ما باید تافته جدابافته باشیم
مردادماه سال ۱۴۰۰، همینجا در روزنامه «شرق» درباره کشتی به گل نشسته انگلیسی که با اسم کشتی یونانی شناخته میشود و فعلا تا زمان غرقشدنش یکی از جاذبههای مهم توریستی کیش شده بود، نوشتم.
مردادماه سال ۱۴۰۰، همینجا در روزنامه «شرق» درباره کشتی به گل نشسته انگلیسی که با اسم کشتی یونانی شناخته میشود و فعلا تا زمان غرقشدنش یکی از جاذبههای مهم توریستی کیش شده بود، نوشتم. در بخشی از آن یادداشت با امیدواری سادهلوحانهای که البته هنوز هم دارم و از داشتنش همچنان راضیم، اینطور نوشته بودم: «این تکهآهن قراضه و زنگزده که روزی برای خودش کشتی آبرومند و بزرگی بوده و اقیانوسهای زیادی را پیموده و از بخت خوب یا بدش اینجا به پایان خط رسیده، زودتر از آنچه فکرش را بکنید بیآنکه جایگزینی برایش داشته باشید ترکمان میکند. میهمان ناخواستهای که میزبان خوبی برایش نبودیم، کاری برای حفظش نکردیم، چه میگویم، مگر برای خودمان چه کردهایم که بخواهیم برای این غول هفت هزارتنی کاری بکنیم؟ بگذریم، بیایید برای اینکه شاید کمی حال این روزهایمان بهتر شود اندکی تخیل کنیم، فکر محال هم شاید یک روز شدنی شد. فکر کنیم یک نفر از میان مدیرانی که هر روز فقط حرف میزنند و حرف میزنند و حرف میزنند، بیاید بگوید در طول همه این سالها برای یک بار هم که شده به آینده فکر کرده بودیم، بگوید اول از همه طبق نظر کارشناسان باور کرده بودیم که کشتی به گل نشسته بالاخره غرق میشود، دوم اینکه از اول مطابق برنامه عملیاتی بدون حضور مدیرانی که زیاد حرف میزنند یا حرف زیادی میزنند مشغول تدارک ساخت جایگزینی غافلگیرکننده و جذاب برای همراهی با غروب دلانگیز جزیره بودیم، سوم اینکه از ابتدای این کار قسم خوردیم برای اینکه کار به سرانجام برسد چشمداشتی به بودجه ساخت سازه جدید نداشته باشیم، چهارم تصمیمگیرندگان و طراحان و سازندگان و ناظران چون فقط به نتیجه و خوشحالی شما مردم فکر میکردند دعوا و کارشکنی در کار را کنار گذاشتند، پنجم کسی خودش را مطرح نکرد، مصاحبه نکرد و قول نداد تا به وقت آمادهشدن جایگزین اعلامش کنیم تا اگر کار به هر دلیلی خارج از اراده مصمم ما طول کشید، دلآزرده نشوید، آخر تکدر خاطر شما برایمان مهم است. آخر نمیخواستیم به وقت غروب دلهای نازک و خستهتان بیشتر بگیرد. مهمتر از همه اینها میخواستیم یادتان بیندازیم که حواسمان به همه چیز هست، تا بگوییم شایسته بهترینها هستید و ما مدیران شایسته شما هستیم. و حالا این شما و این کار تمامشده ما... لذت ببرید. قابلی نداشت فقط به وظیفهمان که خوشحالکردن شماست عمل کردیم». و حالا دیروز صبح از خواب بیدار شدیم و یکی از بزرگترین و قدیمیترین و سبزترین درختانِ همچنان پابرجای لور یا همان انجیر معابد را بیشاخ و برگ و خشکیده دیدیم. و دردناکتر اینکه هیچکداممان دیگر چندان حیرت نکردیم، انگار حس و حالِ تعجب و تحیر و تأسفمان هم ته کشیده.
آخر کجای دنیا چنین کاری با یک مقصد گردشگری ۵۰۰ساله میکنند؟ و این سؤالم هم مثل آن امیدواریام سادهلوحانه است. یادم آمد که ما باید به هیچ جای دنیا ربطی نداشته باشیم، ما باید تافتههای جدابافته باشیم که هر روز پَرتتر و جداتر از روز قبل، فاصلهمان با دنیا بیشتر میشود. چون ما استانداردهای خودمان را داریم، ما حتی چرخ را هم از اول میسازیم، علم اقتصادمان هم با همه جای دنیا فرق میکند، تکنولوژی دنیا هم ما را راضی نمیکند، اپلیکیشنهای بهروز و مورد استفاده میلیاردها آدم روی کره زمین به درد ما نمیخورد چون برای همه چیزمان خطر دارد... ما حتی مدل هرس یک درخت ۵۰۰ساله را هم با روش خودمان انجام میدهیم، از آنجا که ما با همه عالَم و آدم فرق داریم، آن کسی که مسئول مراقبت و هرس یکی از جاذبههای گردشگری کشور است اصلا لازم نیست این کار را بلد باشد و حتی آموزش دیده باشد. در عوض او قبلا گزینش شده و اطمینان حاصل شده که میداند باید با کدام پا وارد توالت شود، همسایهها درباره حجاب خواهر و مادر و خانوادهاش شهادت بدهند و صد مسئله مهم و خطیری که دنیا به آن بیتوجه است و ما شش دانگ حواسمان به این چیزها هست.
ما باید فرقمان با دنیا را به همه نشان بدهیم، حتی اگر هرس یک درخت ۵۰۰ساله جذاب باشد که مردم کنار آن چند دقیقهای آرامش و آسایش مییابند، و اینجا آن واقعیت دردناک هولانگیز خودش را بدجوری نشانمان میدهد، اینجا قرار است همه چیز جور دیگری پیش برود، چون ما باید جور دیگری باشیم، حتی جور دیگری فکر کنیم. ما باید تافتههای جدابافته از عالَم و آدم باشیم. و سختتر اینکه همچنان امیدوار به آینده... .