چراغهای روشن در مسیر ناهموار توسعه
ایران آباد فردا، ایستاده بر شانههای «امیرکبیر» و «عباسمیرزا»
در دنیای کنونی که روند دگرگونیهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی به دگرگشتهای فناورانه گرهخورده است و چنان مینماید که کل کره زمین بسان یک پیکر شده، آنچنانکه تمام کشورهای دنیا شدهاند یک کشور واحد و هر کشور استانی از آن است، چیزی گم شده که به باور ما کلید گنج رهایی ایران از مشکلاتش میتواند باشد.
«جان من در راه مملکت صرف و باید تمام شود. برای دویست هزار تومان ده کرور دادیم و هزار کرور مُلک رفت و سالی ده کرور ضرر و زحمتهای دیگر دادیم و جان من هم از غصه رفت».
بخشی از آخرین نامههای عباسمیرزا به فرزندانش
حسن فتاحی . مصطفی روستایی . فریدون علیمازندرانی: در دنیای کنونی که روند دگرگونیهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی به دگرگشتهای فناورانه گرهخورده است و چنان مینماید که کل کره زمین بسان یک پیکر شده، آنچنانکه تمام کشورهای دنیا شدهاند یک کشور واحد و هر کشور استانی از آن است، چیزی گم شده که به باور ما کلید گنج رهایی ایران از مشکلاتش میتواند باشد. در دنیای امروز، میهندوستیِ خردمندانه، اصولیترین و محوریترین ارزشی است که ایرانیان میتوانند برای خود برگزینند تا بتوانند در چنین جهانی پیشرفته و پیچیده، و نیز جهانی پر از آشوب و نابرابری، کشور را از گردنهای سخت عبور دهند. ارزشهایی که اگر آنها را در ادبیات سیاسی-جغرافیایی نگاشت کنیم، واژگانی همچون «دولت-نفان» و «کشور» خواهند بود. یادآوری میکنیم که واژه نفان درستترین برابرنهاد برای واژه «nation» است. واژهای که بیشتر به کار میرود، «ملت» است که به اندازه کافی معنای تخصصی را در برنمیگیرد؛ اما عبارت دولت-ملت بیشتر به کار رفته است. کشور نیز مفهومی خوشتعریف است که برای ما ایرانیها که سرزمینی کهن داریم، حتی بیش از صرفا یک معنای سیاسی-جغرافیایی است و بلکه امری هویتی و تمدنی شده است. نویسندگان این مقاله به خاطر دارند زمانی که در صفحه علم روزنامه «شرق» در بررسی سخنرانی بسیار تأملبرانگیز و هوشمندانه و دردمندانه استاد نامور اقتصاد دانشگاه اصفهان، «محسن رنانی»، مقالهای را با نام «دامگه مهاجرت و آینده تمدنی ایران» چاپ کردند، بیش از هر انتقادی، یکی از انتقادها به بخش اول آن بود که نوشته بودیم: چه کسی ایرانی است. در آنجا اشاره کرده بودیم که ایرانی بودن صرفا به داشتن شناسنامه ایرانی نیست و معنایی وسیعتر را در دل خود دارد. هجمهها بسیار بود و جان کلام دشنامدهندگان این بود که ملیت صرفا یک امر اعتباری و اعطایی است. امروز ایرانی هستید، فردا به کانادا مهاجرت میکنید و شهروندی و تابعیت آنجا را میگیرید و کانادایی میشوید و تمام. ریشههای این استدلال برای ما روشن بود. کسانی بودند در میان دشنامدهندگان که در دانشگاههای کشور استاد بودند، اما یکپارچگی سرزمینی و مفهوم کشور برایشان بیمعنا بود. درواقع پشت تمام این حرفهای ناپسند، دو چیز نهفته بود؛ نخست اینکه افراد جایگاه ایران را نمیشناختند و نمیتوانستند دریابند ایران کشوری نوبهپاخاسته و برآمده از قراردادها نیست. ایران یکی از کهنترین و اگر بگوییم نخستین «دولت-نفان» در جهان است، سخن گزافی نگفتهایم. دیگر اینکه درکی از منافع ملی نداشتند. اگر از افرادی که در دل، اندیشههای سیاه و تاریک پارهپارهکردن ایران را دارند، بگذریم، بخش زیادی از افراد نمیدانند چه شد که ما به این نقطه رسیدیم آنچنانکه امروزه بخش چشمگیری از مردم ایران، درحالیکه زیر خط فقر و غرق در مشکلات هستند، همگی در این موضوع همدلاند که حال ایران خوب نیست. این را همه میدانند که ایران جا مانده است. ایرانیان بهخوبی میدانند که کشور از قطار پیشرفت