|

حق با ماکیاولی نبود

ماکیاولی در نهایت «ترس» را برگزید و آن را به شهریار توصیه کرد؛ شهریاری که مردم از آن بترسند،حتی اگر از او نفرت داشته باشند، حکومتش دیرپاتر خواهد بود تا اینکه عاشقش باشند؛ چراکه آشوب بر عشق فرمان می‌راند.

احمد غلامی نویسنده و روزنامه‌نگار

ماکیاولی در نهایت «ترس» را برگزید و آن را به شهریار توصیه کرد؛ شهریاری که مردم از آن بترسند،حتی اگر از او نفرت داشته باشند، حکومتش دیرپاتر خواهد بود تا اینکه عاشقش باشند؛ چراکه آشوب بر عشق فرمان می‌راند. با این رویکرد اینک جهان بر مبنای ترس اداره می‌شود و دولت‌های جهان دموکراسی و به‌ تبع آن عشق را به فساد کشانده‌اند. جهان در این وضعیت به سمت آپارتاید پیش می‌رود و طرفه آنکه بسیاری از مردم مشتاقانه از این آپارتاید، نژادپرستی، انواع ناسیونالیسم و بنیادگرایی استقبال می‌کنند. نشانه جهانی‌اش می‌تواند بی‌اعتنایی به کشتار مردم فلسطین، بی‌اعتنایی به مردم تحت ستم افغانستان و ... باشد. کسی که خودش را دوست نداشته باشد، دیگری را دوست نخواهد داشت. البته این گفته درباره مردم ما به‌ نوعی دیگر صدق می‌کند. مردم ایران یا به خود عشق می‌ورزند یا از خود بیزارند. البته در هر دو حالت نتیجه یکی است: نفرت از دیگری. در این فرایند دولت‌های ملی و قدرت‌های جهانی با همه اختلاف‌های جدی‌شان در یک نکته توافق دارند و آن مقابله با جامعه‌گرایی است. هر جامعه‌ای که بخواهد بر مبنای عشق به حیات خودش ادامه بدهد، نه‌تنها با مخالفت روبه‌رو خواهد شد‌ بلکه حمایت جهانیان را نیز در پی نخواهد داشت؛ حتی حمایت کشورهای غربی که دفاع از دموکراسی برای آنها یعنی حمایت از منافع‌شان. به‌یقین دولت‌ها بیش از مردم می‌توانند منافع قدرت‌های بزرگ را تأمین کنند؛ ازاین‌رو ترس صرفا یک وضعیت ملی نیست  بلکه وضعیت تراژیک مردم جهان است.

 ...این‌گونه می‌شود که همه دولت‌های جهان بر سر یک نکته با هم به توافق می‌رسند: با عشق نمی‌توان حکومت کرد و این ترس است که مردم را به اطاعت وامی‌دارد. مردم در کل جهان بی‌پناه و تنها شده‌اند. بی‌پناهی و ترس از آینده، آنان را خشن، خشونت‌ورز و بی‌اعتنا به هم‌نوعان خود کرده است. این ترس و وحشت و پیامد خشونت‌بار آن پدیده سرمایه‌داری جهانی است. از این‌ رو است که مهاجران، کسانی که با مشقت از سرزمین آبا و اجدادی خود دل کنده و خود را به موج‌های سهمگین حوادث می‌سپارند، باز سعادت را فراچنگ نمی‌آورند. فقط لاک تنهایی خود را از سرزمینی به سرزمین دیگر می‌برند. حامیان این فردگرایی تقدیس‌شده که به فردگرایی تحمیل‌شده استحاله یافته، دست بر قضا دولت‌های تمامیت‌خواه هستند. مردم لاک‌پشت‌هایی منزوی‌اند، بدون هیچ ارتباط اجتماعی که مبنای آن عشق باشد، زندگی در مرز ترس. میلان کوندرا در رمان «جاودانگی» تصویر درخشانی از انسان تنهای امروز پیش‌روی ما می‌گذارد؛ انسانی که در مرز ترس قدم برمی‌دارد و با اینکه در میان جمع است؛ اما این جمع چیزی جز هیاهو نیست. «اگنس با خود گفت: زمانی که دیگر هجوم پلشتی کاملا تحمل‌ناپذیر شود، او به یک گل‌فروشی خواهد رفت و یک گل فراموشم مکن، یک شاخه گل فراموشم مکن، یک شاخه باریک با گل‌های آبی ریز خواهد خرید، او که گل را در برابر دیدگانش خواهد گرفت به خیابان خواهد رفت و با سماجت به آن خیره خواهد شد تا فقط نوک آبی‌رنگ زیبا را ببیند و به آن همچون آخرین چیزی بنگرد که می‌خواهد از جهانی که دیگر آن را دوست ندارد برای خود حفظ کند».1 اگنس نماینده و تصویری از آدم امروز است؛ آدمی که به فردیت خود تبعید شده و در میان جمع احساس ترس و ناامنی می‌کند. گویی توصیه ماکیاولی به شهریاران جامه عمل پوشانده و آنان عشق را به کنار نهادند؛ عشقی که تفاوت‌ها را ارج می‌نهد. عشق بودن در کنار هم‌نوع که با «شاخه گل فراموشم مکن» عینیت پیدا می‌کند. آنتونیو نگری در یکی از گفت‌وگوهای خود می‌گوید: «دلیلی که در سیاست به عشق بها می‌دهم، دلیلی که آن را از دید من واجد اهمیت می‌کند، این است که عشق را مهم‌ترین پیوند ممکن می‌دانم. مهم‌ترین و ماندگارترین پیوند. درست است که اغلب به آن در مقیاسی شخصی می‌نگریم؛ اما باید به عشق در مقیاسی اجتماعی و کلان نیز بیندیشیم. طی آن 18 روز جنبش میدان التحریر در قاهره، یعنی اشغال میدان یادشده در ژانویه 2011، هر روز در نیویورک‌تایمز و مطمئنم در کل نشریات خارجی در سراسر دنیا، در جست‌وجوی رهبران واقعی

 بودند... . هر روز در پی این بودند که سر دربیاورند که چه کسی واقعا پشت این ماجراست. مثلا آن صدای یگانه‌ای که این کار را پیش می‌برد، کیست؛ اما نمی‌توانستند دریابند نکته جذاب جاری در میدان التحریر تنوعی، یا به عبارت دیگر، بس‌گانگی‌ای از گروه‌های مختلفی بود که با همدیگر همکاری می‌کردند... . تصور می‌کنم یکی از جنبه‌های سحرانگیز چادرزدن‌ها و اشغال‌کردن‌ها احساس باهم‌بودن بوده است... . به معنای مدنظر اسپینوزا این تجربه سحرانگیز چادرزدن تجربه‌ای است معطوف به بازشناسی لذت و شادی ناشناخته باهم‌بودن. مسئله صرفا همدردی یا رنج مشترک نیست؛ بلکه بازشناسی امکان توانایی عظیم‌تر ما برای اندیشیدن و کنش‌ورزیدن معطوف به جهان است».2 از این منظر می‌توان گفت ماکیاولی، شهریاران را به بیراهه کشانده و حق با او نبوده است؛ اگرچه بسیاری هنوز به توصیه‌های او گوش فرامی‌دهند.

---

1. «جاودانگی» میلان کوندرا، ترجمه حشمت‌الله کامرانی، انتشارات علم.

2. «امپراتوری، بیست سال بعد»، مایکل هارت و آنتونیو نگری، ترجمه فؤاد حبیبی، انتشارات نگاه.