|

مرور فیلم «درباره علف‌های خشک» ساخته «نوری بیلگه جیلان»

سرها در گریبان است

«درباره علف‌های خشک» با طبیعت آغاز می‌شود، در طبیعت جریان می‌یابد، و در انتها، با طبیعت تمام می‌شود. اما در میان همه نشانه‌های طبیعت، گویی زمستان و برف، بیشتر از همه موردپسند جیلان است. فیلم جدید او در زمستان روایت می‌شود و داستان در جایی یک‌سر سفیدپوش می‌گذرد تا در پایان به تابستان برسد؛ همان‌طور که شخصیت اول فیلم نیز می‌گوید: «این‌جا فقط دو فصل دارد. زمستان و تابستان.»

سرها در گریبان است

«نوری بیلگه جیلان»، کارگردان ترک، در آخرین اثر سه‌ساعته‌اش، «درباره علف‌های خشک» هشدار می‌دهد که هر حقیقتی با دیدگاه راوی رنگ‌آمیزی شده و در واقعیت، هیچ‌چیز آن‌قدر که به نظر می‌رسد باشکوه یا وحشتناک نیست.

فیلم آخر جیلان، با موضوعاتی دست‌و‌پنجه نرم می‌کند که در سال‌های اخیر، دست‌مایه بسیاری فیلم‌سازها بوده است؛ تناقض‌های درونی آدم‌ها و بروز متفاوت بیرونی.

«سامت» معلم هنر، در منطقه‌ای دورافتاده طرحش را می‌گذراند. او باید چهار سال ابتدایی کارش را در جایی که چاله جهنمی توصیف می‌کند، بگذراند تا به نقطه ایده‌آل زندگی‌اش، تدریس در استانبول برسد.

فیلم‌های زیادی در سال گذشته به ارتباط معلم و شاگرد توجه داشت. آثاری که اغلب با مفهوم درست و غلط و اخلاقیات درگیر بودند؛ فیلم جیلان هم نسخه شخصی او از چنین سوژه‌های است. جیلان پیش از اینکه تب چنین داستان‌هایی دامن‌گیر کارگردانان شود، از همین فرمول پیروی می‌کرد. حتی این ادعا بی‌راه نیست که علاقمندی به این موضوعات از کارگردانان شرقی آغاز شد. قصه فیلم‌های کیارستمی، فرهادی و جیلان اغلب به اخلاقیات ظریفی متوجه است که بیشتر برای روحیه محافظه‌کار شرقی چالش ایجاد می‌کند. 

در همان چند دقیقه اول فیلم، گفتگوی به ظاهر بی‌اهمیت، بین چند نفر شکل می‌گیرد. این گفتگو، در مورد یک فروشنده‌ای است که ادعا می‌کند عطرهای‌اش قانونی هستند؛ اما لباس‌های ورزشی‌اش فیک هستند. سامت معتقد است فروشنده مقداری صداقت خرج می‌کند تا کلاهبرداری بزرگ‌تر را پنهان کند و بنابراین، همه جنس‌های‌اش غیرقانونی است. این مکالمه کوتاه و اعتقاد بدبینانه سامت، در واقع، کل ایده فیلم است که در سه ساعت به شکل‌های مختلف و در داستان‌های مختلف دنبال می‌شود. 

سامت نسبت به اطرافیان نگاه از بالا دارد و نمی‌تواند درونیات تحقیرآمیزش را به مردم منطقه پنهان کند. او با صداقتی آزاردهنده نسبت به شاگردانش رفتار می‌کند؛ اما در عین حال، ور هنری‌اش به او هویتی قابل احترام و آوانگاردانه داده که در ابتدای ورود برای اهالی جذاب است. موقعیت نسبتا بالای سامت به سرعت خدشه‌دار می‌شود و ارتباط پرابهام او با شاگرد ۱۴ساله زیبای‌اش، منجر به تحقیر سامت می‌شود؛ تحقیری که باعث تشدید و بروز روحیات بد و منفی او می‌شود؛ چیزی که در رابطه‌ او با نورای معلمی که پای خود را در یک حمله‌ تروریستی از دست داده هم نمود پیدا می‌کند. «حسادت» بزرگ‌ترین نقطه ضعف سامت است.

فیلمنامه رمان‌گونه جیلان با همکاری همسرش «ابرو جیلان» و همکار قدیمی‌اش «آکین اکسو» نوشته شده. او در فیلم اخیرش، با اعتماد‌به‌نفس زیادی، بدون اینکه نگران از دست رفتن مخاطب باشد، پرگویی کرده و همه دغدغه‌های فلسفی و خشم‌های‌‌اش نسبت به جامعه ناعادلانه ترکیه که در عین حال برای مخاطب غیر‌ترک هم در برگیری دارد، به تصویر کشیده و از پرگویی و پراکنده‌گویی‌های چخوف‌گونه ابایی ندارد و حتی جیلان‌وار به پایانی بی‌پاسخ اکتفا می‌کند و تنها در جایی از فیلم دیوار چهارم را می‌کشند و از زبان شخصیت رو به دوربین تعیین تکلیف می‌کند و می‌گوید: «من را جست‌وجو کن، هنر تماما ساختگی است، تصمیم خودت را بگیر»

او سوالی بزرگ در فیلمش مطرح می‌کند که در فیلم‌های پیشینش هم بارها و بارها پرسیده بود، «آیا همه باید قهرمان باشند؟» سوالی که سامت، معلم هنر سی و چند ساله در گفت‌وگو با همکارش نورای هم می‌پرسد. مفهوم پیچیده انسانی که بی‌شک هیچگاه نمی‌توان پاسخی قطعی برایش پیدا کرد؛ اما جیلان برای تبیین اعتقاداتش از طبیعت بکر آناتولی استفاده کرده و به زبان استعاره نکته‌هایی مطرح می‌کند. جیلان غالبا تعاملات بین افراد و جهان طبیعی را بررسی می‌کند و آن را برای انتقال مضامین پیچیده درونی به کار می‌گیرد. در فیلم‌های او، طبیعت به صورتی خیره‌کننده، بخش جدایی‌ناپذیری از داستان است که بر انزوای شخصیت‌ها، درون‌نگری و تلاش آنها برای یافتن معنا در زندگی تاکید می‌کند.

«درباره علف‌های خشک» هم با طبیعت آغاز می‌شود، در طبیعت جریان می‌یابد، و در انتها، با طبیعت تمام می‌شود. اما در میان همه نشانه‌های طبیعت، گویی زمستان و برف، بیشتر از همه موردپسند جیلان است. فیلم جدید او نیز در زمستان روایت می‌شود و داستان در جایی یک‌سر سفیدپوش می‌گذرد تا در پایان به تابستان برسد؛ همان‌طور که شخصیت اول فیلم نیز می‌گوید: «این‌جا فقط دو فصل دارد. زمستان و تابستان.» 

جیلان درباره ارتباط طبیعت و فیلم تازه‌اش می‌گوید: «برف را انتخاب کردم، چرا که من را به یاد کودکی‌ام می‌اندازد و از طرفی، زمستان، ترس و احساس جدایی از محیط را بهتر نشان می‌دهد. ولی تصمیم گرفته‌ام در فیلم‌های جدیدم کمتر روی طبیعت، و بیشتر روی درونیات انسانی تاکید کنم. راستش را بخواهید، زیبایی را فراتر از طبیعت، در چهره انسان‌ها پیدا کرده‌ام. به همین دلیل هم در فیلم جدید بیشتر از طبیعت، چهره‌ها را نشان می‌دهم.»

علاقه‌ای که جیلان از آن حرف می‌زند، تنها هنر قابل تحسین شخصیت اصلی معلم پوچ‌گرا است. او عکس‌های زیبایی از ساکنان استپ آناتولی می‌گیرد که وقتی کنار هم قرار می‌گیرند، مجموعه‌ای تنوع شخصیتی آدم‌های مختلف را تداعی می‌کنند. آدم‌هایی که می‌توانند هم منفی باشند هم مهربان اما سیستم‌های معیوب، آنها را به سمت تاریکی سوق می‌دهد.