|

چهارراه بیضایی؛ آینه‌ای روبه‌روی وطن و ما

تماشای این «چهارراه» که پر بود از سرگردانی، ندانستن، گم‌شدن، غریبه‌بودن، تنهابودن، گرسنگی تا حد خوردن دستمال‌کاغذی، صورت کتک‌خورده، سوءتفاهم، در اشتیاق مهاجرت، در تردید دل‌کندن و... . تئاتری که ما فیلمش را دیدیم.

چهارراه بیضایی؛ آینه‌ای روبه‌روی وطن و ما
گیسو فغفوری دبیر صفحه آخر روزنامه شرق

هفته پیش بود که اعلام شد قرار است فیلم تدوین‌شده نمایش «چهارراه» به کارگردانی و نویسندگی «بهرام بیضایی» در کانال یوتیوب دانشگاه استنفورد نمایش داده شود. 14 سال پیش آخرین باری بود که اثری از او را در سالن اصلی تئاتر شهر دیده بودیم؛ «افرا یا روز می‌گذرد». دو سال قبل‌ترش هم در سال 84 «مجلس شبیه استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رخشید فرزین» را روی صحنه برده بود. ما مشتاقان هر اجرای او که فکر می‌کردیم هر اثری از او می‌تواند خارق‌العاده باشد،‌ ساعت‌ها برای گرفتن بلیت در صف می‌ایستادیم، یا روزها و روزها صبر می‌کردیم تا در نهایت ایستاده در کنجی از بالکن به تماشای اجرای درخشان دیگری از او بایستیم. حالا دیگر تکنولوژی به مددمان آمده بود، در خانه هستیم و تنها دغدغه‌مان می‌شود ‌ فیلترشکن! اینها همه مقدمه‌ای بود برای اینکه بنویسم و به یاد داشته باشم چقدر جای «بهرام بیضایی» در ایران خالی است، چقدر بدون او، تئاتر و سینمای ایران چیزی کم دارد و چقدر مشتاق بودم که قرار است اثری از او را ببینم؛ اثری که دیگر نه سانسوری در میان باشد و نه حذفیاتی. هنر هنرمند، بی‌واسطه در اختیارمان بود و چه هولناک بود این تجربه. تماشای این «چهارراه» که پر بود از سرگردانی، ندانستن، گم‌شدن، غریبه‌بودن، تنهابودن، گرسنگی تا حد خوردن دستمال‌کاغذی، صورت کتک‌خورده، سوءتفاهم، در اشتیاق مهاجرت، در تردید دل‌کندن و... . تئاتری که ما فیلمش را دیدیم، مثل دیگر آثار بیضایی، ویژگی‌های منحصربه‌فردش را داشت؛ صحنه‌ای متفاوت، دیالوگ‌هایی پرطمطراق و البته این بار مواجهه با واقعیت تلخ «وطن». صحنه‌ای چهارگوش که تماشاگران دورتادورش نشسته بودند، حتی دو بار نیز نمایش قطع می‌شد تا ما را در تردید قرار دهد. متنی پر از تک‌گویی درخشان، لایه‌لایه، با داستان‌های موازی، ترسیم فضایی که ما را در لحظاتی یاد «داگویل » می‌انداخت و آن فضای سیاه و پر از ترس. اما یک شوخی بزرگ و تلخ با ما کرده بود؛ با ما و کسانی که هنوز در «وطن» مانده بودیم. آری ما نتوانسته بودیم رها شویم. هر روزمان همین بود، این اگر نمایش بود، زندگی ما بود، پر از واقعیت. این ما بودیم، تک‌تک لحظه‌هایش را زندگی کرده بودیم. این بار، بیضایی ما را در برابر آینه زندگی هرروزه‌مان قرار داده بود، انگار خبرهای ایران‌اینترنشنال و... بقیه برایمان کافی نبود. هرچند استاد بیضایی این اثر را سال‌های 88 نوشته بود، اما انگار همین دیروز و امروز بود بدون سایه «کرونا» و کشتار هرروزه‌اش. هرکدام از سیاه‌لشکرها، این ما در‌«وطن»‌مانده‌ها بودیم. دیگر قرار نبود با اثری از «بیضایی» به تاریخ سفر کنیم یا دنبال نشانه به معنای اسم‌های «سارنگ سهش» یا «چاره‌دار» بگردیم. دیگر قرار نبود به مثلث عشقی «چاره‌دار»، «نهال فرخی» و «سارنگ» توجه کنیم و بدانیم که حتما یکی برای آن دیگری پرونده درست کرده است. آری انگار این بار «بیضایی» تعارف را کنار گذاشته بود، نمادها برایمان آشنا بود، شب و روز با آنها سروکار داشتیم. بلندگو‌ها می‌توانستند ما اهالی رسانه باشیم! آری ما به‌عنوان اهالی رسانه می‌دانیم که دیگر تأثیرگذار نیستیم و آن چیزی که ما را به آن تبدیل کردند، از مدینه فاضله‌مان بسیار فاصله دارد، از آرمان‌هایمان. نهال فرخی و سارنگ سهش می‌توانند یکی از زوج‌های به‌هم‌نرسیده باشند، یکی از هزاران هنرمندی که نتوانسته است اثرش را خلق کند، بازی کند، به کنج خانه رانده شود. آری می‌تواند باشد؛ مگر بسیاری نظیر آنان را در ایران نمی‌شناسیم، در وطنمان در همسایگی خانه‌مان؟ اما مگر فقط هنرمندان هستند؟ این به خانه رانده‌شده و استعدادش شکوفانشده می‌تواند هرکسی باشد؛ از آن جوان استارت‌اپی که ناگزیر است نامه امضا کند که نکند طرح صیانت جلوی فعالیت اینستاگرامی‌ و کاسبی‌اش را بگیرد. آری این دو نفر می‌توانند هر‌کسی باشند؛ هر‌کسی که به دلیلی غیر از توانایی‌اش جلوی پیشرفتش گرفته شده است. هرچند یک تمایز دیگر این اثر در شخصیت «نهال فرخی» است؛ زنی که برخلاف آثار دیگر بیضایی، نه محکم است و نه خستگی‌ناپذیر. او پر است از سوءتفاهم، پر از ندانستن، پر از ساده‌لوحی و غرغرکردن و لب‌ورچیدن و اخم‌کردن و افسرده‌شدن. آخر سر هم نه صبر می‌‌کند و نه تاب می‌آورد، او هم تن می‌دهد به آنچه برایش برنامه‌ریزی شده است. این تنها بخش اثر «بیضایی» است که در تاریخ معاصر ایران، در این روزهایمان نمی‌بینیم. او هیچ شباهتی به زنان امروز ایران ندارد، به زنانی که اکنون در گوشه‌گوشه وطن مانده‌اند، تلاش می‌کنند تا تغییر به وجود آورند. او هیچ شباهتی به «نیلوفر بیانی»، مادر سام رجبی، مادر بهنام محجوبی و مادرهای دیگر ندارد. این «نهال» هیچ شباهتی به دیگر زنان امروز ما ندارد؛ چه آنان که ساعت‌ها برای تغییر تلاش می‌کنند، چه آنها که امروز می‌خواهند وطن را دوست‌داشتنی‌تر کنند. اما بهرام بیضایی به خوبی همه جزئیات را آورده و کنار هم قرار داده بود. همه ما در چایخانه وطن میهمانیم. میهمان جیب خودمان. او به درستی تمام این لحظه‌ها را ترسیم کرده بود و پس از دیدن اجرای «چهارراه» لحظه‌ای نمی‌توان تردید کرد که چرا او مهاجرت کرد؛ همه اینها می‌تواند دلیلی باشد برای رفتن و دل‌کندن. رفتن و رفتن و ساختن و خلق‌کردن. کسی از بهرام بیضایی انتظار نداشت بماند تا همچون «ناصر تقوایی» بشود سمبل تمام فیلم‌های ساخته‌نشده، سمبل تمام حسرت‌های یک کارگردان. فرزندان ما نیاز دارند تا بدانند ما در چه دنیایی، در چه روزگاری، در چه حس و حالی زندگی کردیم. ما باید یادگاری از روزهایی که پشت سر گذراندیم داشته باشیم و «بهرام بیضایی» توانست بخشی از ما را در اثرش زنده نگه دارد. وقتی «چهارراه» را می‌بینید، از ته دل می‌فهمید واقعا وطن «را نمی‌توان همچون بنفشه‌ها با خود برد» و با تمام وجود می‌‌فهمیم چه رؤیای دست‌نیافتنی است اگر از هنرمندی بخواهیم در اینجا بماند و خلق نکند. هرچند در جای‌جای این اثر هم می‌توان حسرت را دید؛ حسرت تلاش‌های به‌سرانجام‌نرسیده، حسرت پشت حسرت! امیر نادری در بزرگداشتی که برای دهمین سال حضور «بیضایی» در استنفورد گرفته بودند،‌ می‌گفت که بیضایی بارها از اینکه کار ناتمام بسیاری دارد ابراز ناخرسندی کرده است. می‌گفت بیش از 50، 60 سناریو و فیلم‌نامه و طرح اجرانشده دارد. خود او 30 سال است ایران را ترک کرده اما می‌گفت «بیضایی» مانند ماهی افتاده در تنگ است؛ اما اینجا هم سر کلاس می‌رود، شأن و مقامش رعایت می‌شود. حالا یکی از آرزوهای کارگردان، نصفه و نیمه، به نتیجه رسیده است. قرار بود که «چهارراه» تبدیل به فیلم شود که کرونا نگذاشت و اکنون، فیلم این نمایش که سال 88 و پیش از مهاجرتش نوشته است، با تدوین خودش به مدت سه شب در کانال یوتیوب استنفورد در حال نمایش است. البته ساکنان کالیفرنیای شمالی این فرصت را داشتند که در بهار 1397 اجرای آن را به مدت یک هفته در سالن رایلی استنفورد از نزدیک ببینند. همان متنی اجرا شده بود که در سال 1396 انتشارات روشنگران منتشر کرده بود.