طنزی که واقعیت دارد
بچه که بودم، بهتر بگویم مدرسه ابتدایی که میرفتم، فکر میکنم کلاس دوم یا سوم ابتدایی بودم، با بچههای کوچه مدرسه میرفتیم و از مدرسه برمیگشتیم. در طول راه یکی از بچههای همسنوسال همه را اذیت میکرد، خوراکیهایشان را میگرفت، میگفت باید من را کول بگیرید و بیجهت گیر میداد.
بچه که بودم، بهتر بگویم مدرسه ابتدایی که میرفتم، فکر میکنم کلاس دوم یا سوم ابتدایی بودم، با بچههای کوچه مدرسه میرفتیم و از مدرسه برمیگشتیم. در طول راه یکی از بچههای همسنوسال همه را اذیت میکرد، خوراکیهایشان را میگرفت، میگفت باید من را کول بگیرید و بیجهت گیر میداد. او همه این کارها را به پشتگرمی برادر بزرگترش میکرد که دبیرستانی بود و خیلی قلدر. بعدها که برادر بزرگش از محله رفت و دیگر نبود، این پسر همسنوسال ما کماکان به قلدری ادامه میداد تا اینکه یک روز به من گیر داد، تا قبل از این من کاری به کارش نداشتم؛ اما آن روز که از مدرسه برمیگشتیم، چارهای جز کشتیگرفتن با او نداشتم. باور نمیکردم؛ ولی برای من مثل پر کاه بود و بهراحتی او را زمین زدم. بلند شد و گفت قبول نیست و دوباره کشتی گرفتیم و چند بار تکرار شد و من هر دفعه بهراحتی او را زمین زدم. بقیه بچهها مسخرهاش کردند و او بلند شد و بچهها را کمی دنبال کرد و بعد رفت. از روزهای بعد بقیه بچهها هم جرئت پیدا کرده بودند و دیگر تن به خواستههای او نمیدادند و برادر بزرگش هم دیگر نبود. بعد از مدتی او هم مثل بقیه رفتار میکرد. با این خاطره تا حدی میتوان به وضعیت صهیونیستها پرداخت، با این تفاوت که آنها چند برادر بزرگتر دارند که همهجوره برای آزار و اذیت و تجاوز و کشتن دیگران، دستشان را برای قلدری باز گذاشته، از آنها حمایت میکنند و تسلیحات و منابع در اختیارشان قرار میدهند. با اتفاق این روزها همه انسانها پی بردهاند که او بدون برادر بزرگترش (ایالات متحده) توخالی است و مانند پر کاهی میماند عین هممدرسهای ما در دوران دبستان.
جوکی که خیلی از ما شنیدهایم؛ دو دوست درباره رانندگی و اینکه اگر ماشین خراب شد و ناچار شدیم از خیابان و جاده خارج شویم و دو طرف خیابان و جاده آدمهایی بودند، چه باید کرد؟ یکی گفت معلوم است اگر یک طرف جاده 50 نفر در تردد بودند و طرف دیگر یک نفر و ماشین خراب شد، باید به سمت آن یک نفر برویم؛ چون جان انسانهای کمتری گرفته میشود. بعد از مدتی شنید که همان دوستش با ماشین از جاده خارج شده و 51 نفر را زیر گرفته است. از او پرسید چه کار کردی؟ گفت که در چنین موقعی چه باید کرد. دوستش جواب داد من هم به حرف شما گوش کردم، ماشینم خراب شد و داشتم از جاده خارج میشدم، بهتر دیدم بروم سمت یک نفر کنار جاده؛ اما آن یک نفر فرار کرد و رفت آن سمت جاده و قاطی 50 نفر شد و من هم رفتم دنبالش و این اتفاق افتاد. اما این فقط یک طنز نیست، استدلال صهیونیستها است. آنها برای تنبیهکردن گروهی به نام حماس (که با متجاوزان به سرزمین فلسطین میجنگند و دفاع آنها از سرزمینشان مشروع است) وارد جمیعت بیش از دو میلیون نفری شده است و بیش از 30 هزار نفر کشته و چندین برابر زخمی کرده است و صدها هزار نفر را آواره کرده است. در سخنان رهبرانشان اینگونه بیان میشود که چند نفر به ماشین ما آسیب زدهاند و به دنبال آنها هستیم. تقصیر آنهاست که رفتهاند وسط دو میلیون آدم و ما از روی همه آنها رد میشویم. این طنز برای برادرهای بزرگ صهیونیستها هم منطقی و پذیرفتنی جلوهگر شده است؛ یعنی برادران دست او را باز گذاشتهاند که بیوقفه با ماشین جنگی از روی همه رد بشود تا آن چند نفر اعضای حماس را هم له کند. جوکی که به آن خندیدیم، دیگر جوک نیست؛ منطق حاکم بر جهان شده است. اگر این منطق سیاست و سسیاستمداران است و بر جهان چنین منطقی حاکم است، دنیا را نگه دارید، میخواهم از آن پیاده شوم. میخواهم از دنیایی اینچنین بیمنطق و خالی از انصاف و انسانیت بگریزم؛ اما به کجا باید گریخت؟