مورد ابنمقفع
زمانی بدن آدمی بهمثابه جسم، اهمیتی غیرجسمانی داشت؛ یعنی فراتر از جسمیت خودش بود. از همین رو بود که پادشاهان پس از مرگ مخالفان یا نافیان خود دست از جسم آنان برنمیداشتند و چنان با جسد محکومان با خشونت رفتار میکردند که گویا هر لحظه آنان احیا شده و به انتقام برخواهند خاست؛ جنگیدن با بدن، با تنی که امکان هرگونه بازگشت را ناممکن میکند. برای اینکه خشونت تاریخی بر بدن را از سوی حاکمان دریابیم، به سراغ ایده اسپینوزا برویم که مرگ را چیزی جز از بین رفتن نسبتهای اعضای بدن نمیداند.
زمانی بدن آدمی بهمثابه جسم، اهمیتی غیرجسمانی داشت؛ یعنی فراتر از جسمیت خودش بود. از همین رو بود که پادشاهان پس از مرگ مخالفان یا نافیان خود دست از جسم آنان برنمیداشتند و چنان با جسد محکومان با خشونت رفتار میکردند که گویا هر لحظه آنان احیا شده و به انتقام برخواهند خاست؛ جنگیدن با بدن، با تنی که امکان هرگونه بازگشت را ناممکن میکند. برای اینکه خشونت تاریخی بر بدن را از سوی حاکمان دریابیم، به سراغ ایده اسپینوزا برویم که مرگ را چیزی جز از بین رفتن نسبتهای اعضای بدن نمیداند. گسست و تجزیه این نسبتهای بدن بعد از مرگ، ایجاد نسبتهای دیگر با چیزهای دیگر است. با برداشتی سادهدلانه این ایده رعبانگیز به نظر میرسد. ما میمیریم؛ اما جسم ما وارد نسبتهای دیگری با خاک، هوا و موجودات دیگر میشود و تجسد مییابد. در گذشته برای حاکمان، مرگ مخالفان باید به گونهای رخ میداد تا حتی احیای این نسبتها غیرممکن شود و آنان از شَر جسد این آدمها در امان باشند. شاید دلیل خشونت نامتعارفی که با بدن محکومان انجام میشد، از همین ایده بازگشت و مسدودکردن هرگونه تجسد مجدد بوده باشد. تکهتکهکردن بدن و هر تکه آن را در جایی انداختن بیش از آنکه برای ایجاد ترس و وحشت باشد، که هست، نوعی سرپوشگذاشتن بر ترس خود از بازگشت این محکومان در تجسدی پیشبینیناپذیر است. این حاکمان به غریزه دریافته بودند این بدنها به دلایل ناعادلانهای که مردهاند، قادرند به بدنهای دیگر برای مبارزه و انتقام شکل بدهند؛ «بدنهای اجتماعی» که کنش سیاسیشان دردسرآفرین خواهد شد. پس باید هم از شَر محکومان خلاص شد و هم از نسبتهای تازهای که آنان ایجاد خواهند کرد. تاریخ غرب و شرق جهان پر از مواجهه خشونتبار با محکومان است. نمونه آن در غرب در قرون وسطا و در دوره مدرن خشونتورزی با یهودیان است؛ زندهسوزی آدمها که هنوز در تاریخ خشونتورزی بیبدیل است. شاید وحشت از بازگشت این محکومان است که دنیای غرب را وامیدارد تا بازماندگان را به سرزمینهای فلسطینی گسیل دارد تا این انتقام تاریخی را به انحراف بکشانند. در تاریخ سرزمین ایران نیز بسیاری از حاکمان که بر مردم ایران استیلا یافتند، دست به جنایتهای هولناکی زدند و آگاهانه ترس از این بدنها را به نمایش عمومی درآوردهاند؛ بهویژه اگر این محکومان جزء خواص بودهاند؛ خواصی که خود از جنس سیاست بودهاند و عالم به علم سیاست. مورد «ابنمقفع» یکی از جالبترین این موردهای تاریخی است: «نام پدر ابنمقفع ابومحمد عبدالله داذُویه از اشراف فارس بود و چون در کار گردآوری خراج خلافی از او سر زد، حجاجبن یوسف، حاکم عراق او را شکنجه کرد و دست او ناقص-یعنی مُقَفَّع شد- و ازاینرو ابوعبدالله