|

شرم، قدرت، قانون

شرم؛ واژه‌ای مأنوس و ساده. از مفهوم شرم بیشتر در قلمرو اخلاق و روان‌شناسی بحث می‌شود؛ اما در قلمرو حقوق و نظم حقوقی هم این مفهوم را باید داخل دانست و بررسی کرد.

شرم؛ واژه‌ای مأنوس و ساده. از مفهوم شرم بیشتر در قلمرو اخلاق و روان‌شناسی بحث می‌شود؛ اما در قلمرو حقوق و نظم حقوقی هم این مفهوم را باید داخل دانست و بررسی کرد.

شرم حس یا نیرویی درونی است که انسان را از کارهای خطا و ناپسند و زشت باز‌می‌دارد و مانع از آلودگی ما به پلیدی‌هاست. گویی شرم پاسبان درون است و وجدان، قاضی.

شرم از بنیادی‌ترین فضایل اخلاقی است. بدون شرم هر رفتار و گفتار زشت و پلیدی مباح می‌شود. شرم که نباشد، دروغ‌گفتن و دزدی و خیانت آسان می‌شود؛ بار بلا بر دیگران و مردم ریختن راحت است، تجاوز و تعدی و چپاول مردم به‌سادگی انجام می‌شود و سوءاستفاده از فرصت سکه‌ای رایج خواهد بود. خلاصه آنکه بدون شرم انجام هر رذیلتی ساده و آسان است. اختلاس و ارتشا و پایمال‌کردن حقوق اشخاص و مردم به سهولت انجام می‌شود. شرم که فروخفت، اخلاق و قانون هم به خواب می‌روند.

بین زشت‌کاری ناشی از فقدان شرم با میزان قدرت و امکانات رابطه مستقیم برقرار است. اثر زشت‌کاری ناشی از فقدان شرم آنان که قدرت و امکان بیشتری دارند، بزرگ‌تر و گسترده‌تر و ویرانگرتر است. ما فقط به خاطر ترس از تنبیه و مجازات و تقبیح نیست که به محدوده اخلاق و قانون وفاداریم. عامل مهم‌تری که بازدارنده است و مانعی در برابر زشت‌کاری و خطاپیشگی و تبهکاری است، همان شرم است. در تجربه زیسته اغلب ما زمان‌هایی بوده است که بتوانیم بی‌آنکه قاضی و محتسب خبردار شوند، برای کسب منفعت یا لذت قاعده اخلاقی یا قانونی را بشکنیم؛ اما اکثرا به خاطر شرمی که درون‌مان نهیب می‌زند، پرهیز می‌کنیم. پاسبان شرم که نباشد، نه‌فقط قاضی وجدان هم بازنشسته می‌شود؛ بلکه کرور کرور پلیس و دستگاه نظارتی هم نمی‌توانند مانع از انواع تخلف‌ها و جرم‌ها و سوءاستفاده‌ها شوند. وجود ملکه شرم در ساخت قدرت و افراد یک جامعه از عوامل مؤثر بر رعایت قانون و از موجبات نظم حقوقی است؛ اما چیزهایی هم هستند که مانند خوره به جان این فضیلت بزرگ بیفتند. یکی از این چیزها بحران‌های اقتصادی و اجتماعی و تعارضات فرهنگی است. وقتی اوضاع اقتصادی به جایی می‌رسد که تأمین یک زندگی کاملا معمولی و ساده به شکل یک مسئله و دشواری بزرگ درمی‌آید و مردم تأمین چندانی ندارند و مضطر می‌شوند، زمینه‌ای فراهم می‌شود که برای یک زندگی خیلی‌خیلی معمولی کسانی بی‌آنکه مایل باشند، ناگزیر از کارهایی شوند که به حکم قانون یا اخلاق نباید انجام دهند. این اضطرار چه‌بسا دیوار شرم را کوتاه می‌کند. آن‌گاه که جامعه سرشار از بی‌ثباتی است و حس امنیت برای امروز و فردا وجود ندارد، یک واکنش ساده این است که هر قدر بیشتر که امروز می‌توانی به دست آور، از فردا چیزی پیدا نیست. این شتاب کم‌وبیش شرم و قانون و اخلاق را کنار می‌زند؛ چون برای دسترسی سریع‌تر به امکانات بیشتر حتما قانون و اخلاق مزاحم‌اند. دوم قدرت بی‌مهار است. قدرت بی‌مهار هیمنه و سیطره قانون را فرومی‌ریزد. فساد نه‌فقط نشان‌دهنده اضمحلال شرم در وجود مرتکبان فساد و صاحبان قدرت است؛ بلکه وقتی به‌ویژه در طبقه‌هایی از قدرت به‌سهولت انجام شود و بدون کیفر و تنبیه و تقبیح بماند، یک دستورالعمل و الگوی نانوشته به جامعه ابلاغ می‌شود: «اگر می‌خواهید پیش بروید، کاری به قانون و اخلاق نداشته باشید»؛ یعنی شما هم شرم از پلیدی نداشته باشید تا پیشرفت کنید. در روندی پنهان و آهسته قباحت رفتارهای غیرقانونی کم و کمتر می‌شود. قانون ارزش و اهمیت خود را از دست می‌دهد و یک کرختی و سستی در حسی که به‌عنوان شرم می‌شناسیم؛ مثل یک داروی بی‌حسی به جامعه تزریق می‌شود. چنان‌که دیگر زشتی خیلی از کارها دیده نمی‌شود و فضیلت‌ها میدان را به رذیلت‌ها می‌سپرند. اگر اداره جامعه به شکلی باشد که زندگی عمومی در امنیت و آرامش و رفاه و آزادی جریان یابد و کسانی نتوانند در حاشیه امن از قدرت خود سوءاستفاده کنند، حس شرم قدرتمندانه از عوامل غلبه قانون و توسعه و ثبات نظم حقوقی است و اگر نگذارند زندگی چنان باشد، مضمحل‌کردن تدریجی شرم از موجبات فروپاشی نظم حقوقی خواهد بود.

شرم که کم شود، بی‌آنکه مردم دوست داشته باشند چیزی شبیه درخت زقوم با میوه‌هایی تلخ مثل دروغ‌گویی، تجاوز، دزدی، پیمان‌شکنی، بدعهدی، آدمکشی، بیماری، بی‌سوادی و تقلب بالا می‌رود. این درخت با آب قدرت سیراب می‌شود و هرچه از سطوح پایین جامعه بالاتر می‌رود، بزرگ‌تر می‌شود، با میوه‌های بسیار تلخ‌تر و مسموم‌تر. این درخت شوم قانون‌خوار و اخلاق‌خوار است و سایه‌اش مهلک. زهر این درخت اول به جان خودش می‌افتد و برخلاف درخت‌های دیگر، آن را از بالا می‌خشکاند و از بین می‌برد.