سم مهلک سیاسی
بهصراحت میتوان گفت هیچیک از دولتهای چهار دهه گذشته نتوانستهاند حامیان خود را ذیل یک طبقه بهعنوان یک طبقۀ مشارکتی بگنجانند؛ طبقه مشارکتی که رفتهرفته بتواند به طبقۀ هژمونیک بدل شود، چراکه دولتهای ایران به معنای واقعی دولت بماهو دولت نبودهاند و همواره قدرتگیری آنان در وضعیتی سلبی امکانپذیر شده است. وضعیت سلبی قرین به «وضعیت استثنائی» است. وضعیت ناگزیری که در آن مردم نه برای مشارکت و پیگیری مطالبات و منافع خود، بلکه برای صیانت از وضع موجود و گاه بدتر از آن، برای جلوگیری از وخیمترشدن اوضاع پا به عرصه عمومی گذاشتهاند. طرفه آنکه در انتخابات 1400 و در شکلگیری دولت سیزدهم، با اینکه وضعیت از سابق استثنائیتر بود بسیاری از مردم برای مشارکت پا به میدان نگذاشتند و وضعیت استثنائی را اسقاط کردند. بیتفاوتی، سم مهلک سیاسی است که بهصورتی بطئی و خزنده دستگاه دولت و پیکره ملت را از کار خواهد انداخت. در این وضعیت، طبقه مشارکتی و هژمونیک دیگر معنا ندارد. از نظر هگل دولت، عالیترین شکل کلیت است که میتوان در عرصه اخلاق اجتماعی به آن دست یافت. برخلاف نظر هگل، مارکس باور دارد دولت، ابزار طبقه حاکم است و طبقه کلی فقط میتواند در جامعه مدنی ظاهر شود که با خود به صلح رسیده باشد. مارکس معتقد است در این شرایط، دولت به معنای قدرت سیاسی سرانجام متلاشی خواهد شد، چراکه این دولتها ساخته دست مردم در شرایط استثنائیاند. اگر شرایط استثنائی از بین برود، ضرورت تشکیل دولتها هم از بین خواهد رفت. اگرچه این دیدگاه مارکس آرمانگرایانه به نظر میرسد اما شرایط کنونی جهانی نشان داده با اینکه ایده مارکس محقق نشده، اما دولتها نه بهواسطه رسیدن به یک جامعه مطلوب بلکه به دلیل ناباوری و عدم اعتماد به دولتها خاصیتِ خود را بیش از پیش از دست دادهاند. بگذریم! اما در اندیشه گرامشی شکلگیری طبقه مشارکتی و طبقه هژمونیک بیش از هر جای دیگری قابل تصور و تعین است. نگاه واقعبینانۀ گرامشی به دولت و ملت، باعث شده او به بهترین شکل مواجهۀ دولت و ملت را در اصطلاحاتی همچون جنگ موضعی، جنگ تهاجمی و جامعه مدنی همچون خاکریز به کار گیرد. گرامشی به طبقه مشارکتی که میتواند به یک طبقه هژمونیک بدل شود، باور داشت و از همینرو مخالف سرسخت استالین در حذف روشنفکران بود. برای شکلگیری طبقه مشارکتی، روشنفکران نقش اساسی دارند. آنان افکار دولتها را از بالا به پایین اشاعه میدهند و در ایجاد یک طبقه هژمونیک نقش مؤثری دارند. در دوم خرداد 1376 روشنفکران موجب بر سر کار آمدن دولتی شدند که قادر بود طبقه مشارکتی را شکل داده و آن را هژمونیک کند. این اتفاق نیفتاد و اصلاحطلبان با دور زدن روشنفکران و مردم که دولت آنان را روی کار آورده بود، ابتدا برای گسترش اقتدار خود از حمایت مردم سود جسته و برای ماندگاری آنان را رها کرده و به توجیه قدرت پرداختهاند. از اینرو دور از انتظار نبود که در زمانه عسرت آنان و بازگشت مجددشان به مردم، پشت درهای بسته بمانند. دولت خاتمی و دولت احمدینژاد، بیش از هر دولت دیگری قادر بود با همه دشواریها طبقه مشارکتی را سامان داده و آن را به طبقه هژمونیک بدل سازد. چنین ظرفیت و توانی در دو دولت هم به لحاظ اجتماعی و هم اقتصادی وجود داشت. دولت خاتمی میتوانست طبقه بورژوازی دولت هاشمی را ارتقا داده و هژمونیک کند و اگر احمدینژاد به حرفهایی که میزد باور داشت، میتوانست طبقه فرودست را برسازد.
این دو دولت قادر بودند طبقه مشارکتی را سازمان داده و هژمونیک کنند و سرمنشأ تحولات جدی در جامعه ایران باشند. اما چون باوری راسخ در میان نبود، چنین اتفاقی هم رخ نداد. لنین باور داشت کسی به هژمونی دست مییابد که با بیشترین انرژی میجنگد، اما واقعیت امر این است که دولت نئولیبرالِ احمدینژاد با فریب طبقه فرودست ادامه منطقی دولت لیبرال خاتمی بود، که به هر دلیلی بر باورهایش پافشاری نکرد. این دو دولت به شرایط و امکانهای موجود تن دادند، در صورتی که هر تحولی با پافشاری بر ناممکنها شکل میگیرد. اصرار بر تحقق ناممکنها و فشار به امکانهای موجود است که وضعیت را از ریخت میاندازد و سیاستی تازه خلق میکند. بازی در وضعیت موجود و با امکانهای آن، بازی در زمین قدرت است و بس. این دو دولت میتوانستند به این تعبیر گرامشی دست یابند که طبقه میتواند و باید تعیینکننده باشد. برای اینکه یک طبقه تعیینکننده باشد مستلزم آن است که هژمونی داشته باشد. هژمونی امر چندظرفیتی است که بدون اقناع مردم قابل تحقق نیست و بدون اجبار غیرقابل اعمال. هر دو دولتِ اصلاحات و مهرورزی، قدرت اِعمال ایدههای خود را نداشتند و ناگزیر به شرایط موجود و امکانهای آن تن دادند. دولت سیزدهم از قدرت لازم برای اعمال ایدههای خود برخوردار است، اما بعید است قدرت اقناع مردم را داشته باشد، خاصه آنکه باید طبقهای مشارکتی وجود داشته باشد که تبدیل به طبقه هژمونیک شود تا دوگانه اقناع و اجبار معنا پیدا کند. اما نهتنها چنین امکانی وجود ندارد، بلکه دولت سیزدهم حتی نمیتواند به شرایط موجود تن بدهد. شرایط موجود همان چیزی است که برای دگرگونی و رهایی از آن، دولت رئیسی روی کار آمد. دولت رئیسی بیش از هر زمان دیگری میداند ادامه شرایط موجود همان سم مهلکی است که دولت را نه در درازمدت که در کوتاهمدت از پا در خواهد آورد. آیا این از بدعتهای روزگار است که حافظان وضع موجود ناگزیرند علیه آن دست به اقدام بزنند؟