|

معرفی فیلم «پس از آفتاب»/ Aftersun به کارگردانی «شارلوت ولز»/ Charlotte Wells

رنج والد بودن

«پس از آفتاب» اثر شارلوت ولز، نویسنده و کارگردان بسیار جوان اسکاتلندی، ‌موردپسند منتقدان واقع شد. درام پخته‌ای که در دسته فیلم‌های دوران بلوغ جا می‌گیرد اما به همان نسبت، به موضوع عشق و از دست دادن متوجه است. مفاهیم با تناسبی ماهرانه که تقریباً تصادفی به نظر می‌رسد در قصه شخصی ولز چیده شده. او دقیقاً می‌داند چه می‌کند.

رنج والد بودن

«پس از آفتاب» اثر شارلوت ولز، نویسنده و کارگردان بسیار جوان اسکاتلندی، ‌موردپسند منتقدان واقع شد. درام پخته‌ای که در دسته فیلم‌های دوران بلوغ جا می‌گیرد اما به همان نسبت، به موضوع عشق و از دست دادن متوجه است. مفاهیم با تناسبی ماهرانه که تقریباً تصادفی به نظر می‌رسد در قصه شخصی ولز چیده شده. او دقیقاً می‌داند چه می‌کند. داستان‌سرایی‌اش به همان اندازه دقیق است که نافذ.

عمده فیلم در تعطیلات تابستانی پدر و دختری می‌گذرد که بیست سال از وقوعش گذشته. کالوم و سوفی در یک هتل ارزان اقامت دارند. اواخر دهه ۹۰ شهری در ترکیه. قصه از سمت سوفی روایت می‌شود. اما بیننده «فیلم بین» خیلی زود متوجه می‌شود او در بعضی صحنه‌ها حضور ندارد؛ بنابراین فیلم ترکیبی از خاطرات و دریافت‌هایی است که ذهن یازده‌ساله سوفی از تعطیلات برداشته که با فیلم و عکس‌های یادگاری تکمیل‌شده است. «پس از آفتاب» یک ملودرام با موضوع کودک در خطر یا بی‌مسئولیتی والدین نیست. گاهی اوقات سوفی و کالوم با هم دعوا می‌کنند، اعصاب همدیگر را به هم می‌ریزند یا با هم ارتباط برقرار نمی‌کنند؛ اما اغلب، لحظات عمیق و سالمی دارند.

در تعطیلات خوش‌رنگ و لعاب آن‌ها چیزی ناشناخته وجود دارد؛ اضطراب و اندوهی که منبعش مشخص نیست. ولز از آن دسته کارگردان‌هایی نیست که صحنه‌های ظریف را با گفتگوهای نمایشی خراب کند؛ بنابراین قصه چیز زیادی در مورد تاریخچه ارتباطات دو نفر نمی‌گوید؛ اما می‌دانیم که پدر و مادر سوفی با هم زندگی نمی‌کنند. همچنین می‌توانیم چند ضربه سخت ناشی از تصمیمات بد را در گذشته کالوم استنباط کنیم. با اینکه آن‌ها اغلب درگیر شادی‌ و تنش زمان حال هستند و نمی‌توانند غم و اندوه یا اضطراب زیادی ابراز کنند، به ‌سرعت گذر زمان آگاه هستند. سوفی، در آستانه نوجوانی، هم به دوران کودکی آویزان است و هم به‌سوی بلوغ می‌شتابد. چشمان او همیشه در حال حرکت است و اطرافش را برای دریافت سرنخ‌ها اسکن می‌کند. او نسبت به سنش باهوش است و بین معاشرت با بچه‌های کوچک‌تر و نوجوانان پرهیاهو که دور میز بیلیارد می‌نشینند، سرگردان است. کالوم هم مرد جوانی در آستانه ۳۱ سالگی است که یک بار با برادر بزرگ‌تر سوفی اشتباه گرفته می‌شود. او در بدن جوانش، خستگی سنگینی حمل می‌کند که در بازی و رفتارش هویداست. آرامش ظاهری کالوم در لبه تیغی حرکت می‌کند و هر لحظه امکان سقوطش وجود دارد. کالوم در جوانی پدر شده. نشانه‌هایی وجود دارد که می‌رساند، زندگی او آن‌طور که او انتظار داشته پیش نرفته؛ مثلا کتاب‌هایی در مورد مدیتیشن می‌خواند و مدام در حال تمریناتی برای دور کردن اضطراب است. نگرانی بر او سنگینی می‌کند. سوفی با ذهن کودکانه این اضطراب را حس می‌کند؛ در صحنه‌ای که ماسک غواصی‌اش گم می‌شود و اظهار تأسف می‌کند، کالوم غافلگیر می‌شود. او تابه‌حال فکر می‌کرده که نگرانی‌هایش به‌خوبی از سوفی پنهان است. قدرت فیلم از انتقال همین احساسات پنهان ناشی می‌شود. کودک صاحب ادراکی غریزی است و چیزها را حس می‌کند، حتی اگر نتواند آن را با کلمات بیان کند. او بیشتر از آنچه پدرش فکر می‌کند، درک می‌کند اما قادر به همدلی با پدرش نیست.

