|

از خلاف‌آمدِ عادت بطلب کام

ما تا به حال درباره نوروز در اشتباه بودیم. ما «مناسک نوروز» را با خود «نوروز» اشتباه گرفته بودیم. چون برپادارنده مناسک ماییم، تصور می‌کردیم که این ماییم که برپادارنده نوروزیم.

ما تا به حال درباره نوروز در اشتباه بودیم. ما «مناسک نوروز» را با خود «نوروز» اشتباه گرفته بودیم. چون برپادارنده مناسک ماییم، تصور می‌کردیم که این ماییم که برپادارنده نوروزیم. برای ما نوروز مترادف شده بود با خانه‌تکانی، خرید شب عید، تدارک سبزه و گستردن هفت‌سین و دید‌و‌‌بازدیدها‌. همین‌ها از یکی‌، دو ماه پیش چنان مشغله‌ای برمی‌انگیخت که تأمل درباره «نوروز» را دشوار و دشوارتر می‌کرد و اصلا حقیقت «نوروز» بیش‌از‌پیش به محاق رفته بود.

سه سال پیش بحرانی گریبان جهان و ایران را گرفت که دوست دارم آن را «بی‌قراری» بنامم؛ بادی که وزیدن گرفت و انتظام همه چیز را بر‌هم زد؛ همه‌گیری کرونا! کرونا بساط معاشرت‌ها را برچید و به این ترتیب بخش مهمی از مناسک نوروز را مخدوش کرد. هرچند خانه‌تکانی می‌کردیم و حتی با ترس و لرز به خرید می‌رفتیم و سفره هفت‌سین می‌گستردیم، ولی رفت‌وآمدها قطع شد. سه سالی به این منوال گذشت. سال جاری که محدودیت‌های کرونا به ملاحظات سهل‌تری تبدیل شد، امید داشتیم که نوروز پیش‌رو را به‌ سبک و سیاق قبل برپا کنیم؛ اما از اواسط سال و هم‌زمان با کاهش خطر کرونا، بی‌قراری‌های دیگری آغاز شد؛ التهاب اجتماعی، تلخکامی‌ از‌دست‌دادن هم‌وطنان عزیزمان و مصائب اقتصادی. فقری که دامن کل جامعه را گرفته، عملا «خرید‌کردن» به‌منظور استقبال شایسته از نوروز و معاشرت‌هایش را که زمانی مهم‌ترین بخش «مناسک نوروز» بود، بر هم‌ زد. حالا دیگر نه‌فقط لباس و کفش نو، آجیل و ماهی شب‌ عید حذف شده، بلکه اساسا «خرید» به امری تجملاتی تبدیل شده و این یعنی مهم‌ترین مشغله شب عید از میان رفته است. از سوی دیگر، تلخ‌کامی‌ها حتی شوق گستردن هفت‌سین را هم مختل کرده است.

شکی نیست که هر بی‌قراری‌ای با درد و ناراحتی توأم است؛ هر چیزی که نفی عادت می‌کند، لاجرم باعث سختی می‌شود و این خوشایند هیچ‌کس نیست. اما هر بی‌قراری‌ الزاما با کامیابی هم همراه است؛ بادی که وزیدن می‌گیرد و پرده‌ای ضخیم را کنار می‌زند و ناگهان منظره‌ای پیش چشم قرار می‌گیرد که محجوب بود. چنان‌که حافظ می‌گوید:

از خلاف‌آمد عادت بطلب کام که من‌/ کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم

آن منظره دل‌انگیز چیست؟ خودِ «نوروز». خود نوروز که پشت پرده ضخیم «مناسک نوروز» پنهان شده بود، تازه با این التهابات به دیده می‌آید و ما متوجه چیزی می‌شویم که احساس «فاعلیت» مدت‌ها اجازه درک آن را نمی‌داد.

پنداری نوروز چند سالی است قصد کرده به ما یادآوری کند که ما در برپا‌کردن آن نقشی نداریم، هیچ‌وقت نداشته‌ایم! این درست است که هر حقیقتی باید در قالب مناسکی به ظهور درآید، ولی به‌ محض اینکه اجرای مناسک اصل قرار می‌گیرد، حقیقت غروب می‌کند. بااین‌حال، حقیقت همواره معتکف و غایب نمی‌ماند و شروع به دستکاری پرده‌ها می‌کند[1] و در دل‌هایمان رستاخیزی به پا می‌کند تا حالی‌مان کند که صحنه‌گردان اصلی اوست و نه ما.

از آنجا که ایران سرزمین بی‌قراری است، می‌توان مطمئن بود که در طول چندین هزاره که ایرانیان «نوروز» را پاس ‌داشته‌اند، از این دست ‌بی‌قراری‌ها کم پیش نیامده است؛ بادهایی که وزیدن گرفته و هر بار جوهر نوروز را از اعراض آن پیراسته و حتی به آن مظاهری نو بخشیده است. همین موضوع اهل این فلات را به‌ روزگاران به مهابت و عظمت حقیقت نوروز واقف کرده است؛ آنها به‌ فراست دریافته‌اند که کار جهان «فروبستگی» پرده‌هاست و کار نوروز «گره‌گشایی»‌[2]. هر بار که نسیان ما حقیقت نوروز را پنهان می‌کند، او خود دست‌به‌کار ظهور می‌شود؛ صحنه‌گردان اصلی خودش است و نه ما! ما هنوز هم از یک ماه مانده به تحویل سال، «دچار» نوروز می‌شویم؛ چرا‌که ناخودآگاه می‌خواهیم از ضیافت نوروز جا نمانیم؛ درست همچون نیاکانمان که عالم را صحنه تحویلات و تحولات پنداشته و به‌ دعا و تضرع از نوروز می‌خواستند که همچون ناخدایی ماهر، این امواج را برای هدایت کشتی حیات ما در بهترین مسیر و رساندنمان به مقصد به کار بندد.

[1] صبح امید که بُد معتکف پرده غیب / گو برون آی‌که کار شب تار آخر شد (حافظ)

[2] چو غنچه گرچه فروبستگیست کار جهان‌/ تو همچو باد بهاری گرهگشا می‌باش (حافظ)