|

روایت‌هایی از لبنان

این نخستین مطلب از مجموعه یادداشت‌هایی است که اگر خدا بخواهد و عمری باشد، از امروز درباره سفرم به لبنان می‌نویسم. نام آنها روایت است. همین‌قدر کوتاه و ساده و بی‌تکلف و بی‌طرف. و بعد کم‌کم مضاف‌الیه می‌بیند و مثلا روایت رسیدن، روایت کودکان، روایت راویان، روایت آوارگان و مانند اینها.

روایت یکم‌: فرودگاه تهران، چهارشنبه ۲۶ مهر، ساعت ۱۰ صبح و نیم‌ساعت مانده به پرواز

۱. این نخستین مطلب از مجموعه یادداشت‌هایی است که اگر خدا بخواهد و عمری باشد، از امروز درباره سفرم به لبنان می‌نویسم. نام آنها روایت است. همین‌قدر کوتاه و ساده و بی‌تکلف و بی‌طرف. و بعد کم‌کم مضاف‌الیه می‌بیند و مثلا روایت رسیدن، روایت کودکان، روایت راویان، روایت آوارگان و مانند اینها.

۲. روزنامه شرق به اصطلاح اصلاح‌طلب است و نگارنده از اساس سیاسی نیست، ولی وقتی پای انسانیت به میان می‌آید، مثل همین قضایای اخیر در منطقه شامات (سوریه، لبنان و فلسطین) دیگر دعواهای داخلی چه اهمیتی دارد. نگارنده نیاز به روزنامه‌ای معتبر داشت که رسانه‌اش باشد و آقا مهدی -به لطف سابقه سلام‌و‌علیکی سی‌‌وچند‌ساله- با روی خوش پذیرفت. لذا عنوان رسمی نویسنده در این نوشته‌جات «خبرنگار شرق» است، گرچه دلش می‌خواهد لایق و جای چشمان شما نیز باشد.

۳. به‌جای این پرسش که چرا ‌به این سفر‌ می‌روم، به نظرم بهتر بود پرسید که چرا در فقره جنایات طالبان در افغانستان یا تجاوز روسیه به همسایه‌اش نرفتم که جوابش نشدن بود و نه نخواستن. پیری و بی‌پولی و پریشانی و خصوصا بیماری و غیره‌ مانع شدند. ولی این‌دفعه واقعا نمی‌شد ماند. نام دیگر فقره فلسطین، وجدان است. بسیار تلخ‌تر و دردناک‌تر و وقیحانه‌تر و وجدانی‌تر از هر جنایات دیگری که حتی تصور بشود کرد.

۴. راه‌های رسیدن به لبنان‌ بسیار محدودتر شده و به‌جز دو دیدار رسمی که مقامات ج.ا به بیروت رفتند، هفته‌ها‌ست که دیگر هیچ پروازی‌ از ایران‌مان به لبنان‌مان نیست. چاره یا سفری دوتکه به واسطه دوبی، دوحه، بغداد، نجف یا استانبول است یا از طریق ماهان که به لاذقیه می‌رود یا اجنحة الشام (بال‌های شام به گمانم) که به دمشق می‌رود و در این دو فقره اخیر باید ادامه مسیر را زمینی رفت و در مرز پیاده شد و پس از گذشتن از چاله‌هایی که اف‌۱۵ها برای قطع کمک‌رسانی ساخته‌اند‌، دوباره تاکسی گرفت. ما از همین مسیر اخیر می‌رویم. هم ارزان‌تر است و هم گیر فرودگاه بیروت را ندارد که مدتی است -علی‌رغم لغو روادید بین دو کشور- به ایرانیان بسیار سخت می‌گیرد و نه فقط بلیت مشخص برگشت و تأییدیه هتل و غیره می‌خواهد که مکرر پیش آمده که مسافران را برگردانده‌اند.

۵. همسفران من آقایان محمدعلی برنو (عکاس معتبر بین‌المللی) و ضیا حاتمی (تصویربردار و مستندساز) هستند.

روایت دوم: هنوز تهران، روی باند، دوازده ظهر

1. پرواز هما به لندن هنوز برقرار است و یعنی انگلیس در شمار تحریم‌کننده اروپایی خطوط هواپیمایی ایرانمان نیست؟ یا گشایشی شده؟ یا می‌شود؟ به‌هرحال پشت سرش هستیم در نوبت پرواز‌ و پشت سرمان خطوط هوایی ترکیش و امارات که سهام‌شان همین چندروزه گران‌تر شده، به برکت بادآورده‌ سهم بیشتری از سفره‌ سفرهای ایرانیان به اروپا.

۲. گمان کردم این خط بال‌های شام، جای هواپیمایی سوریه را گرفته که نه، این به اصطلاح آسمان‌شان است و آن خط اصلی الان یک هواپیما در گوشه زاویه دید ما در پارکینگ فرودگاه جا خوش کرده، ولی پس چرا اسمش در فهرست بلیت‌فروشی‌ها نیست؟ گرچه همین هم که سوار شدیم نیز فروش علنی و آزاد ندارد؛ با آنکه ندیدم مسافر مشهودی از بچه‌های بالا داشته باشد.

