بازگشت به سیاست با مصدق
در آستانه کودتای 28 مرداد ایستادهایم. زخمی تاریخی که همچنان ناسور مانده و التیام نیافته است. سالهای سال است از کودتا میگذرد، اما ما چنان از آن سخن میگوییم که گویا همین دیروز در خیابانهای شهر کودتا شده است. چرا کودتا اینگونه زنده است و همچنان قادر است سیاست را قطبی کند؟ مگر نه اینکه کودتا ضد سیاست است و علیه سیاست پا به میدان میگذارد تا همه چیز را به انحصار خود درآورد و شرایط را استثنائی اعلام کند.
در آستانه کودتای 28 مرداد ایستادهایم. زخمی تاریخی که همچنان ناسور مانده و التیام نیافته است. سالهای سال است از کودتا میگذرد، اما ما چنان از آن سخن میگوییم که گویا همین دیروز در خیابانهای شهر کودتا شده است. چرا کودتا اینگونه زنده است و همچنان قادر است سیاست را قطبی کند؟ مگر نه اینکه کودتا ضد سیاست است و علیه سیاست پا به میدان میگذارد تا همه چیز را به انحصار خود درآورد و شرایط را استثنائی اعلام کند. کودتای آمریکایی-انگلیسی بیش از آنکه درصدد برکشیدن دوباره محمدرضاشاه پهلوی به حکومت بوده باشد، علیه سیاست و مردم سیاسی ایران بوده است. مردمی که قادر باشند سیاسی فکر کنند، سیاستورز باشند و سیاست را وظیفه خود بدانند، تن به انحصار و فساد حکومتها نخواهند داد. کودتای 28 مرداد بیش از آنکه علیه مصدق باشد، علیه سیاست و مردم ایران بود تا قوه تشخیص را از آنان سلب کند. اگر این زخم ناسور است از آنرو است که بر پیکره جامعه و مردم وارد شده است. زخمی که بر تن و روح مردم مینشیند بهسادگی التیام نخواهد یافت. مردم نمیبخشند، یا بهسختی میبخشند. مردم کینهایتر از اشخاصاند و طرفه اینکه آیندگان نیز وارث این کینهکشی خواهند بود. مردم سرنوشت امروز خود را نتیجه اقدامات گذشتگان در حکومت میبینند. مگر نه اینکه پسر در انقلاب اسلامی 57 تاوان پدر را داد؟ شاید گناه نابخشودنی مصدق همین باشد که پای مردم را به سیاست باز کرد. این عمل او حتی خلیل ملکی را که یار وفادار مصدق بود به انتقاد واداشت و گفت: «مصدق عوامفریب نیست، او شیفته عوام است»؛ اما مخالفت دربار از جنمی دیگر بود. او میپنداشت از خودی خنجر خورده است. اشرافزادهای که سیاست را از دهلیزهای تاریک و پشت درهای بسته که همتایش قوامالسلطنه، استاد و شیفته سیاستورزی در آن مکانها بود، به عرصه میدان، به میان مردم پابرهنه کوچهبازار آورد، آنهم در آشکارگی آفتاب. این بود گناه نابخشودنی مصدق از چشم دربار و درباریان که طیف سازندهاش قوام بود و طیف مخربش اشرف. اما همه آنان در یک نکته اتفاقنظر داشتند؛ سیاست باید در دربار حلوفصل شود نه در بین مردم. سیاست و سیاستورزی در انحصار دربار است و مردم، رعیت شاه و نهاد سلطنت، و عمارتِ دربار مکان سیاست و سیاستورزی است. همانجایی که اشرف تا مصدق تا قوام تا زاهدی و دیگران منافع مشترک دارند. پس چرا قوام مصدق نیست و چرا زاهدی مصدق نشد؟ دلیلی کاملا ساده و آشکار دارد: مصدق «مکان» سیاست را جابهجا کرد. با جابهجایی مکان سیاست نقشآفرینان آن نیز تغییر کردند. هر مکانی زمان سیاسی خود و چهرههای سیاسی خود را دارد. در طول تاریخ معاصر ایران پیش از انقلاب 57 مکان سیاست جابهجا نشده بود. سیاستورزی در حیطه نهاد سلطنت و سلسلهمراتب دربار انجام میشد. مردم بودند و نبودند. مردم اشباحی بودند در پس پشت دیوارها که در شب سایههایشان وهمناک و در روز با کمرهای خمیده تجسدی از اطاعت بودند. بسیاری از درباریان باور داشتند مسئله نفت را میتوان در دربار و در معامله با قدرتهای جهانی حلوفصل کرد؛ یکی داد و یکی گرفت یا دوتا داد و چیزی نگرفت، اما بر سریر قدرت ماند تا به روزگار انتقام، آنچه رسم قدرت است. درباریان باور داشتند مصدق، این پیرمرد لجوج و کلهشق، هم علیه منافع خودش عمل میکند و هم علیه منافع آنان. شاید مصدق این فاصله را با خود و درباریان میدید که هرگز از پول دولت در سفرهای خارجیاش استفاده نکرد و هرچه کرد از پسانداز خویش بود. او نمیخواست این فاصله جدی میان او و درباریان برداشته شود. عملکردی که بین او و قوام با همه ارزشمندیاش فاصلهگذاری میکرد. فاصلهای بهاندازه 30 تیر 1331. مخالفان امروز محمد مصدق -البته نه منتقدانش- همان مخالفان دیروزی او هستند. کسانی که باور دارند سیاست و اقتصاد شاخههای تافته جدابافتهای هستند در دست نخبگان و آنانند که میدانند چگونه منافع خود، جمع و مردم را تضمین کنند و برای سیاستورزی نیازی به مردم نیست. از اینرو است که نخبگان عوام را با مردم خلط میکنند. به عوامزدگی میتازند تا به مردم بتازند. مردم همان عوام نیستند.
مردم گروههایی از مردماند که سیاست آنان را میسازد و آنان را خطاب قرار میدهد و مردم نیز سیاست را مورد خطاب قرار میدهند. هر جا مردم نباشند هر کار مجاز است. نخبگان سیاسی در فساد غوطهور خواهند شد. از اینرو است که نخبگان و سیاستمدارانی که به مردم حساب پس نمیدهند و معادلات سیاسی و اقتصادی را پشت درهای بسته حلوفصل میکنند، ریگی به کفش دارند و قابل اعتماد نیستند. بازگشت به مصدق یعنی بازگشت به سوی مردم و درهای باز. بازگشت به سوی مردم و توضیحدادن برای اقناع ساختن آنان. سیاست در میان مردم یعنی راهرفتن در روز روشن با عریانی روح در برابر مردم. این سیاستورزی به شیوه مصدق است و زیستن به شیوه او که هنوز هم موافقان و مخالفانی دارد. اگر زخم کودتای 28 مرداد التیام نمییابد به این دلیل است که هنوز برخی باور دارند بدون مردم هم میشود سیاستورزی کرد.