صنعت و فناوری و دانش جا مانده و آنها که در خیال خود قطار کشور را در مسیر پیشرفت میبینند، بیشک شناخت درستی از تحولات جهان ندارند و لابد دل خوش کردهاند به آمارهایی که برایشان ارائه میدهند. ما بر این باوریم که ریشه اصلی مشکلات کشور و حتی مشکلات سیاسی که گریبانگیر کشور شده است، ریشههای تاریخی دارند. ریشه در نشناختن تحولات جهان، بهویژه پس از نوزایی یا رنسانس. افراد و حکومتها در برابر این جا ماندن، رویکردهای گوناگونی به خود گرفتهاند. برخی بر این باورند که اساسا نیامدهاند که کشور را به ریل توسعه رهنمون سازند. برخی گمان میکنند با انکار اندیشههای میهندوستانه، با نفی ایراندوستی و بازی با واژگانِ جهانوطنانه، راهحل یافتهاند، درحالیکه بیشتر به پاک کردن حل مسئله شباهت دارد و مسئولیتزدایی از شهروندی است که باید به فکر میهن باشد. اما در این میان افرادی هم هستند که نگاهی حل-مسئلهمحور دارند و در پی آناند تا با راهحلهای عقلانی و یافتن ریشههای عقبماندگی، کشور را پیش ببرند. این مقاله درباره دو بزرگمرد تاریخ ایرانِ دوره قاجار است که اندیشه نوسازی ایران را در دل داشتند و برای این کار کمر همت بستند و در راه میهن جان شریفشان را پیشکش کردند: «عباسمیرزا نایبالسلطنه» و «میرزا تقیخان امیرکبیر».
ایران سرزمینی با پیشینه بلند است. همانطور که بالا اشاره کردیم، ایران و امپراتوری هخامنشی نخستین دولت-نفان به معنای مدرن آن است. فلات ایران و مردمانی که در آن میزیستند حتی پیشینهای بهمراتب طولانیتر از آغاز رسمی نهاد امپراتوری دارد. در تاریخ ایران چند چیز بهروشنی میدرخشد؛ نخست سابقه بلندبالای ایران در داشتن امپراتوریهای سامانمند است که هخامنشیان و اشکانیان و ساسانیان از برجستهترینِ آنها به شمار میروند. پس از حمله اعراب به ایران هم که البته دلایل بسیار دارد و بهسادگی و بدون مقاومت ایرانیان هم نبوده است و درواقع هیچکدام از یورشهایی که به ایران شده، بدون مقاومت نبودهاند، دورههای بسیار درخشانی داریم و البته دورههای رکود و رخوت. این از ویژگیهای بارز ایرانیان است. پس از آنکه ایران وارد دوره اسلامی شد هم دارای فرازوفرود بسیار بوده است. ایرانیان برخلاف مصریان که وقتی دروازههای کشورشان را مهاجمان گشودند و بهکل عرب شدند، در سایه حفظ زبان فارسی که زبان تمام ایرانیان بود و بهواقع زبان ملی-میهنی-دیوانی بود، عرب نشدند و آیین نو را ایرانی کردند. پس از دوره صفویه در کنار تمام تحولاتی که در ایران رخ داد، آرامآرام در جهان هم رویداد مهمی در حال رخ دادن بود. جهان بهسوی بهرهمندی هرچه بیشتر از فناوری گام برمیداشت. حالا دیگر فناوری، از کشتیسازی تا ساختن توپ جنگی به میدان آمده بود. دگرگونیها در کشور و در جهان رخ داد تا اینکه قاجارها زمانی بر سر کار آمدند که اروپا دستاوردهای بزرگی را رقم زده بود. در این مقاله هدف ما بررسی دو مرد دوراندیشِ همین بازه تاریخی است که به فراست عقبماندگی ایران را دریافته بودند. در حکومت پسا-قاجار عزمی برای جبران شکل گرفت که درنهایت ناکام ماند و در دوره حکمرانی کنونی اساسا به تعبیر علیاکبر صالحی، رئیس پیشین سازمان انرژی اتمی ایران، از نوعی آشفتگی رنج میبریم. اگر بخواهیم آنچه را که آقای صالحی گفته بازتعریف کنیم، در دوره کنونی ایران در برابر یک پرسش، مبنی بر اینکه توسعه میخواهیم یا نه، پاسخی درست و روشن در دست نداریم. زیرا اساسا توسعه الزامات، ابزار، اندیشهورزی و مقدماتی دارد که در دست نداریم. اشاره کردیم که در تاریخ ایران چند رویداد مهم داشتهایم که ایرانیها را، آن دسته که نسبت به آن مهری در دل دارند، نسبت به آن حساس کرده است. نخستین آن جنگهای ریزودرشتی بوده که رخ دادهاند. گاهی پیروز میدان بودهایم و گاهی مزه تلخ شکست را چشیدهایم. شکستهایی که در دل خود پرده از بحرانی دیگر برداشته است که شکستهای ایران از روسها در دوره عباسمیرزا از مهمترینشان است. نکته دیگری که در تاریخ بلند ایران همواره به آن حساس بودهایم، مرزهای ایران است. امروزه از آن شکوه شاهانه و مرزهای گسترده، چیزی کمتر از دو میلیون کیلومترمربع بر جای مانده است و حتی بدخواهان ایران، به آن هم چشم دوختهاند. این نکته را هم بیفزاییم که در جهان مدرن، مرزها فقط جغرافیایی به معنای زمینی و دریایی و هوایی نیستند؛ بلکه مرزهای اقتصادی و سیاسی و نظامی و زبانی و فناورانه هم داریم که موضوع این مقاله نیست. اما عامل مهم دیگری هم در دویست سال گذشته همچون زخمی خوبنشدنی بر جان ایرانیان آزاداندیش و میهندوست افتاده است که چرا عقبماندهایم. چه شد که جا ماندیم و چنین روزگاری نصیب ما شده است. برخی در توجیه این عقبماندگی ایران، میگویند که ما جا نماندیم، این غرب بود که بسیار تند پیشرفت کرد! شاید باورش سخت باشد اما این استدلال از جامعه دانشگاهی امروز ایران شنیده میشود. برخی دیگر توجیه میکنند که فقط ایران نیست که عقب مانده و برای نمونه استدلال میکنند که مگر چند کشور در دنیا ژاپن و آلمان و آمریکا شده است و عقبماندگی را بدینگونه امری عادی تلقی میکنند. این دسته به دو نکته توجه ندارند؛ نخست اینکه ایران را با هرجایی نباید قیاس کرد. ایران هم پیشینه تمدنی و فرهنگی دارد، هم پیشینه تاریخی کهن دارد، هم منابع جغرافیایی همچون نفت و گاز و معادن و بسیاری چیزهای دیگر دارد و از همه مهمتر نیروی انسانی دارد. چگونه است که کشوری با چنین داراییهای غنی جا مانده است. وانگهی به این پرسش پاسخ نمیدهند که چرا و چگونه دو کشور آلمان و ژاپن پس از شکست در جنگ جهانی دوم و ویرانیهای گسترده، از زمین برخاستند. نکته دیگر که از آن چشمپوشی میکنند، روند توسعهخواهی کشورهایی است که تا بعد از جنگ جهانی دوم غرق در بحران و عقبماندگی سیاسی و اقتصادی و فناوری بودند. مسئلهای که باید از آن دور نشویم و پرسش اصلی را گم نکنیم این است که با وجود تمایل همیشگیِ دسته از ایرانیها به مراحل سهگانه رشد و پیشرفت و توسعه، چرا جا ماندهایم و گاهی به خیالبافی دل خوش کردهایم.
رنجهای عباسمیرزا نایبالسلطنه
اجازه دهید پیش از آنکه به رنجهای عباسمیرزا نایبالسلطنه بپردازیم، بخشی از پرسشهایش را از «ژوبرِ» فرانسوی که فرستاده ناپلئون بود، با هم بخوانیم. نسل جوان کشورمان را دعوت میکنیم تا این نوشته را چند بار و با ریزبینی و دقت کافی بخوانند. عباسمیرزا نایبالسلطنه به ژوبر میگوید: «ای مرد بیگانه! تو این ارتش، این دربار و تمام دستگاه قدرت مرا میبینی ولی گمان مبر که من، مرد خوشبختی باشم. افسوس! چگونه من میتوانم چنین باشم؟ مانند موجهای خشمگین دریا که در برابر صخرههای استوار، تمام کوششها و دلاوریهایم در برابر سپاه فالانژ روسها شکست خورده است. مردم، فیروزیهای مرا سخت میستایند درحالیکه من بهتنهایی از ضعف خود آگاهم. چه کردهام که مورد احترام جنگجویان غرب واقع شدهام؟ چه شهری را من تسخیر کردهام؟ چه انتقامی از مستولیشدگان به استانهایمان، تاکنون، توانستهام که بکشم؟ من جز با چهرهای شرمگین نمیتوانم بر ارتشی که پیرامون مرا گرفته است، دیده بیفکنم. هنگامیکه باید نزد پدرم برسم چه خواهد شد؟ از شهرت و فیروزیهای ارتش فرانسه آگاهی دارم و همچنین دانستهام که دلاوری روسها در برابرشان جز یک ایستادگی بیهوده نیست. بااینهمه، یک مشت سرباز اروپایی تمام دستههای سپاه مرا با ناکامی مواجه ساخته و با پیشرفتهای تازه خود، ما را تهدید میکنند. رود ارس که سابقا همه آن در میان استانهای ایران بود، امروز سرچشمهاش در زمین بیگانه است و به دریایی میریزد که پر از کشتی دشمنان ما است... آن چه توانایی است که شما را تا این اندازه از ما برتر ساخته است، دلایل پیشرفت شما و دلایل ضعف ما کدام است؟ شما هنر حکومت کردن، هنر فیروزی یافتن، هنر به کار انداختن همه وسایل انسانی را میدانید، درصورتیکه ما گویی محکوم شدهایم که در لجنزار نادانی غوطهور باشیم و به زور، درباره آینده خود بیندیشیم. آیا قابلیت سکونت و باروری خاک و توانگری مشرقزمین از اروپای شما کمتر است، شعاعهای آفتاب که پیش از آنکه به شما برسد، نخست از روی کشور ما میگذرد، آیا نسبت به شما نیکوکارتر از ماست؟ آیا آفریدگار نیکیدهش که بخششهای گوناگون میکند، خواست که به شما بیش از ما همراهی کند؟ من که چنین باور ندارم. ای بیگانه به من بگو چه باید بکنم تا جان تازهای به ایرانیان بدهم؟ ...» [منبع: شماره دوم فصلنامه فرهنگی تاریخی دربند]. نامه بالا را که سزاوار است در کتابهای درسی فرزندان ایران قرار دهند تا فرزندان ایران بدانند دغدغه میهن تا چه اندازه، در هر زمانی در دلوجان ایرانیان، هرچند انگشتشمار، وجود داشته و دارد، چند نکته مهم در دل خود دارد. نخست اینکه رنج عقبماندگی ایران در بالاترین سطح سیاسی کشور وجود داشته است. فراموش نکنیم که عباسمیرزا نایبالسلطنه، همانطور که از نامش پیداست، بعد از پدر، یعنی فتحعلیشاه بنا بود بر تخت سلطنت بنشیند که هزار افسوس دست اجل امان نداد. دیگر اینکه او در دربار ننشسته بود و نظارهگر اوضاع باشد. عباسمیرزا فرمانده میدانی جنگهای ایران و روسیه تزاری بود. ایران شکست خورده بود و خاک از دست داده بود. عباسمیرزا هم اگرچه در دل حس سرشکستگی داشت، دریافته بود مشکل جای دیگری است. مسئله اصلی عقبماندگی ایران بود و پیشتازی اروپا. عباسمیرزا برای خارج ساختن ایران از انحطاطی که گرفتارش بود، چندین رنج بزرگ داشت. نخست اینکه دشمنانش و بدخواهانش شکستها را به حساب او مینوشتند و نه نابسامانی قشون و عقبماندگی صنعتی. دیگر اینکه توان اقتصادی کشور آنچنان که بتواند اندیشههای بلند وی را یاری کند، نبود. دیگر اینکه او میدانست در ایران دستهای و طبقهای از جامعه هستند که از مخالفان سرسخت تجددخواهی هستند و آن را برخلاف اندیشههای خود میدانند. اما بااینحال عباسمیرزا چندین کار مهم را انجام داد. نخست اینکه دریافته بود قشون و اقتدار نظامی اساس حفظ یکپارچگی ایران و ترقی است. عباسمیرزا به دلیل تجربههای شکست از روسها، در ذهنش نظریه ترقی در پرتو اقتدار نظامی شکل گرفته بود. او به بیراه نرفته بود و این مهم را فهمیده بود. شاید برخی بگویند امروز هم چنین است. بله امروز هم اقتدار نظامی برای ایران بسیار ضروری است، اما این اقتدار بدون اقتدار اقتصادی و تعامل با جهان و دشمنزدایی و یارگیریِ مبتنی بر منافع ملی و مشارکت در سویِ برنده نظم جهانی، رنگ خواهد باخت. یادمان نرود عباسمیرزا در دورهای بود که هنوز خیلی از تبعات جنگهای داخلی ویرانگر میان مدعیان هم نمیگذشت. اما بااینحال و با رنجهایی که بر پیکر و ذهن عباسمیرزا نشسته بود، او علاوه بر اصلاح قشون، در عرصههای اقتصادی و اجتماعی هم کارهایی را پیش برد. تفکیک خالصهها از موقوفات یکی از اقدامات بود. دیگری تعیین روز مظالم بود. این موضوع نشان میدهد عباسمیرزا در سایه مطالعه سرگذشت دیگر ممالک دریافته بود که عدالت اجتماعی از ستونهای ثبات سیاسی و اقتدار فرمانروایی است. تأسیس چاپارخانه برای دفع اجحاف به رعایا از دیگر اقدامات سازنده او بود. اما شاید یکی از دوراندیشانهترین کارهای عباسمیرزا اعزام محصل به فرنگ بود. اساسا اعزام محصل به فرنگ، اگر سرآغازش را از همین زمان هم بهطور قراردادی بگیریم، تا دو دهه اول پس از انقلاب هم ادامه داشت. عباسمیرزا دو گروه را به فرنگ اعزام کرد. این دو گروه بنا بود در رشتههایی