میخواهم بمانم، روزنامهنگار بمانم
ماندن سختترین تصمیم سه سال گذشته بود. مدام ایستادن روی لبه تیغ رفتن و ماندن هیچ ساده نیست. هر بار فهرست آرزوهایی را بررسی میکنم که رؤیا شدهاند. حالا با این فهرست بلندبالا، من هنوز هم میخواهم بمانم. میخواهم در ایران، روزنامهنگار بمانم.
شیدا ملکی-روزنامهنگار: ماندن سختترین تصمیم سه سال گذشته بود. مدام ایستادن روی لبه تیغ رفتن و ماندن هیچ ساده نیست. هر بار فهرست آرزوهایی را بررسی میکنم که رؤیا شدهاند. حالا با این فهرست بلندبالا، من هنوز هم میخواهم بمانم. میخواهم در ایران، روزنامهنگار بمانم.
عبارت زن روزنامهنگار ایرانی، عبارت سادهای نیست که از آن گذر کنیم؛ بیآنکه هر ثانیه دلواپسیهای آن را درک نکنیم. واژه برای آدمهایی که نان و آب زندگیشان را با آن میسازند چیز ارزشمندی است. حال تصور اینکه تو هر روز به عنوان یک زن باید در بازار کار زنده بمانی را هم بگذارید کنار آن.
شاید باورتان نشود اما هنوز هم هستند مردانی که چشم در چشم یک زن میگویند: «برو بنشین خانه کنار شوهرت و غذا درست کن». تصور کنید زندگی زنانه روزنامهنگاری را که یک پایش در کسبوکارهای نوآورانه است و یک پایش در دنیای رسانه. هر روز لباس رزم برای بقا پوشیدن کار سادهای نیست.
همه چیز اما از دانش علوم ارتباطات اجتماعی آب میخورد و فرهنگ؛ فرهنگی که لایهلایه از نسلها قبل با زندگی روزمره به عنوان بدنه جامعه شکل گرفت. همین فرهنگی که ساختار بالا به پایین نهادهای سیاستگذار آن را قانون کرد.
در هیچ کجای قوانین ایران جملهای نیامده برای تعریف زنان به آشپزی و کنارهگرفتن از ساختار کسبوکار، این قوانین اما هرگز جملهای هم ثبت نکرده که اگر به واسطه جنسیت در محل کار مورد آزار و اذیت روحی قرار گرفتید چه باید کرد.
زنان روزنامهنگار بسیاری را میشناسم که حداقل در سه سال گذشته به دلیل مشکلات معیشتی، تحریریه را ترک کردند. بعضی از آنها کسبوکار خانگی راه انداختند و فیلترینگ اینترنت نانشان را آجر کرد. برخی وارد کسبوکارهای اکوسیستم نوآوری شدند و تحریم نانشان را آجر کرد. برخی نیز هر روز صبح صورتشان را با آب دیده میشویند، جنسیت و زنانگیشان را پنهان میکنند و برای معاش زندگی روزمره ایدههای نوآورانهشان را میفروشند.
زن روزنامهنگار ایرانی هر روز باید تصمیم بگیرد که قرص قرمز را از مورفئوس بگیرد یا قرص آبی. قرار نبود تصمیم برای ادامه زندگی در سرزمین مادری اینقدرها هم سخت باشد. قرار نبود تصمیم برای نوشتن یا ننوشتن اینطور خوره شود به جان آدم.
بیایید بپذیریم ما در جهانی زیست میکنیم که دیوار برلین آن 9 نوامبر 1989 فروریخت. آنچه جهان امروز نیاز دارد، تعامل مدام و مستمر برای بهتر زیستن است. رسانه همچنان بزرگترین بستر تعامل انسانهای هوشمند است. فکر میکنم آنچه در جریان رسانه نباید فراموش کنیم، حذف و نبود پارازیت و اختلال در ارسال پیام است.
زن روزنامهنگار ایرانی، حامل پیامی است که طی این سالها مدام دچار پارازیت شد. دروازهبانهای خبر پیامش را مصادره کردند و بارها پیامش به مخاطب نرسید.
حال در بالاترین نقطه تصمیم بین ماندن و رفتن ایستادیم، سر آخر ماندیم شاید پیام، شفاف و بدون پارازیت ارسال شود، شاید روزگار امنتری در انتظارمان باشد.