سیاستورزی و آفت سیاستزدگی
سیاست مدتهای زیادی میشود که از در و دیوار جامعه ایرانی بالا میرود و به یک اتفاق مداوم در میان همه گروههای اجتماعی تبدیل شده است. بارها شنیدهایم و دیدهایم که همه در ایران سری در سیاست دارند و با چشم باز تغییر و تحولات سیاسی را رصد میکنند. هر کنشی در جغرافیای اجتماعی ما میتواند یک بردار از واکنشی نسبتا عمومی به امر سیاست باشد.
سیاست مدتهای زیادی میشود که از در و دیوار جامعه ایرانی بالا میرود و به یک اتفاق مداوم در میان همه گروههای اجتماعی تبدیل شده است. بارها شنیدهایم و دیدهایم که همه در ایران سری در سیاست دارند و با چشم باز تغییر و تحولات سیاسی را رصد میکنند. هر کنشی در جغرافیای اجتماعی ما میتواند یک بردار از واکنشی نسبتا عمومی به امر سیاست باشد. حتی موج شدید بیتفاوتی اجتماعی به اتفاقات سیاسی نیز یک رفتار سیاسی در ایران ارزیابی میشود. اینکه آیا شکلگیری تاریخی موج ملت-سیاست امری مطلوب است یا خیر، حتما تحلیلهایی دارد که اندیشمندان اجتماعی و جامعهشناسان سیاسی باید درباره آن سخن بگویند و اگر راهبردی میشناسند، برای آنکه چنین عزمی را در سیاستورزی به مکانیسم پیشبرنده توسعه تبدیل کند، ارائه دهند. اما مسئله در این روزهای ایران، سیاستورزی عمومی با همه کمی و کاستیهای آن نیست، بلکه بیشتر از هر زمان دیگری بحران نهادمندی امر سیاست است که موجب نگرانی میشود. ساده باید گفت که ما بیشتر از دام سیاست در چاله سیاستزدگی گرفتار شدهایم. در فرهنگ آکسفورد سیاسیشدن جامعه زمانی رخ میدهد که ضریب نفوذ سیاست در جامعه بالا میرود؛ فرایندی که به واسطه آن همه امور غیرسیاسی با سیاست مخلوط میشود.
لمپرخت در سال 1907 از یک علاقه عمومی سخن گفت که مسیر سیاسیشدن جامعه را نشان میدهد، اما در مقابل این مفاهیم ساده، یک بار منفی بزرگ نیز وجود دارد که به آن سیاستزدگی میگویند. سیاستزدگی فرایندی نیست که ترکیبی از امور جامعه با سیاست را به امری عمومی تبدیل کند (پدیدهای که در آن افراد یک جامعه بر حسب علاقه خود به سیاست متمایل میشوند و جریان نقدشوندگی حضور در بساط سیاسی کشور را کلید میزنند)، بلکه هسته نخست سیاستزدگی در جایی شکل میگیرد که نهادهای میانجی در حوزه سیاستورزی کارآمدی خود را از دست میدهند. احزاب و نهادهایی نظیر مجلس، تشکلها و «کانونهای اجتماعی انتقال مطالبات سیاسی»، (بهعنوان نهادهای میانجی) مرز اتصال ملت و روشمندی عمومی را برای شکلبندی تصمیمهای توسعهمند به وجود میآورند. سیاستورزی از نظر آنان باید قاعدهای باشد که فرهنگ رقابت و کنشگریهای مدنی را بنا کند. با این نگاه سیاست رزق نیست، بلکه روزنهای است که رفاه عمومی را تسهیل میکند. آنها زمانی نهادمند عمل میکنند که توسعه ملی ملاک میشود و منافع عمومی بر منافع گروهی میچربد. براساساین گفتوگو میکنند و برای کمکردن هزینههای توسعه، چارچوبهای روشمندی ملی را تخمین میزنند، اینگونه صلاحیت رقابت نیز سادهتر در قاعده و قواره توسعه جای خود را باز میکند. این خیراندیشی همگانی اگر از مولدبودن فاصله بگیرد، بحران «نهادمندی» در قدم نخست و گسیختگی در همبستگی کارکردی در قدم بعدی رخ میدهد. اینجا همان نقطهای است که شاخصهای توسعه زیرورو میشوند و هزینه مبادله ملی در کشوقوسهای رشد، زیانهای پیدرپی را تجربه میکند. حلقههای میانجی اگر از نظر مفاهیم ساختاری نقطه اتصال ملت به دولت را از دست بدهند، ملت، بدون انسجام فراگیر، مطالبهگری سیاسی خود را با ظرفیتهای نارس دولت مواجه میکند که نتیجه این دوگانگی، بدون حضور کارکردگرای قطبهای میانجی پیشبینیناپذیر خواهد بود. شبیه این اتفاق را متأسفانه در ایران امروز مشاهده میکنیم. رفتارسنجی عناصر میانجی یک یأس بطنی را در شیوه حکمرانی کشور تزریق کرده است. آنها خیلی از مواقع الگوهای رفتاری سیاست را به رزقورزی سیاسی تبدیل کردهاند. وقتی پارادایم تغییر مدنی از یک دولت به دولت بعدی شکل میگیرد، موج سنگین مطالبه مشاغل اجرائی نشان میدهد که بحران نهادمندی در سیاستورزی ایرانی به بیراههای مأیوسکننده درغلتیده است. نهادهای میانجی صدای بزرگی دارند اما خاصیتسنجی تأثیرگذاری آنان برای عنصر پیشرفت، بیشتر شبیه یک چالش است.
سیاستزدگی محکی محسوب میشود که موجودیت بین بودن و مفیدبودن را نشان میدهد. احزاب ایرانی و حتی نمایندگان مجلس بهعنوان اصلیترین راویان نهادهای میانجی باید خود را با این محک ارزیابی کنند. آنها بیشتر حضور کمّی دارند یا مولود فعالیتهای کیفی هستند؟
پاسخ واقعی این پرسش وزن سیاستزدگی را مشخص میکند. هانتینگتون جامعه سیاستزده را جامعه پراتوری معرفی میکند، یعنی جامعهای که در آن نهادهای سیاسی خلاقیت خود را برای روزآمدسازی کارآمدی از دست دادهاند. شاید شبیه زمان زیادی که به فرض نمایندگان رادیکال مجلس صرف میکنند تا با اتکا بر اندوختههای ملی یک مدیر اجرائی را که نمیپسندند، حذف کنند. آنها نیروهای پراتوری در ظرف سیاستورزی محسوب میشوند. موضوعی که در سیاستورزی یک جامعه وجود دارد، یک قطب وصل و یک سلوک حکمرانی، در سیاستزدگی است، اما یک جامعه وجود دارد که مطالبه میکند و یک شیوه حکمرانی که باید پاسخگو باشد و یکسری نهادهای میانجی که آتش سیاستورزی را شعلهور میکنند. ای کاش نهادهای میانجی ما بگویند شکل سیاستورزی در ایران به کدام نزدیکتر است؟