همچون تحصیل نظامی، تحصیل پزشکی و شیمی، آموختن زبانهای اروپایی و فنون چاپ و نیز فن ساخت انواع جنگافزار دانش بیاموزند و به ایران بازگردند. علاوه بر این عباسمیرزا در ساخت و راهاندازی چند کارخانه هم در ایران پیشگام بود. جان کلام اینکه اقدامات عباسمیرزا هرچند با مرگ نابهنگام این بزرگمرد، آنچنان که باید به بار ننشست؛ اما در کنار مرگ زودهنگام او میتوان از چند رنج دیگری که جامعه ایران درگیرش بود، نام برد. نخست اینکه دربار ایران درکی از پیشرفتهای جهان نداشت. ایرانیان بهواقع نمیدانستند در اروپا، دانش چه سیری را طی کرده است. محرک اجتماعی لازم هم از سوی مردم آن زمان ایران برای ایجاد اصلاحات از بالا وجود نداشت. هجوم روسها به ایران هم ناپایداری سیاسی سختی را به جامعه تحمیل کرده بود. دستگاه قدرت در تهران نهتنها ارادهای برای نوسازی ایران نداشت، بلکه در برابر آن مقاومت هم میکرد. اما این نکته را از یاد نبریم که حتی در آن زمان هم که دستگاه فرمانروایی فقط به حکمرانی میاندیشید، و درست زمانی که مردم هم اراده جنبشهای توسعهخواهانه را نداشتند، ایرانیانی در اندیشه نوسازی بودند.
اندوه کبیرِ امیر
میرزا تقیخان امیرکبیر دستپرورده مکتب فکری عباسمیرزا بود. مکتبی که به توسعه ایران و دلایل عقبماندگی تاریخی آن میاندیشید و به باور ما هنوز هم این مکتب زنده است و زایا. میرزا تقیخان امیرکبیر در دل اندوهی بزرگ داشت و آن عقبافتادگی کشور بود. امیرکبیر زمانی زمام ایران را در دست گرفت که بخشی از خاک ایران به یغما رفته بود و ایرانیانی که هوشیار بودند در حیرت فرومانده بودند که به ناگاه چه شد که در چشم برهمزدنی چنین به خاک سیاه نشستند. امیرکبیر که بیش از عباسمیرزا جهاندیده بود، بهخوبی میدانست جهانِ در حال پیشرفت چگونه جایی است. هم سیاست را میدانست و هم فناوری را به چشم دیده بود. او در روزهای سختی زمام امور را در دست گرفت. از سویی خاک ایران از دست رفته بود. بیماری بیداد میکرد. بیسوادی غوغا میکرد و مدارس نو هنوز در کشور فراگیر نبود. جامعه کماکان ایلیاتیمحور بود. شاه جوان از مسئولیت شانه خالی میکرد، اما اطرافیانش در امور کشوری و لشکری دخالت داشتند. اقتصاد کشور چنان بود که ورودی و خروجی آن با هم نمیخواند و این رعیت بود که سرش بیکلاه میماند. بستنشینی رواج داشت و بخشی از خاک کشور با داشتن حاکمان محلی یاغی، ساز جدایی سر میدادند. فرقههایی واپسگرا بودند که سر به شورش برداشته و در برابر تجدد و نوسازی مقاومت میکردند. آموزش عمومی وجود نداشت و مردم در استبداد سیاسی هراسان و حیران بودند. تمام این دشواریهای ایران یکسو، اما به باور ما امیرکبیر اندوه دیگری هم جز اندوه عقبماندگی کشور داشت. او تنها بود. نه با دربار زدوبند داشت، نه دولتهای خارجی از او پشتیبانی میکردند و نه روحانیت با او همدل بود. با تمام این احوالات، امیرکبیر تنها بود و بهتنهایی باید گامهای بزرگ برمیداشت. اما نکته مهم اینجاست که او نیز مانند عباسمیرزا، در میان تمام این تاریکیها، چراغ روشن را یافته بود. او فهمیده بود دانش و فناوری است که میتواند ایران را نجات دهد. تفاوتش با عباسمیرزا در این بود که بهجای اعزام محصل به خارج، بیشترین همت را بر تأسیس دارالفنون گذاشت. درواقع میتوان گفت سنگ بنای دارالفنون را که حتی خود امیرکبیر هم بازگشاییاش را ندید، مکتب فکری عباسمیرزا گذاشته بود. راهاندازی دارالفنون که استادانش از اروپا آمده بودند و بارها در روزنامه «شرق» درباره چندوچون آن نوشتهایم، تنها کار امیرکبیر نبود؛ بلکه درخشانترین آن بود. امیرکبیر میدانست که تنها راه رهایی ایران از چنگال عقبماندگی، همت گماردن بر دانش و آموزش است؛ بنابراین بخش مهمی از کارهای او پیرامون همین اندیشه بود.