۳. خبر بد اینکه همسفر ارجمندمان، جناب محمدعلی برنو، ممنوع‌الخروج بود و گذرنامه‌اش را برادر درجه‌دار فراجا گرفت و نیم‌ورقه کاغذ رسید داد دستش. و هرچه گفتیم آقا ما همین پریروز با معاون دادستان تهران حرف زدیم و گفتند عفو شده و جریمه نقدی داده و اسمش در سیستم توصیه شده برای اطلاع از منع مسافرت هم نیست، فایده نکرد. و حتی تذکر اینکه این رفیق‌مان آن‌قدر معرفت داشته که در اولین سفر پس از اذن خروجش، بیروت -به‌هرحال پرخطر- را انتخاب کرده برای عکاسی و روایت‌گری، به دخلِ المعذوریتِ المأمورِ مستقر در میدان هوایی نرفت که نرفت.

۴. دیروز نیز به این سرگرمی گذشت که معاون مطبوعاتی سابق ارشاد به‌تازگی رفته به دبیرخانه شورای‌عالی امنیت ملی و مدیرکل مطبوعات داخلی هم شده. مدیرکل روابط عمومی مجلس و بلاتصدی‌بودن این دو سمت و آن‌هم در این برهه حساس کنونی (!) که مثلا برای صدور کارت خبرنگاری خارجی حضور و امضایشان الزامی است عجیب است و از آن عجیب‌تر که فرمودند دستگاه پرینترشان هم خراب شده و خلاصه مداد توی اتاقه، کلید درش... شعرقصه‌ای است برای خودش!

۵. در داخل پرواز ما از جمعیت امام‌ رضایی‌ها و از جمله حاج حسین و آن جوان سفارت‌نورد خویشاوند با بزرگان که از مدیران صداوسیما است و آن‌طور‌که نقل می‌شد عامل بیرون‌راندن عادل بنده‌خدای فردوسی‌پور از تلویزیون بود‌ هم تشریف دارند و گویا از حالا آمده‌اند برای برآورد خسارات که خیلی خوب است، اما خوبه که همه بازسازی خرمشهر خودمان را از یاد نبریم!

روایت سوم: استان جبیل، شمال لبنان، ساعت ۲۳، همان روز

۱. فرودگاه بدون حتی یک گلدان جابه‌جایی همان است که از 30 سال پیش بود. گرچه پیر، اما روبه‌راه. آنچه ولی آدم را -در مقام مقایسه- حیرت‌زده می‌کند، محو‌شدن عکس‌های رئیس‌جمهور است که زمانی به افراط بر هر در‌و‌پنجره‌ای چسبیده بود. نه در فرودگاه و نه حتی در جاده یا دمشق و به‌جز اماکن نظامی، اثری از عکس مقامات نیست! باورنکردنی است!

۲. سوریه دیگر در گذرنامه مهر ورود و خروج نمی‌زند. و تمبرهای بزرگی هم که زمانی تا دو صفحه را پرمی‌کرد، نمی‌چسباند. به جایش مقوای کوچکی است در بدو ورود پر و ممهور می‌کنی. شبیه کارت آی۹۴ آمریکایی‌ها. و همان هم سند خروج از سوریه برای مرز المصنع در لبنان است.

۳. قیمت تاکسی مناسب و دربست از فرودگاه دمشق تا مرز، صددلار است و بین مرز‌ سوریه و لبنان، سه‌ چهار کیلومتری فاصله است و اگر حاضر به فشرده‌نشینی شوی، قیمت این تکه نفری پنج دلار است؛ گرچه‌ اف۱۵ها چند گودال عمیق هم در مسیر ساخته‌اند از روی مردم‌آزاری که باید پیاده از کنارشان گذشت.

۳. بعضی صحنه‌ها -در لحظه- آن‌قدر غافلگیرکننده است که یادت می‌رود عکس بگیری. روی خاک شیشه عقب خودرویی که در مسیر رها شده بود، با سرانگشتی لرزان نوشته بودند: «انشالله راجعون» (خدا بخواهد، برمی‌گردیم).

۴. ضاحیه (حومه) جنوبی بیروت، غرق در غم و تاریکی است ولی هنوز با سرسختی مقاومت می‌کند. برق نیست. پراکنده جوانانی مسلسل به دست از خانه‌های خالی از سکنه و احتمال ورود جاسوس‌ها، کمین گذاشته‌اند. خاک پرپشتی از آوار همه‌جا را پوشانده. خیلی منظم و نزدیک به زمین، ده‌ها پهپاد اسرائیلی، بالای ضاحیه را فرش کرده‌اند و با هر جنبنده‌ای حرکت و احتمالا شنود می‌کنند. بعد از روزها نمی‌شود به حریم کمتر از صدمتری ساختمان‌های بمباران‌شده نزدیک شد و آواربرداری و امدادرسانی محال است. هنوز امیدی هست که -در آن بخش‌ها- بعضی از چهره‌ها و از جمله سیدهاشم صفی‌الدین زنده باشند.

۵. هتل‌های بیروت، خبرنگاران و خصوصا ایرانی‌ها را جواب کرده‌اند. قبلا هیلتون پاتوق‌شان بود و روتانا. شبی ۱۷۰ دلار. اهالی آواره جنوب لبنان، یا در هتل‌های ارزان‌تر یا مدارس و یا منازل اقوام در استان‌های شمالی‌تر اقامت کرده‌اند. البته لبنان جای بزرگی نیست؛ تقریبا یک‌صدوشصتم ایران‌مان. قدری بزرگ‌تر از دریاچه ارومیه!

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها