|

خواستم و توانستم

علی جباری حالا مرد جوانی است که از آن روزها می‌گوید؛ روزهای کودکی که همیشه حس متفاوت‌بودن را از همه چیز و همه‌‌کس در‌یافت می‌کرده. پسربچه‌ای که در هر بازی و هر شیطنتی وارد نمی‌شده، چون بینایی کمتری از دیگر کودکان داشته است. اما این کودک شش‌ساله قد می‌کشد و پس از سال‌ها به یکی از نوازندگان و مدرس‌های خوب موسیقی کشور تبدیل می‌شود.

خواستم و توانستم

علی جباری حالا مرد جوانی است که از آن روزها می‌گوید؛ روزهای کودکی که همیشه حس متفاوت‌بودن را از همه چیز و همه‌‌کس در‌یافت می‌کرده. پسربچه‌ای که در هر بازی و هر شیطنتی وارد نمی‌شده، چون بینایی کمتری از دیگر کودکان داشته است. اما این کودک شش‌ساله قد می‌کشد و پس از سال‌ها به یکی از نوازندگان و مدرس‌های خوب موسیقی کشور  تبدیل می‌شود.

 

حالا دیگر کاملا نابینا‌ست، اما با هر نتی که می‌نوازد، هزار چشم بسته را باز می‌کند. از روزهایی که بر او گذشته، می‌گوید. روزهای نابینایی و شروع تحصیل که بارها تصمیم به عقب‌نشینی گرفته، اما دست روی زانو گذاشته و با تمام مشکلات تن خسته‌اش را به جلو کشیده است. آن‌قدر جلو آمده تا به این روزها برسد. مرد جوانی که حالا استاد موسیقی و رهبر بسیاری از گروه‌های موسیقی شده است. علی جباری از خودش می‌گوید و روایت را این‌طور شروع می‌کند: «از کودکی متوجه کم‌بینایی خودم بودم و برای همین خیلی وقت‌ها شبیه کودکان دیگر هر فعالیتی نمی‌کردم.

 

یعنی قبل از مدرسه هم می‌دانستم مشکل بینایی دارم، اما رنگ‌ها را می‌دیدم که به‌مرور کمتر شد تا دو الی سه سال قبل که کامل بینایی را از دست دادم. چون پیش از آن نور و رنگ را می‌دیدم. خلاصه وارد مدرسه شدم و بعد هم به دلیل علاقه به موسیقی راهی هنرستان شدم. راستش از همان زمان مشکلات اجتماعی سختی داشتم. مثلا در مدرسه شبانه‌روزی که بودیم، با وجود آنکه من برای رشته موسیقی درس می‌خواندم و رشته‌ام بود، اما آنجا خیلی شرایط متفاوت بود و حتی حق گوش‌دادن به هیچ‌گونه موسیقی از صدا‌و‌سیما را هم نداشتیم. اخبار که شروع می‌شد، چند ثانیه اول را که آهنگی پخش می‌شود، قطع می‌کردند و کلا در آن مدت من اصلا درست تمرین موسیقی نداشتم، چون حق این کار را نداشتم. تنها داخل هنرستان می‌توانستم ساز بزنم که کم بود.

 

فضای واقعا عجیبی بود که حتی به دلیل سیلی که یکی از کارکنان آنجا آن زمان به من زدند، بخشی از شنوایی‌ام را از دست دادم و هنوز هم آثارش برای من مانده است؛ هر‌چند‌ سال‌ها بعد این مجموعه منحل شد و همه چیز هم تمام شد. خلاصه بعد از آن وارد دانشگاه شدم. آن زمان هم سختی زیادی داشتم و برخی استادها اصلا با مشکل من آشنایی نداشتند. اما رفتارها با من خیلی بهتر شده بود. برای خودم بخشی از کتاب‌ها را به‌صورت صوتی تبدیل می‌کردم و به هر شکل بود، پیش رفتم. حتی گاهی به انصراف فکر کردم، ولی ماندم و مبارزه کردم. به خودم گفتم نباید پا پس بکشم و تا الان توانستم پیش بروم. البته الان همه چیز بهتر شده، تکنولوژی پیشرفت کرده و همین خیلی کمک‌کننده است. اما شاید نیاز است تا آگاهی جمعی جامعه کمی بالاتر برود و همین می‌تواند قدم بزرگی باشد».