چرخههای افول و جا ماندن ایران
اگر بخواهیم با خودمان شفاف باشیم، باید گفت از چند چرخه یا دقیقتر بگوییم، از چند روند جهانی جا ماندهایم. جا ماندن الزاما به معنای نرسیدن نیست، بلکه در اینجا منظور ما دیر رسیدن را هم در برمیگیرد. نخستین ایستگاهی که ایران کامل جا مانده بود، انقلاب یا دگرگونی صنعتی اول بود. رویدادی که از بریتانیا آغاز و به دیگر جاها رسید. در این انقلاب، رخدادهای بزرگی در تولید، صنعت، کشاورزی و ترابری رخ داد. همانطور که اشاره کردیم، بودند ایرانیانی که میدانستند در دنیا چه خبر است، اما عموم جامعه بیخبر و بیتحرک بود. جالب اینکه نزدینانه (با تقریب مناسب) هم عباسمیرزا و هم امیرکبیر، هر دو در همین بازه زمانی بودند. انقلاب صنعتی دوم، تا پیش از جنگ جهانی اول بود و کاربردی شدن الکتریسیته، دگرگونی در ارتباطهای تلگرافی و راهآهن و افزایش بهرهوری و رشد اقتصادی را در پی داشت. انقلاب سوم صنعتی پس از جنگ جهانی دوم آغاز شد و به دوره دیجیتال و رایانهها معروف است. رایانهها با رشدی نمایی به پیش رفتند و این روند ادامه دارد. انقلاب صنعتی چهارم به اینترنت و هوش مصنوعی تعلق دارد. سخن بیپرده چنین است که ایران در تحول این چهار مرحله صنعتی نقشی نداشت یا اگر داشت به واسطه حضور ایرانیان در دیگر نهادهای پژوهشی و صنعتی و دانشی بوده است. باید به این موضوع دقت کنیم که صرف حضور ایرانیان در جایی، برای نمونه ناسا، به معنای حضور کشور ایران نیست. کشورها با استانداردهای مشخصی در پروژههای جهانی مشارکت میکنند و نه فقط به صرف حضور افرادی که اهل آن کشورند. وانگهی آمارها نشان میدهند که ارتباطِ دانشمحور ایرانیان با داخل کشور بسیار سستبنیان است. امروزه ما در ایران شاهد آثار هر چهار فراورده و دستاورد این چهار انقلاب صنعتی هستیم، اما آنچه ما میگوییم، اگر نه در خط مقدم این انقلابها حرکت کردن است، حداقل مشارکت داشتنِ در شأن و منزلت کشوری همچون ایران. نام این جا ماندن را چرخههای افول گذاشتهایم، زیرا جهان هر روز به پیش میرود و رخدادهای نوین ظاهر میشوند و هر بار ما جا میمانیم و با صرف هزینه بسیار آن را در کشور وارد یا راهاندازیِ سخت میکنیم. نامش را افول مینامیم چون تکرار این روند افولزا است. هم افول تمدنی در پی دارد و هم افول اقتصادی و در یک کلام افول از شاخصهای توسعه. این عقبماندگی چیزی بود که هم عباسمیرزا دریافته بود و هم امیرکبیر و هر دو نیکمرد میدانستند که امری دستوری و فردی نیست؛ بلکه امری ساختاری و برنامهریزی بلندمدت و اراده حاکمیت و پویایی مردمان را میخواهد.
