|

‌عزت زیاد و توسعه برباد

باید برای خرید سریع به پاساژی بروی؛ در نزدیک پاساژ مشغول پارک خودرو هستی که ناگهان فردی از خانه روبه‌رویی بیرون می‌آید و می‌گوید «اینجا پارک نکن؛ جای ماشین من است». کمی عصبانی می‌شوی، می‌خواهی بگویی: «خیابان را که نخریده‌ای» یا اینکه «خیابان متعلق به همه مردم است» یا فحش بدهی یا... . در حقیقت دو گزینه کلی پیش‌روی شماست:

۱- با آن فرد وارد مشاجره شوید. ماشین خود را پارک کنید، پیاده شوید و به دعوا ادامه دهید؛ چون حق با شماست، او دارد به شما زور می‌گوید و باید جلوی زورگویی‌ها ایستاد.

۲- کمی جلوتر جای پارک دیگری وجود دارد، ترجیح می‌دهید این جای پارک را ترک کنید؛ چون هدف شما خرید است و مهم آن است که شما به هدفتان برسید، با کمترین هزینه.

انتخاب هر گزینه‌ای البته هزینه‌های خودش را هم دارد:

۱- ممکن است آن فرد در زمانی که شما نیستید، به خودرویتان آسیب بزند؛ پنچری کمترین هزینه است. البته هزینه زمان ازدست‌رفته‌ای را که برای مشاجره می‌پردازید هم به هزینه بزرگ اعصاب خردی‌تان اضافه کنید. در حقیقت این هزینه‌ها ممکن است شما را از هدفتان که خرید بوده است دور کند.

۲- شما احساس ناخرسندی دارید که زیر بار حرف زور رفته‌اید، احساس می‌کنید که به عزت نفستان برخورده است، اما شما به‌سادگی به هدفتان که خرید سریع بوده است می‌رسید. اگر گزینه یک را انتخاب کنید، شما بیش از هدفتان به عزتتان بها داده‌اید؛ نوعی از «مدیریت عزت‌گرا» و اگر گزینه دو را انتخاب کنید یعنی رسیدن به هدف برایتان مهم است؛ حتی اگر کمی از آن عزت را نادیده گرفته باشد؛ نوعی از «مدیریت هدف‌گرا».

فرهنگ عزت: کوهن و نسبیت، آزمایش‌هایی را ترتیب دادند که کم‌وبیش شرایطی مشابه با شرایط بالا را ایجاد می‌کرد. در حقیقت فرد قوی‌هیکلی به فرد آزمایش‌شونده یک توهین جزئی می‌کند. فرد آزمایش‌شونده که دشنام یا زور می‌شنود، می‌تواند با صبوری وضعیت را مدیریت کند؛ اما برخی از افراد (حتی وقتی احتمال می‌دهند کتک بخورند) در مقابل این رفتار، تمایل به مشاجره یا درگیری دارند، چون احساس می‌کنند عزتشان بر باد رفته است. پژوهش‌های بعدی نشان داد که رفتار افراد تابعی از فرهنگ جامعه آنان است. در حقیقت در «فرهنگ عزت» افراد عزت را بیش از اهداف ارجحیت می‌دهند. مدیریت عزت‌گرا به عزت بیش از اهداف کلانش اهمیت می‌دهد؛ به این ترتیب او هر روز درگیر هر موضوعی می‌شود که احساس عزت او را قلقلک کند؛ و به این ترتیب او مدام اهدافش را در برابر عزتش از دست می‌دهد.

اهداف بلندمدت قربانی عزت‌های کوتاه‌مدت! مشکل مدیریت عزت‌گرا از جایی آغاز می‌شود که او آن‌قدر درگیر عزت می‌شود که از اهداف دور می‌شود. به این ترتیب پس از مدتی او یکی‌یکی اهداف را از دست می‌دهد و به مرور تبدیل به فردی ضعیف می‌شود؛ همان ضعفی که همه عزتش را یکجا بر باد می‌دهد! اما مدیریت هدف‌گرا گاه برخی از حساسیت‌های عزت را نادیده می‌گیرد تا قوی شود؛ آن‌قدر قوی که کسی دیگر جسارت توهین به او را نداشته باشد؛ آن‌قدر قوی که کسی عزت او را به بازی نگیرد! مشکل در مدیریت عزت‌گرا زمانی بحرانی‌تر می‌شود که افراد به مرور موضوعات مختلفی را برابر با عزت بدانند؛ مثلا نوع نشستن یا استقبال طرف مقابل خود را نوعی از توهین به عزت خود برداشت کنند. در این موقعیت است که اعضای «جوامع عزت» وارد تقابل‌ها و حتی نزاع‌های غیرضروری می‌شوند، هرچند خلاف منافع و اهداف آنها باشد، مانند کتک‌خوردن از فرد قوی‌تری که دشنام داده است! این مشکل البته می‌تواند ابزار دست کسی باشد که تمایل دارد شما را مدیریت کند. او به‌سادگی می‌تواند با یک رفتار ساده و نوعی از خدشه‌دارکردن عزت شما، شما را به سمت واکنشی که دوست دارد پیش ببرد. در حقیقت مدیریت عزت‌گرا، به‌سادگی بازی می‌خورد، به‌سادگی وارد مشاجره‌های غیرضروری می‌شود و به‌سادگی اهداف و منافع بلندمدت خود را قربانی یک عزت لحظه‌ای، گذرا و بدون منفعت می‌کند.

اولویت‌دهی، نه فراموشی! حتما مدیریت عزت‌گرا هم دوست دارد به اهداف برسد، همان اندازه که مدیریت هدف‌گرا دوست دارد تا عزتش حفظ شود؛ اما پرسش زمانی است که در تعارض میان این دو تا چه اندازه حاضر هستید از توهین‌های کوچک برای اهداف بزرگتان بگذرید یا برعکس! فرهنگ حکمرانی در ایران را می‌توان یکی از نمونه‌های «فرهنگ عزت» دانست؛ فرهنگی که در آن پر است از تحلیل‌هایی که «منفعت ملی» در پیشگاه «عزت» قربانی همیشگی است. به این ترتیب در بلندمدت نه‌تنها منافع ملی‌مان دورتر و دورتر می‌شود؛ بلکه هر مسئله کوچکی که احساس کنیم عزتمان را هدف گرفته است، تبدیل می‌شود به هیاهویی با هیچ منفعت ملی! اگر هدف توسعه و رفاه جامعه است، می‌شود ماشین را کمی جلوتر هم پارک کرد، نیاز به مشاجره نیست؛ که عزت پایدار توسعه‌یافتگی ایران است.