برای استاد فخرالدینی که این روزها به صحنه بازمیگردد
انگار کُن درختی تناور
استاد فرهاد فخرالدینی، امتداد سرراست و محترم و البته پیشآمده و پیشرفته نوعی از موسیقی در ایران است که در آغاز قرنی که گذشت، به همت کسانی مانند کلنل علینقی وزیری و بعدتر ابوالحسن صبا و روحالله خالقی پا گرفت.
مانی جعفرزاده - آهنگساز و منتقد موسیقی
استاد همه
استاد فرهاد فخرالدینی، امتداد سرراست و محترم و البته پیشآمده و پیشرفته نوعی از موسیقی در ایران است که در آغاز قرنی که گذشت، به همت کسانی مانند کلنل علینقی وزیری و بعدتر ابوالحسن صبا و روحالله خالقی پا گرفت. آنجا که قرار بود موسیقی ایران -هم مثل خود ایران- در نقطهای تاریخی برسد به جایی میان سنت و مدرنیته؛ آنچه میراث گذشته است و آنچه سوغات فرنگ است. اصلیترین نشانه این موسیقی هم -به باور من- ایستادن عدل در میانه این جدل است: یک دست بر آتش این و دستی دیگر در زلالی آن؛ و لابد همین هم بود که وقتی این جریان آغاز شد، طرفداران افراطی هر دو سوی این منازعه، دل خوشی از آنچه «موسیقی ملی» خوانده میشد، نداشتند. انگار برای آنها که خیلی سنتی بودند، این موسیقی خیلی غربی بود و برای آنها که خیلی اهل تجدد غربی بودند، هنوز زیادی ایرانی مینمود. قرنی باید میگذشت تا همه این جمع، ملتفت خلق لطیف و معتدل این ذائقه موسیقایی بشوند و البته عمری هم لازم بود تا کسی مانند فخرالدینی چندان به کمال برسد که بتواند به زبانی بلیغ و طبعی آراسته، هم در شکل نظری (در قالب رساله و نوشتار) و هم در شکل موسیقایی (در قالب آثار متعدد شنیداری) شرح و بیان بدهد که «موسیقی ملی» در کمال محتواییاش قرار بوده چه باشد؛ و از این رو است که معتقدم پس از ظهور فخرالدینی و آثار او و شاگردان و تأثیرگرفتگان مکتب او، تازه شاید بحث بر سر چیستی «موسیقی ملی» توانسته باشد اندکی از دعوای فرقهای و دار و دستهای فاصله بگیرد و شکلی از گفتوگوی فرهنگی-هنری را به نمایش بگذارد. این اگر برای همه اهمیت فرهاد فخرالدینی بسنده نیست، پس چیست؟ کارنامه پر و پیمان و قدر و منزلت کممانند و گستره بسیط فعالیتهای استاد فرهاد فخرالدینی، چندان رشکبرانگیز است که بعید به نظر میرسد در فاصله زمانی کوتاه -و شاید اصلا حالاحالاها- کسی یارای رقابت با چنین ساحتی را پیدا بکند. نسبت او با آنچه به درست یا غلط «موسیقی ملی» خوانده میشود، حضور فرهنگی مقتدر و مغتنم او بهعنوان مدیر هنری ارکسترهای گوناگون و ازجمله مهمترین آنها «ارکستر موسیقی ملی ایران»، خلاقیت بیوقفه این آهنگساز بسیار پرکار در حوزههای مختلف موسیقی، جایگاه رشکبرانگیز و محترم او در مقام آموزگار چندین نسل از موسیقیدانان ایران و سرانجام حجم بزرگ پژوهشها و نوشتارها و جستارها و اظهارنظرهای کارشناسیاش در مقام موسیقیدانی زبده و پژوهشگری کاربلد، از او چنان درخت تناوری ساخته که همین تماشای سرسریاش هم اسباب رفاه جماعتی است؛ چه رسد که فرصت نشستن در سایهاش و چیدن نعمتی از شاخه تناورش هم نصیب شده باشد.
استاد من
ساعت چهار بعد از ظهر یکی از روزهای یکشنبه تابستانی، در حوالی شهریورماه سال ۱۳۷۶ خورشیدی است. من 19ساله هستم و درحالیکه دفتر نُتی را زیر بغلم گرفتهام، دارم با عجله عرض تقاطع خیابانهای امیرآباد و فاطمی را طی میکنم که برسم به آپارتمانی در انتهای بنبست «دیدگاه» تا جلسه کلاس هارمونیام در منزل استاد دیر نشود. زنگ که میزنم، بانو «آزرم» در را میگشاید؛ مهربان و مادرگونه و البته مدیر و کارآمد است. حسابوکتاب کلاسها، حضور و غیابها و لابد آمار شرارتها و شیطنتهای همه ما شاگردها را دارد. کلاس در هریک از ساعات برگزاری چهار، پنج شاگرد دارد که دور میز ناهارخوری در اتاق پذیرایی، رو به یک تخته سفید آویخته به دیوار مینشینند و درس میگیرند. هم خط فارسی و هم خط موسیقی استاد، زیبا و خواناست. کلاس -به اسم البته- کلاس هارمونی است؛ اما در تحلیل هارمونی گیر نمیکند. بنا به اقتضای بحث یا مشق هریک از ما، اگر لازم بشود، به آرای عبدالقادر مراغی هم میرسد، تلفیق شعر و موسیقی را هم ناگهان موضوع جلسه میشمارد یا کار اصلا میکشد به بحث چندصدایی موسیقی ایرانی که قرار است سالها بعد «رساله هارمونی ایرانی» بشود، در کارنامه استاد. 30 سال هم که بگذرد، اثر این بحثها در من نخواهد پژمرد. یا همافق و همراستا و موافق آنچه طرح میشود، میمانم یا به نتیجهای دیگر میرسم که برآمده از تعمقی طولانی در مباحث همین کلاس باشد. از این در بیرون نمیروم. همینجا هستم تا هستم.