|

بحثی درباره عمق راهبردی

‌‌«عمق راهبردی» یا «عمق استراتژیک» مفهومی است که روابط بین‌الملل از علوم و عملیات نظامی وام گرفته است. این مفهوم در امور دفاعی به سرزمینی اطلاق می‌شود که بین مراکز اصلی تجمع ادوات و پرسنل نظامی دشمن و مراکز حساس و حیاتی خودی قرار دارد. برای مثال، درحالی‌که بخش اعظم مراکز جمعیتی و صنعتی عراق در تیررس امکانات نظامی ایران است، عمق راهبردی وسیع ایران موجب شده تا بخش اعظم مراکز حساس ما از دسترس عراق دور باشد.

کوروش احمدی دیپلمات پیشین

‌‌«عمق راهبردی» یا «عمق استراتژیک» مفهومی است که روابط بین‌الملل از علوم و عملیات نظامی وام گرفته است. این مفهوم در امور دفاعی به سرزمینی اطلاق می‌شود که بین مراکز اصلی تجمع ادوات و پرسنل نظامی دشمن و مراکز حساس و حیاتی خودی قرار دارد. برای مثال، درحالی‌که بخش اعظم مراکز جمعیتی و صنعتی عراق در تیررس امکانات نظامی ایران است، عمق راهبردی وسیع ایران موجب شده تا بخش اعظم مراکز حساس ما از دسترس عراق دور باشد. مثال دیگر عمق راهبردی روسیه است که دلیل اصلی شکست فرانسه ناپلئونی و آلمان هیتلری در حمله به روسیه بود.

به همین ترتیب، در سطوح فراملی نیز هرچه عمق راهبردی یک کشور به شکل قرار‌داشتن کشورهای دوست در برابر دشمنان فرضی به‌عنوان حائل بیشتر باشد، فضا و امکان دفاع بیشتر خواهد بود. در دوره استعمار این مفهوم نظامی در ارتباط با سلسله تلاش‌هایی که توسط استعمارگران برای دفاع از قلمروهای تحت حاکمیت‌شان انجام می‌شد، کاربرد داشت. برای مثال، انگلیس خلیج فارس را بخشی از عمق راهبردی لازم برای دفاع از مستعمراتش در شبه‌قاره هند و ورای آن می‌دانست و در نزدیک به دو قرن حداکثر تلاش را برای دور‌نگهداشتن دیگر قدرت‌های استعماری از خلیج فارس انجام داد. در همین رابطه، انگلیس به ایران و افغانستان نیز به‌عنوان بخشی از عمق راهبردی شبه‌قاره هند، به‌ویژه در برابر روسیه، می‌نگریست؛ عاملی که موجب شد ایران و افغانستان به مناطقی حائل و مورد نزاع بین این دو قدرت امپریالیستی تبدیل شوند. شدت رقابت روس و انگلیس در ایران تنها در دوره‌ای با هدف تمرکز بر توسعه‌طلبی‌های امپریالیستی آلمان به حال تعلیق درآمد که حاصل آن توافق 1907 روس و انگلیس درباره تقسیم ایران به دو منطقه نفوذ بود. تشکیل «پلیس جنوب ایران» از سوی انگلیس در جریان جنگ اول جهانی یکی از نقاط اوج تلاش‌های استعماری انگلیس برای کنترل عمق راهبردی هند در جنوب ایران بود.

در دوره جنگ سرد و با شروع روند استعمارزدایی، مفهوم عمق راهبردی اگرچه همچنان مدنظر قدرت‌های بزرگ باقی ماند، اما تمرکز بر ابزار نظامی برای ایجاد و حفظ آن به‌تدریج رنگ باخت و توسل به ابزار نرم مانند نفود سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی برای این منظور عمده شد. اگرچه در این دوره نیز گهگاه و به‌ندرت شاهد اقدامات سخت از سوی دو ابرقدرت مانند اشغال نظامی (آذربایجان ایران و افغانستان) و کودتاهای نظامی (ایران و شیلی) و برخی جنگ‌های نیابتی در آفریقا و خاور دور برای حفظ یا ایجاد عمق راهبردی بودیم، اما به نحوی فزاینده ابزار نرم مانند تقویت و تشویق روندهایی برای استقرار دولت‌های همسو از طریق امضای پیمان‌های دوستی، ایجاد احزاب سرسپرده، نفوذهای اطلاعاتی، گماردن وابستگان در دولت‌های مستقل، خبرپراکنی‌های رادیویی و ایجاد رسانه‌های وابسته در کشورها مستقل و... به وجه غالب تلاش قدرت‌های بزرگ جهانی و منطقه‌ای برای ایجاد و حفظ عمق راهبردی تبدیل شد. این روند در دوره بعد از خاتمه جنگ سرد سرعت بیشتری گرفت و تثبیت شد.