مشکلات ایران و مشکلات ایرانیان
ایران، با تمام زیباییها و ظرافتهایی که دارد، مشکلاتی نیز در دل خودش دارد. همچنین ایرانیان هم در قالب یک کشور یکپارچه مشکلاتی دارند. مشکلات ایران را میتوان اینچنین نام برد؛ کشوری که زلزلهخیز است و بارها از زلزله آسیب دیده است. همچنین کشوری کمآب است. از دیگر مشکلات ایران همسایگان آن است. برخی بسیار عقبماندهاند و نوبهاران و برآمده از دل قراردادها. همچنین جنوب ایران پر است از کشورهای عربی که به شکل سنتی هم رقیب ایران هستند و هم بارها با آنها جنگیدهایم. یادمان نرود که آخرین جنگ بزرگ ایرانیها که در سایه در اختیار داشتن ارتش منظم و آموزشدیده و نیز جنگافزارهای مدرن غربی، بهرغم تمام دشواریها خاک از دست ندادیم، جنگ با عراق بود. عراقیها در این جنگ خود را نماینده کل عربها میدانستند و نام آن را قادسیه نهاده بودند. باز از یاد نبریم که همین امروز هم عربها در راستای ستیز با ایران، آنهم ایران کهن، و نه فقط ستیز با سیاستهای حکومت کنونی، بر جزایر ایرانی ادعای مالکیت دارند و نام خلیج فارس را به شکل جعلی آن به کار میبرند. نفت ایران حلقه دام بلاست و بسیار بر سر نفت بالا و پایین شدهایم. جان کلام اینکه ایران کشوری تنهاست و باید مردمان این سرزمین بیاموزند در فرازوفرود تاریخ روی پای خودشان بایستند و کشور را به جایگاه واقعی آن برسانند. ایرانیان نیز به عنوان ساکنان این سرزمین مشکلاتی دارند که بخشهایی از آن برای نمونه در سفرنامههای دیگران آمده است. این مسئله شامل حال تمام ملل روی زمین است. هر ملتی، نقاط ضعفی دارد و نقاط قوتی که برآمده از دلایل بسیار سیاسی و تاریخی و جغرافیایی است. شاید بتوان دو مشکل اساسی را در میان ایرانیان نام برد؛ یکی اینکه ایران دورههای رکود زیادی داشته است و برای نمونه هم دوره عباسمیرزا و هم دوره امیرکبیر، گویی در خواب زمستانی بودهایم. دیگری فهم ناپخته از تحولات جهان که برگرفته از اختلال گفتوگو در میان ایرانیان است. از کنار اختلال گفتوگو نباید بهسادگی گذشت؛ زیرا همین مسئله سبب عقیم ماندن طرحهای امیرکبیر شد و آغاز دور دوم جنگهای ایران و روس در دوره عباسمیرزا. حال مسئله این است که چگونه باید به مشکلات ایران و ایرانیان غلبه کنیم. پاسخ هر دو پرسش در دانشگستری است. به زبان بسیار ساده، نخست باید همچون عباسمیرزا و امیرکبیر، مشکل را بپذیریم، سپس درصدد حل آن برآییم.
توانا بود هر که دانا بود
اگر بخواهیم در یک جمله کوتاه بگوییم میراث عباسمیرزا و امیرکبیر برای ایران فردا و نسل فردای ایران چیست، این بیت است که: توانا بود هرکه دانا بود / ز دانش دل پیر بُرنا بود. این دو بزرگمرد با عملکردشان نشان دادند توانایی هر کشور در میزان توجه دولت-نفان آن سرزمین در دانایی است. عباسمیرزا و امیرکبیر هر دو از دل ایران برآمده بودند. شاید بیپرده بگوییم بهتر باشد. این دو مرد گویی پاسخ روح ایرانی به خوابماندگی طولانی ایرانیها بود. این دو هیچیک دستپرورده خارج از ایران نبودند؛ اما دیدن تحولات جهان هر دو را به فکر واداشت تا چارهای بیندیشند. اگر امروز میرزا تقیخان و عباسمیرزا در جمع ما حضور داشتند، شاید بیش از هر چیز دیپلماسی دانشی و مشارکت جهانی را پیش پای ما میگذاشتند، و بدون شک به ما دوربینی میدادند تا با آن منافع ملی ایران را درستتر و بهتر ببینیم. اما میخواهیم خطاب به نسل جوان ایران بگوییم مهمترین و ارزشمندترین درسی که این دو مرد به ما و به نسل سازنده ایران فردا میدهند، جملهای کوتاه است: «برای ساختن ایران، نخست باید ایران را دوست داشت».
غلبه اروپا بر دسیسههای ضد توسعه
