» را در سال 1939 به چاپ رساند و آخرین کتاب او با عنوان «آتن و اورشلیم» کتاب قابل تأمل و جذابی است که در آن به مقایسه تفکر تعقلی که خاستگاه آن فلسفه یونانی است با تصویر کتاب مقدس از کائنات پرداخته و تناقض بین آنها را رد کرده است. تمام نوشته‌های شستوف به‌ تقریب «سیاحت‌های ادبی در ساحت فلسفه‌اند‌». شستوف در آثارش بنا ندارد نظریه‌ فلسفی ارائه یا مفهومی را ابداع کند که با آن بتواند اثری ادبی را تفسیر کند. در‌عین‌حال که خود را متعلق به نظام فلسفی خاصی نمی‌داند یا دست‌کم از نظامی فلسفی دفاع نمی‌کند، او «می‌کوشد تا بی‌طرفانه و بدون پیش‌فرض سازه‌های فلسفی دیگران را بررسد. شعار نوشته‌های شستوف از آثار ویلیام شکسپیر گرفته شده است: هیچ‌کس در جهان گناهکار نیست! هیچ‌کس! من مطمئنم. من از همگان جانبداری می‌کنم‌». درواقع هدف اصلی شستوف در آثارش ستیز با اصالت عقل است: «بشریت شیفته شناخت عقلی شده است. باید به یاد داشت که علم نمی‌تواند حقایق را به ما عرضه کند. زیرا علم به‌اقتضای طبیعت خود نمی‌خواهد و نمی‌تواند حقایق را ببیند. وظیفه فلسفه این است که به ما زیستن در بی‌خبری را بیاموزاند‌».

از دیدِ شستوف، صورت‌بندی نیچه، «فراسوی خیر و شر» اهمیت بسیار دارد و برای بشریت گامی به پیش است. چراکه نیچه نخستین کسی بود که جرئت کرد آشکارا و بی‌پرده با سخت‌گیری و مصمم با «خیر» مخالفت کند، او می‌خواست مردم به‌رغم تمام گوناگونی زندگی واقعی، خیر را‌ یا به قول تالستوی «اول و آخر همه‌چیز» را بدانند. شستوف می‌گوید: «درست است که نیچه در خیر تنها بدی را می‌دید و خوبی را در آن نادیده می‌گرفت، و بدین‌سان صورت‌بندی خود -عشق به سرنوشت- را نقض می‌کرد، لیکن نمی‌توانست احساس دیگری داشته باشد، همچنان که گناهکاری توبه‌کار در گناه چیزی جز بدی نمی‌بیند. ما باید شاهد دشمنی و نفرت و بیزاری و وحشت نیچه از خیر باشیم تا امکان فلسفه او را درک کنیم. باید در طلب چیزی باشیم که برتر از همدردی و خیر است‌». تالستوی نیز در «جنگ و صلح» تلاش کرد همه را تبرئه کند، برای اینکه به‌زعم شستوف، فلسفه‌ای را بیابد که نه‌تنها بار کیفر بلکه بار گناه را نیز بر دوش بکشد. فلسفه‌ای که هیچ‌کس را گناهکار نشمارد و زندگی را در جایی فراتر از انسان‌ها و بر فراز انسان‌ها جست‌وجو کند. اما تالستوی نیز در این اوج نماند و سرانجام در «آنا کارنینا» به خود خیانت کرد. «موعظه تالستوی خود او را خفه می‌کند. تالستوی به‌خاطر بیچارگان و گرسنگان و تحقیرشدگان موعظه نمی‌کند و به‌خاطر آنها نیست که مردمان را به خیر می‌خواند. به عکس، فقط به‌خاطر خیر است که از همه نگون‌بختان یاد می‌شود. نتیجه‌ای که شستوف می‌گیرد این است که تالستوی و حتی داستایفسکی از واقعیت فرار کردند، اما نیچه راه را گشود و نشان داد باید در طلب چیزی باشیم که فراتر از خیر و شر‌ و برتر از همدردی و خیر باشد.

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها