داستان ف.ف
فریبرز پایه فیلمدیدنم بود، در سالهای دهه 60 و اوایل دهه 70، ویدئو یک معجزه بود. هر روز دنبال فیلمهای جدید بودیم و سینماها و بازیگران و احیانا کارگردانان جدید کشف میکردیم.
فریبرز پایه فیلمدیدنم بود، در سالهای دهه 60 و اوایل دهه 70، ویدئو یک معجزه بود. هر روز دنبال فیلمهای جدید بودیم و سینماها و بازیگران و احیانا کارگردانان جدید کشف میکردیم. عجیب نبود که در یک شب فیلمهای سنگام، مرد سوم و تپه همبرگر را ببینیم و دربارهاش حرف بزنیم؛ اما فریبرز پایه فیلمدیدن ویدئویی نبود، پایه فیلمدیدن در سینما بود، بهویژه فیلمهای خارجی خاص در سینما «عصر جدید» که حتی صف ایستادنش هم لذتی داشت و البته گهگاه فیلمهای ایرانی در سینماهای فلسطین، صحرا و آفریقا.
فریبرز، خسرو شکیبایی را خیلی دوست داشت و خیلی قبول داشت، همه فیلمهایش را دیده بود، هرکدام را چند بار، تفنگدارها را هم دوست داشت (جمشید مشایخی، علی نصیریان، محمدعلی کشاورز و البته عزت انتظامی)؛ اما این وسط یک تعصب خاص داشت که نقطهضعف اساسیاش هم بود و سر آن حسابی اذیتش میکردم؛ آنهم «فریماه فرجامی» بود.
میگفت فریماه فرجامی بازیگر بزرگی است که این را قبول داشتم. میگفت فریماه فرجامی بهترین بازیگر زن تاریخ سینمای ایران است که در این زمینه شک داشتم. گاهی هم میگفت فریماه فرجامی باید از ایران برود و در هالیوود یا در سینمای ایتالیا شانسش را برای جهانیشدن امتحان کند که در این زمینه اصلا حرفی نداشتم. اما سر اینها نبود که اذیتش میکردم، سر این بود که منکر شیفتهبودنش میشد. در آن سالها کم نبودند بچههایی که عاشق بازیگران سینما میشدند؛ فکر میکنم نیمی از جوانان ایران آن سالها و بعد از «عروس»، عاشق نیکی کریمی شدند و نصف دیگر عاشق ابوالفضل پورعرب. اما عشق یا علاقه یا محسورشدن فریبرز از جنس دیگری بود؛ اصلا توصیفناپذیر بود و تازه نمیخواست قبول کند دل از دست داده است، معتقد بود یک هنردوست خاص است و آنچه را میبیند، دیگران نمیبینند. میتوانست دقایق زیادی درباره نحوه ایستادن و نگاه و حتی مکثهای میان سخنگفتن فریماه فرجامی حرف بزند و بارها هم این سخنرانی را تکرار کند و البته گاهی چیزهای جدیدی کشف میکرد که روایتهایش را طولانیتر و البته شنیدنیتر میکرد.
چیزی که بیشتر از همه موجب اذیتش میشد، اصرارش بر خاصبودن اسم بازیگر محبوبش بود. میگفت: «اسمها بیانگر خیلی چیزها هستند، حرف ف حرف خیلی خاصی است، شاید خاصترین حرفها، کسی که نام و نام خانوادگیاش با ف شروع شود، خاصترین آدمها است... مثل فروغ فرخزاد، مثل فریدون فریاد...».
حیف که آن موقع نمیدانستم فریاد نام خانوادگی واقعی شاعر نیست.
سالهاست از فریبرز بیخبرم، فکر کنم از ایران رفته، ف.ف او اما روی تخت بیمارستان است، در کما.
کاش میشد همه آن عشقهای پنهان سرشار را به او انتقال داد؛ آنهمه انرژی متراکم نباید یک انسان را نامیرا کنند؟ نمیدانم فریبرز میداند ف.ف در چه حالی است؟ و چگونه این تراژدی و تراژدیهای قبلی بازیگر محبوبش را تجزیه و تحلیل کرده و اصلا حالا حسش چیست؟
میگویند «تاریخهای شفاهی» باید ثبت شوند، کاش میشد عشقهای شفاهی را هم ثبت و ضبط کرد... .