احسان دستغیب: تحولات و دگرگونیهایی که به واسطه انقلاب صنعتیِ نخست، در نیمه دوم قرن هجدهم میلادی در پهنه فرایند تولید و بالطبع اقتصاد رخ داد، در شیوههای حکمرانی و چیدمان راهبردهای ملی نیز پیامدهای خود را به صورتی شتابان بر جای گذاشت. اروپا و بهویژه انگلستان که عرصه زایش این انقلاب صنعتی بود، در امتداد این تغییر و تحولات در سپهر تولید و فناوری، در عرصه اقتصاد سیاسی و حکمرانی نیز به سمت اصلاحات ساختاری روی آوردند و این فرایند تأثیرپذیری دوجانبه وادیهای اقتصاد و سیاست را بهدرستی مشخص کرد. بدیهی بود که ایستادگی و مانعتراشیها در برابر موج نوین دگرسانی از جانب گروههای قدرت که منافع خویش را در تضاد با فرایند توسعه میدیدند، شکل بگیرد. مصداق آن در بخشهایی از امپراتوری اتریش-مجارستان، که اگرچه صنعتگران آلمانیتبار بوهِمیا در پی توسعه بازار و افزایش تولید بودند، اما بسیاری از مالکان و صاحبان امتیازات حکومتی منافع خویش را در نگهداشتن مردم و دهقانان در فلاکت ارزیابی میکردند. با وجود این، امکان شکلگیری اصناف کارگری و تجاری و وجود رهبرانی خردمند در مغربزمین که یا از سر اجبار تن به تحولات داده و یا مشوق توسعه بودند، مسیر را برای عملکرد ترقیخواهانه فراهم میکرد. درست در همان زمان که عباسمیرزا درگیر نبرد با قوای روسیه تزاری بود، و ارتش ایران به سبب عقبماندگی و عدم شناخت شیوههای نوین نظامی و تسلیحاتی و نیز مستقر بودنِ سیستم حکمرانیِ بیکفایت و ناکارآمد، سرزمینهای میهنمان از دست میرفت، برای نمونه در مجارستان «ایشتوان سیچینی» (István Széchenyi) بزرگ دولتمرد اصلاحگر، با بنا نهادن فرهنگستان علوم مجارستان در سال ۱۸۲۵ بهسرعت در جهت پیریزیِ پایههای نظام نوین ترقی و توسعه گام بر میداشت؛ و طبقات سرمایهدار را نیز همراه خود ساخته بود. این خود بیانگر آن است که رهبرانی چون «فرانسوای اول» اتریش-مجارستان که برعکس پدرش «لئوپولد دوم» خویی محافظهکارانه و ضدانقلاب صنعتی داشت در نهایت تاب استقامت در برابر تحولات پیشرو را از دست دادند. اگرچه شرایط و ویژگیها برای دولتمردان اصلاحطلب و میهندوست ایرانی پیوسته به سبب مطلقگرایی و وجود سلاطینی خودکامه و نبود طبقات مستقل اجتماعی، و نیز آفت جهل و ناآگاهی، بهشدت دشوارتر و پرمخاطره بود، اما با وجود این، در میان اغلب بزرگمردانی چون عباسمیرزا، قائممقام فراهانی و امیرکبیر، کاستی در تدبیر و تدبر و نبود اِشرافی فراگیر و جامعالاطراف نسبت به سپهر سیاسی اجتماعی کشور دیده میشود، هرچند شاید به سبب شدت دسیسهگری و پیمانشکنیِ درباریان و کارگزاران سهپر سیاسی و پیشکاران وادیِ حکمرانی و نیز اختناق و خودکامگی پادشاهان، نتوان بر ایشان خرده گرفت. عباسمیرزا و بعدتر امیرکبیر به آموزش و ترویج آگاهی به عنوان یکی از اصلیترین ارکان توسعه بهدرستی، بها و منزلت دادند و بر اهمیت گردش اطلاعات واقف بودند. نمونه آن انتشار نخستین روزنامه ایران، «کاغذ اخبار» بود که به دست میرزا صالح شیرازی، از جمله افرادی که به فرمان عباسمیرزا برای تحصیل به انگلستان فرستاده شدند، منتشر شد. آنها همچنین بر لزوم شناخت روابط بینالملل و تبادلات با دنیای خارج به هدف محارست از منافع ملی و ترقی در علوم جدید صحه گذاشتند. سفرهای به اصطلاح دیپلماتیک امیرکبیر در او خصلتی از اعتماد و استواری به ظرفیتهای ملی و نیز توانمند در مذاکره برای حصول به امنیت پایدار را ایجاد کرد که در این راستا عهدنامه ارزروم و تلاشهای وی قابل تقدیر است. عباسمیرزا نیز پیشتر، بر لزوم مراودات علمی و دانشمحور با کشورهای پیشرونده در عصر خود، بهدرستی پی برده بود. اگرچه لغزش وی در تضمین گرفتن از دول بیگانه برای ماندگاری سلطنت در تیرهاش، وجهی از اتکای بیش از حد را به نفوذ خارجی در ذهن متبلور مینماید، اما شاید با توجه به واقعیت سیاسی در جغرافیای زمان و برهه تاریخی ابهامآمیز که دسیسهها و فساد درباریان علیه نایبالسلطنه اوج میگرفت، شیوه او برای تضمین سلطنت بازماندگانش امری واقعگرایانه محسوب شود. بالاخره در کشوری که مالکیت خصوصی از چندان اعتبار و پشتوانهای برخوردار نیست، و امکان تشکیل سرمایه چه معنوی و چه مادی و شکلگیری طبقه سرمایهگذار ریشهدار وجود ندارد، نیل به توسعه پایدار و تثبیتشده به مراتب دشوارتر خواهد بود. در چنین جوامعی لزوم اتخاذ راهبردی چندجانبهتر و تدبیری عاقبتاندیشتر توسط مصلحان بسیار بیشتر مورد نیاز است، بالاخص که بخش مهمی از حاکمیت نهتنها سودای توسعه در سر ندارد، بلکه آگاهانه خویی ضدتوسعه را در پیش گرفته است، چرا که دستیابی به توسعه به معنای پایان شهنشهصفتی و آغاز شکلگیری حکمرانی بر اساس تخصص و خرد جمعی خواهد بود.