«پلتفرم» دولت و حکومت در ایران
جوامع ویژگیهای ساختاری دارند که چونان «پلتفرمی» برای قدرت عمل میکنند. مثلا، زمین یک پلتفرم است که میتوانید با توجه به قابلیتهایی که دارد، بهرههای گوناگون از آن ببرید؛ کشاورزی کنید یا کارخانه بنا کنید یا مکتب و مدرسه بسازید. یک جامعه نیز اینچنین است و پلتفرمهای قومی، مذهبی، نظامی و طبیعی دارد. همواره قوم و قبیله سفت-پیمان و دیرپا خود را بر پیوندهای سستبنیان و زودگذر سیاسی تحمیل میکند. گروهها میتوانند با نیرنگهای رنگارنگ از مخزنالاسرار این «پلتفرم»ها بهرهبرداری سیاسی کنند و از «پلتفرم» قوم و قبیله، از نهاد نظامی و امنیتی، یا حتی از پلتفرم مالکیتِ منابع طبیعی بهره قدرت کشند. عالیترین شکل بهرهبرداری، تشکیل دولت است که نتیجه همین بهرهبرداریهاست. یک دولت میتواند بر یکی یا ترکیبی از همین پلتفرمها استوار شود. چینش دولت ناشی از چین و شکن ساختارهای زمینشناسی اجتماعی است.
جوامع ویژگیهای ساختاری دارند که چونان «پلتفرمی» برای قدرت عمل میکنند. مثلا، زمین یک پلتفرم است که میتوانید با توجه به قابلیتهایی که دارد، بهرههای گوناگون از آن ببرید؛ کشاورزی کنید یا کارخانه بنا کنید یا مکتب و مدرسه بسازید. یک جامعه نیز اینچنین است و پلتفرمهای قومی، مذهبی، نظامی و طبیعی دارد. همواره قوم و قبیله سفت-پیمان و دیرپا خود را بر پیوندهای سستبنیان و زودگذر سیاسی تحمیل میکند. گروهها میتوانند با نیرنگهای رنگارنگ از مخزنالاسرار این «پلتفرم»ها بهرهبرداری سیاسی کنند و از «پلتفرم» قوم و قبیله، از نهاد نظامی و امنیتی، یا حتی از پلتفرم مالکیتِ منابع طبیعی بهره قدرت کشند. عالیترین شکل بهرهبرداری، تشکیل دولت است که نتیجه همین بهرهبرداریهاست. یک دولت میتواند بر یکی یا ترکیبی از همین پلتفرمها استوار شود. چینش دولت ناشی از چین و شکن ساختارهای زمینشناسی اجتماعی است.
این پلتفرمها در گذر زمان حالتی ترکیبی پیدا میکنند؛ یعنی یا با نسلهای جوانتر سیاسی یا با گروههای صنعتی یا با مافیاهای اقتصادی ترکیب میشوند و بهتدریج طی یک یا دو نسل به یک «طبقه جدید» دگردیسی پیدا میکنند. کارکرد این پلتفرمها گاه آشکار و گاه پنهان است. اینان هر یک به گونهای به تسخیر قوای سهگانه میپردازند:
در قوه قضائیه، به عنوان مثال، ساختار قومی میتواند پنهانی خود را در نهاد قضا بازتولید کند. این تسخیر ممکن است از طریق اعمال برخی هنجارها در نهاد قضا یا بهصورت ناخودآگاه رخ دهد و مثلا سبب شود تا رفتارهای ویژهای در احکام قضائی صادره بروز یابد که نشانی معنادار از گسست با هنجارهای بینالمللی دارد. به همین سان پلتفرمهای طبقاتی میتوانند به تسخیر قوه مجریه یا مقننه دامن زنند.