را ابنمقفع خواندند. ابنمقفع حدود 106 هجری در فیروزآباد فارس زاده شد و پیش از گرویدن به اسلام روزبه نام داشته است. او زبان پهلوی را در فارس فراگرفته بود و زمانی که با پدر خود به بصره رفت، عربی را در محضر فصحای عرب آموخت؛ تا جایی که در زمره نخستین نویسندگان عرب درآمد. او نخست در خدمت امویان بود؛ اما از آن پس به عباسیان پیوست. و گویا در حدود 132 هجری اسلام آورد. ابنمقفع به سال 142 به دستور سفیان به کاخ امارت خوانده شد و به دستور هماو نیز اعضای بدن او را بریدند و در تنور انداختند. گفتهاند که مهمترین دلیل اعدام زندقه یا اعتقاد به دین مانی بوده است»1 در اینجا آنچه مهم است، سرنوشت نامگذاری متافیزیکی ابنمقفع است. مردی که تجسم مرگش در نامگذاریاش تبلور یافته است. گویا مردم پیشاپیش سرنوشتش را، تکهتکهشدنش را دریافته و به یقین تبدیل کردهاند. ابنمقفع یکی از ایرانیان خردمند راهیافته به دربار عباسیان بود که تلاش کرد قدرت سیاسی این خاندان را با دستگاه فکری سیاستورزی ایرانیان سامان بدهد. به همین منظور «کلیله و دمنه» را که بیش از هر چیز، متنی سیاسی است و روش و حکمت سیاستورزی را میآموزاند، به عربی برگرداند تا همراه با برگردان عربی کتاب «تنسر» که یکی از متون ارزشمند سیاسی دوره پهلوی ساسانیان است، سیاستورزی به شیوه ایرانیان را زنده نگه دارد تا مانع قوام سیاستورزی به شیوه خلافت شود. آثار ترجمهشده ابنمقفع و رساله «فیالصحابه» در اینجا اهمیت ندارد؛ بلکه مهم ترس خلیفه عباسی از بدن تکهتکه ابنمقفع است که دستور میدهد او را در تنور بیندازند تا مانع بازگشت سیاسیاش شود.
سوزاندن تفکری که قادر است دربار را سامانمند سازد و به همین میزان میتواند آن را براندازد؛ پس ایران و نماد آن را باید تکهتکه کرد، انسجامش را گسیخت و سوزاند تا خیال آشوب و انقلابی در کار نباشد: «بااینهمه، آنچه از سوانح احوال ابنمقفع میدانیم و با توجه به آنچه در دیگر رسالههای او آمده، میتوان گفت که از خلافآمد عادت بود نخستین نویسنده بیانیه برای «انقلاب عباسیان» پارسیِ مجوسی بود که به شعلههای آتش تنور «مخدوم بیعنایت» سپرده شد»2. اگرچه ابنمقفع کوشید فراموش کند که دومین خلیفه عباسی، ابوجعفر منصور در شعبان سال 136، یعنی شش سال قبل، ابومسلم خراسانی را به قتل رسانده و برای در امان ماندن از انتقام بدن او سرش را با کیسههای زر در میان سپاهیان انداخته تا مانع کنش سیاسی بدن او شود. روزگاری بدنها ارزش تاریخی داشتند و واجد توان سیاسی بودند؛ چیزی که در دوران معاصر کمتر نشانی از آن وجود ندارد؛ مگر در حد اطلاعات و دادههایی که «رژیم اطلاعات» حاکم بر جهانِ دیجیتالی، آن را از کار انداخته و از توان تهی کرده است. جهان سرمایهداری امروزه سعی دارد بدنها را از ریخت انداخته، منفعلشان ساخته یا آنان را در پای ماهوارهها و جهان دیجیتالی، منقاد و اهلی سازد. با این حال، «ایزولهسازی» بدنها در جهان دیجیتالی نشان میدهد که هنوز باوری متافیزیکی به توان بدنها وجود دارد و بهترین راه مقابله با آن، به انزوا کشاندن خودخواسته آدمها درون غار است؛ جایی که فقط با اشباح و سایهها در تماس باشند.
1،2. «تاریخ اندیشه سیاسی در ایران: ملاحظاتی در مبانی نظری»، سیدجواد طباطبایی، انتشارات مینوی خرد