 

از همان اولین سکانس‌ها، حضور دوربین‌های فیلم‌برداری قدیمی و نبود گوشی‌های هوشمند، سفر را در گذشته قرار می‌دهد. سوفی بالغ شده که حالا هم‌سن آن روزهای پدرش است از مسیر حافظه و تخیل به گذشته نگاه می‌کند و سعی می‌کند چیزهایی را درک کند که آن زمان نمی‌فهمید. با رفت‌وبرگشت‌های بین واقعیت و رویدادهای ضبط ‌شده، بیننده را به عمق درام می‌کشاند و باعث می‌شود هر فریم را طوری بررسی کند که گویی در جستجوی سرنخی برای حقیقتی پنهان است که کارگردان به طرز وسواس گونه‌ای گریزان از روایتش است. طوری که به نظر می‌رسد داستان واقعی بیرون از صفحه نمایش رخ می‌دهد. مثل فرشی که کالوم در غیاب سوفی می‌خرد اما حالا زیر پای سوفی جوان است. برخی صحنه‌ها در غیاب سوفی رخ می‌دهد. ولز استعداد پروستی را برای فراخواندن مخاطب به دنیایی دارد که تجربه نکرده‌اند. اثر ولز یک ثبت روان‌شناختی شهودی است. منطق فیلم و جریان ثبت تصاویرش با رویاها و آگاهی سوفی هماهنگ است، غرایز داستانی او به جای مهندسی طرح، عمل می‌کند. هرگز هم گیج کننده نیست. مرزهای بین حافظه و تجربه واقعی مبهم نیست. ابهامات کوچک هم در پایان فیلم پاسخ داده می‌شوند و هیچ جای فیلم در ناکجا رها نمی‌شود.

ولز تعطیلات را با سکانس‌های سورئال درهم می‌پیچد، جایی که سوفی بزرگ‌سال در یک پیست رقص شلوغ ایستاده است؛ و پدرش در دوردست می‌چرخد. سوفی می‌خواهد به او برسد، لمسش کند و نگهش دارد. او حالا هم‌سن پدرش در آن روزهای تعطیلات، است. بهتر درکش می‌کند. چه می‌شد اگر می‌توانست بار دیگر با او صحبت کند؟ آن‌ها هنوز هم چیزهای زیادی برای گفتن به یکدیگر دارند. «پس از آفتاب» تلاشی تخیلی برای قرار گرفتن در چنین موقعیتی است. سوفی اکنون می‌تواند به چیزهایی نگاه کند که سوفی کودک نمی‌توانست ببیند. وقتی چیزی بیش‌ازحد به ما نزدیک است درست نمی‌بینمش. سخت است بفهمیم والدینمان چطور فکر می‌کنند. نمی‌توانیم قبول کنیم افسرده یا عاشق باشند؟ جوانی و خامی‌شان در کودکی برایمان قابل درک نیست. این همان فقدانی است که در ذات چنین رابطه‌ای وجود دارد. رابطه بین والد و فرزند، همواره با دل‌شکستگی و وابستگی دل‌خراشی همراه است که منجر به غم و اندوهی اجتناب‌ناپذیر می‌شود. بچه‌ها بزرگ می‌شوند. از خانه می‌روند. پدر و مادر می‌میرند. این روند نظم طبیعی چنین ارتباطی است؛ اما حتی اگر هیچ تراژدی نابهنگامی برای تشدیدش رخ ندهد، فاجعه‌بار است. «پس از آفتاب» توصیف این اندوه است و ولز جوان، با دقتی شاعرانه و زبان خاصی که برای فیلمش ابداع کرده از پس این بیان این احساس آشنا برآمده. او به کمک فیلم‌بردارش با ترکیب‌بندی‌هایی ضد تقارن که ویدیوهای آماتوری را تداعی می‌کند، صحنه‌هایی ساخته که هم زیبا و هم متناسب با مفهوم است و هم بیننده پرحوصله را با خود همراه می‌کند.