ضمن اینکه کشورها هیچ‌گاه نسبت به آنچه به‌ویژه در پشت مرزها و منطقه زیست‌شان می‌گذرد، بی‌تفاوت نبوده و نباید باشند، اما پرداختن به این امر در هر دوره‌ای اقتضائات خاص خود را دارد و ابزارها و شیوه‌های خاص خود را می‌طلبد. در شرایطی که برعکس دوره استعمار یا دوره جنگ سرد، مردم و جوامع مدنی و خروجی آن یعنی افکار عمومی به عاملی اثرگذار یا به قولی به ابرقدرت زمانه تبدیل شده‌اند، پرداختن به مقوله عمق راهبردی به ترتیبی که در دوره استعمار معمول بود، می‌تواند بسیار حساسیت‌زا و تهدیدزا باشد. هیستری ضد هندی در پاکستان که از‌جمله شامل تلاش برای ایجاد عمق راهبردی در افغانستان شد و به برکشیدن طالبان انجامید، هم به اشاعه طالبانیسم در پاکستان انجامید و هم موجب ایجاد نفرت از پاکستان در بخش‌های بزرگی از مردم افغانستان شد.

به این دلیل، کشورها به نحوی فزاینده بر آنچه می‌توان «عمق راهبردی غیرنظامی یا سیاسی» نامید، متمرکز شده‌اند. کاهش فزاینده تهدیدات نظامی از نوع کلاسیک به رواج این قرائت از عمق راهبردی کمک کرده است. «عمق راهبردی سیاسی» با تکیه بر ابزارهای نرم گسترش می‌یابد و تلاش برای جلب دوستی ملت‌ها و دولت‌ها در منطقه و جهان از طریق تفاهم و گسترش روابط بر مبنای همکاری‌های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی با هدف اطمینان از برقراری روابطی صلح‌آمیز و گسترش نفوذ مبتنی بر رضایت در مرکز توجه آن است. این همکاری‌ها به راهبرد اصلی در دوران کنونی برای رفع نگرانی‌های امنیتی و بی‌نیازی از تقویت نیروی نظامی در مرزها و نفوذ سخت‌افزاری در دیگر کشورها تبدیل شده است.

  اتحادیه اروپا که بعد از دو، سه قرن جنگ‌های متوالی، صلح و دوستی را بین کشورهای اروپایی برقرار کرده و ایجاد مرزهای غیرنظامی بین آمریکا با دو همسایه‌اش و مشابه این در بین کشورهای آسه‌آن و... نمونه‌هایی از به صفر میل‌کردن نگرانی‌های امنیتی بین این کشورها‌ست. آمریکای جنوبی و حتی اخیرا آفریقا نیز در مسیر کاهش نگرانی‌های نظامی-امنیتی قرار گرفته‌اند. مجموعه شرایط دوران جدید عملا موجب شده تا توسل به عوامل سخت‌افزاری برای حفظ امنیت ملی مانند عملکرد روسیه در قبال اوکراین اثر معکوس داشته باشد.

امروزه، هر تلاش موفقی برای بسط عمق راهبردی تنها موکول و مشروط به این است که مردم کشور مخاطب احساس نکنند که هویت، غرور ملی، کرامت انسانی، حاکمیت ملی و استقلال سرزمینی‌شان مورد تعرض قرار گرفته است. اکنون تقویت چهره و برندینگ ملی، یعنی بهبود وجهه عمومی کشور، به یکی از مؤلفه‌‌های قطعی امنیت ملی تبدیل شده است و این مهم تنها از طریق تلاش برای ایجاد حسن‌شهرت و حسن‌ظن عمومی درباره سیاست‌های عام ملی حاصل می‌شود. برای این منظور، گسترش رابطه مردم با مردم بهترین ابزار است. چین تاکنون یک نمونه موفق در گسترش عمق راهبردی خود از طریق توانمندی اقتصادی و ایجاد وابستگی متقابل اقتصادی ضمن احترام به اصول مندرج در منشور ملل متحد بوده‌ است.