در قوه مقننه نیز پلتفرم قومی به طرز معناداری خود را بر انتخابات و حتی بر احزاب اصلاحطلب تحمیل میکند و مثلا در استانها احزاب سیاسی و گروههای اصلاحطلب ناچار میشوند که به مقتضای همین پلتفرم بنیانی قدرت به مکانیابی سیاسی خود بپردازند. برخی نورسیدگان آرمانخواه سیاسی پس از مواجهه با اینچنین زمینههای زمخت اجتماعی غبار پریشانی بر پیشانیشان مینشیند، دچار پیری زودرس در سیاست میشوند و تحول سیاسی را با تمنای مهاجرت تهاتر میکنند.
در قوه مجریه وضعیت تا حدودی متفاوت است. دستگاه بوروکراتیک ایرانی، قوامی تاریخی-ملی داشته است. دولت متمرکز ملی در ایران هویتی تاریخی دارد که زمینه را برای دستگاهی اداری که فاقد پایگاه ایلی، قومی یا حتی آرمانی باشد فراهم کرده است. به تناسب زمینهها، سنتهایی قوی یا ضعیف در بخشهایی از این بورکراسی شکل گرفته است. در گذاری تاریخی دستگاهی اداری فراهم شد که هم مستعد فهم جهان بود و هم به دلیل پیچیدگیاش درجاتی از مقاومت در برابر فساد ساختاری فراهم میکرد. در سالهای پس از پیروزی انقلاب قوام این نهاد از طریق سازمان برنامه و بودجه و سازمان اداری استخدامی حفظ شده است. اما آنچه در این دولت مشاهده میشود، سرریز طبقاتی پلتفرمهای مذهبی-نظامی در ترکیب با نسل جدید سیاسی است که بوروکراسی سنتی ایران را دچار دگرگونی اساسی میکند و با ترکیبات جدید در حال شکلدهی به یک طبقه جدید در قوه مجریه است تا در عمل جایگزین سنتهای پیشین شود. حال که توسنِ بیلجام بوروکراسی سرکشی میکند، بهتر است «اصلاح نژاد» شود. این راهحلی «دوفاکتو» برای کسانی است که از برقراری تعامل با بوروکراسی مدرن بازماندهاند. شکلگیری روحانیت دولتی-اداری، مدیران نظامی-امنیتی که لباس مدیریت بوروکراتیک میپوشند، جابهجایی منبع ارتزاق روحانیت، تمایز طبقاتی روحانیت اداری از بدنه روحانیت، تولید گفتمانهای جدید در حوزه علوم اجتماعی، علوم سیاسی، روانشناسی، پزشکی و هنر برای توجیه و تفسیر نظام طبقاتی جدید همگی در این فضا رخ میدهد؛ هرچند ممکن است حتی تصمیمگیران اصلی این دولت نیز به دامنه تغییری که در حال اجرای آن هستند، خودآگاهی نداشته باشند و تنها به غریزه چنین رفتار میکنند. اگرچه شامِ بیاحتشام دولت رئیسی نمایان است اما این دولت بیگفتمان (که نه در حوزه و دانشگاه ریشه داشته و نه پایگاه معنیدار جامعهشناختی دارد) در تضاربی تاریخی و به صورتی ناخودآگاه تسهیلگر و نماد این تحول طبقاتی در ایران است. از سوی دیگر، گویا دور گردون چنین آراسته شده تا زمینه و زمانه برای شکلگیری روابط جدیدی بین دولت و روحانیت پدید آید؛ روحانیت یا در دولت است یا بر دولت یا اینکه راه سومی جز سکوت ندارد. جلوس روحانیون بهتدریج از بزم قدرت به شکوه خلوت میرود و شمس دولتگریزی را در تبریزِ مردمان به آغوش میکشد و «مینهد بر خاک پنهانی جبین تبریز را». رگههای این گسست تاریخی پساانقلابی، در بحران کارآمدی پررنگتر میشود تا سرانجام یک نظریه سیاسی به استراحتی تاریخی به «منطقهالفراغ» برود. در پایان، پس از مواجهه با پدیده «دولت دوسر» راه برای گونهای از بناپارتیسم قوه مجریه فراهم میآید تا بناپارتیسم پارلمانی را تکمیل کند.