معرفی فیلم همه ما غریبهها اثر اندرو هیگ
خاطراتی که هرگز نداشتیم
اندرو هیگ برای ساخت فیلم اخیرش «همه ما غریبهها» سراغ ایدهای شخصی رفته و تلاش میکند تروماهای دواران کودکیاش را با فیلم تازه گره بزند. روشی مطمئن برای درمان بحرانهای درونی که از گذشته در وجود هر کسی باقی میماند، لبههای تیزی که اغلب آدمها از روبهرو شدن با آن هراس دارند.
همواره توصیه بزرگترین معلمهای سینما به شاگردانشان این بوده که سراغ سوژههای آشنا بروند و چیزی روایت کنند که ملموس باشد. تجربههای شخصی و رنج درک شده. این توصیه اگر جدی گرفته شود، محصولش اغلب آثاری خواهد بود که حتی اگر در ساختار ساده و ناقص باشند، تأثیرگذار خواهند بود. اندرو هیگ برای ساخت فیلم اخیرش «همه ما غریبهها» سراغ ایدهای شخصی رفته و تلاش میکند تروماهای دواران کودکیاش را با فیلم تازه گره بزند. روشی مطمئن برای درمان بحرانهای درونی که از گذشته در وجود هر کسی باقی میماند، لبههای تیزی که اغلب آدمها از روبهرو شدن با آن هراس دارند. فیلمساز با ساخت همه ما غریبهها مخاطبش را دعوت میکند با گرههای کودکی و رنجهای انبار شده مواجه شود. تنهایی، فقدان عشق و جاماندن در گذشته تلخ، واژگانی پرتکرار هستند که حتی به دیالوگهای روزمره هم راه پیدا کردند. فیلم همه ما غریبهها در باره همین چیزهاست به زبانی ساده و بیادعا. هرچند اثر یک شاهکار یا فیلمی رده بالا نیست؛ اما حس و حالش به راحتی دریافت میشود و جایی از وجود مخاطب را خط میاندازد. به خصوص اگر در قصه درد مشترکی یافت شود.
فیلم، اقتباسی از یک رمان ژاپنی به نام غریبهها اثر تایچی یاما است؛ اما با زندگی کارگردان پیوند خورده و شخصی شده. فیلمی درونی و خودبیان گرانه از آب در آمده که پژواکی از رنجهای درونی اندرو هیگ فیلمساز است. داستان فیلم از آپارتمان آدام، نویسنده گوشهگیری در لندن آغاز میشود که با مشکل متداول پایان ایده نویسندهها روبهروست. تصاویر طوری طراحی شدهاند که گویی او در مجتمع مسکونیاش تنهاست و تنها کسی است که آنجا زنده است و او از راهروهای سایهدار و کمنور عبور میکند بدون اینکه کس دیگری را ببیند. چراغهای سایر واحدها روشن است؛ اما فضایی که اطراف فیلمساز ساخته شده به درستی تنهایی بزرگ او را نشان میدهد. تنهاییای که به نظر میآید آدام با آن کنار آمده و انتخابی در کار است. اما به مرور سپر آسیبپذیر او ترک میخورد. چرا که تنهایی هیچگاه عادی نمیشود.
فیلم به جز پرداختن به ابعاد گسترده این رنج، داستانی عاشقانه هم دارد و همچنین به بحرانهای دوران بلوغ تنه میزند. کاوش ماهرانه تنهایی و اندوه، رابطه بین کودکان و والدین، و نشان دادن این واقعیت که زمان برخلاف تصور رایج، میتواند آسیبهای دوران کودکی را قویتر کند و در میانسال به شکلی متفاوت بروز کند، دغدغه اصلی فیلمنامه است. پررنگترین مفهومی که همه ما غریبهها سعی در انتقالش دارد بیان دردناک نیاز سیریناپذیر انسان به عشق و ارتباط است که هیگ آن را چنان قدرتمند نشان میدهد که میتواند مرز بین زندگی و مرگ را هم از بین ببرد.
فیلمساز، فیلمنامه را در زمان همهگیری ویروس کووید نوشته و تاثیر انزوای ناشی از آن بیماری بر قصهاش هویداست. در دقایق ابتدایی فیلم همه چیز واقعی و رئال به نظر میرسد. حتی وقتی هری با بطری نوشیدنی دم در خانه آدام ظاهر میشود و میخواهد باهم وقت بگذرانند. همه چیز عادی است تا زمانی که آدام تصمیم میگیرد برای تحریک حس نوشتن، عکسهای کودکیاش را مرور میکند و راهی خانه بچگی شود. خانهای که گویا در واقعیت هم خانه کودکی کارگردان است و تصاویر همان جایی فیلمبرداری شده که فیلمساز و والدینش که بعدها از هم جدا شدند، آنجا باهم زندگی میکردند. رویاگونهگی فیلم از همین نقطه آغاز میشود. فیلم مدام بین واقعیت و خیال در رفت و آمد است. آدام در واقع به خانه بازگشته تا پاسخ سوالات بیپایانش را از والدینش بگیرد. قدرت عاطفی فیلم غریبهها از احساسات سرکوب شده آدام ناشی میشود که تلاش میکند شرم و انزوای خود را از بین ببرد و آنطور که واقعاً هست دیده شود و دوست داشته شود.
اندور هیگ ۵۰ ساله در مصاحبهای که با گاردین داشته درباره بازگشت به خانه کودکی و فیلم ساختن در آنجا میگوید: «در حال فیلمبرداری فیلم جدیدم، همه ما غریبهها، در خانه قدیمی والدینم اتفاق عجیبی شروع شد. اگزماهایم دوباره آغاز شد و از کودکی اگزما نداشتم. فکر کردم، چه اتفاقی برای من میافتد. ناگهان دریافتم بدنمان ضربههای روحی را به یاد میآورد و واکنش نشان میدهد. بهنوعی همه خاطرات در DNA ثبت میشود و راهی برای بیرون ریختن پیدا میکنند.»
لمس چنین احساساتی واقعی، باعث شده فیلم در عین ساده بودن ارتباط عمیق ایجاد کند. همه ما غریبهها کسی را به تصویر میکشد که لذتهای دوران کودکیاش به دلیل فقدان حضور پدر و مادر و همینطور به دلیل تعصب و نفرت از بین رفته است. هیگ میگوید: «نسلی از آدمهای عجیب و غریب هستند که برای دوران کودکیای که هرگز نداشتند غصه میخورند. گمان میکنم حس دلتنگی نسبت به چیزی که هرگز به آن نرسیدیم، وجود دارد، چون خیلی عذاب میکشیدیم. این احساسات چیزی نزدیک به غم و اندوه است که همیشه وجود دارد. مثل یک گره در شکم»
همه ما غریبهها فیلمی عمیق، تاثیرگذار و قدرتمند است و همه بازیگرانش از اندرو اسکات و پل مسکال گرفته تا کلر فوی و جیمی بل ارائهای استاندارد دارند و به شخصیتهای خود روح و صداقت میبخشند. فیلم هرگز حوصله سر بر نمیشود و مخاطب به سرعت با ساختار روایی غیرعادی و نامتعارفش سازگار میشود. این فیلم در کنار «۴۵ سال» و «آخر هفته» دیگر آثار این کارگردان، آن قدر قدرت دارد تا در شمار فرازهای کارنامه فیلمسازیاش قرار گیرد.