در سوگ منوچهر کدیور
گنج پنهان
بعضی انسانها آنقدر شریفاند که فقدانشان به راستی خلأیی را پدید میآورد. جامعترین توصیف درباره این بزرگمرد، تعبیر «خردورزی، دینداری و آزادگی» درباره ایشان در اطلاعیه فرزندشان بود، اما این توصیف به تنهایی بیانگر همه شخصیت او نیست. نخستینبار اواخر سال ۱۳۶۲ یا اوایل 1363 بود که میهمان آقای محسن کدیور در قم بودم. وقتی زنگ خانه را به صدا درآوردم، مردی در را گشود و بهبه گویان گفت «با خواندن نوشتههایتان گمان میکردم۵۰، ۶۰ بهار از عمرتان گذشته است». چنان باوقار و باادب و ادیبانه و با سیمای بشاش سخن میگفت که در همان نخستین دیدار، یک دل نه صد دل، شیدای او شدم.
بعضی انسانها آنقدر شریفاند که فقدانشان به راستی خلأیی را پدید میآورد. جامعترین توصیف درباره این بزرگمرد، تعبیر «خردورزی، دینداری و آزادگی» درباره ایشان در اطلاعیه فرزندشان بود، اما این توصیف به تنهایی بیانگر همه شخصیت او نیست. نخستینبار اواخر سال ۱۳۶۲ یا اوایل 1363 بود که میهمان آقای محسن کدیور در قم بودم. وقتی زنگ خانه را به صدا درآوردم، مردی در را گشود و بهبه گویان گفت «با خواندن نوشتههایتان گمان میکردم۵۰، ۶۰ بهار از عمرتان گذشته است». چنان باوقار و باادب و ادیبانه و با سیمای بشاش سخن میگفت که در همان نخستین دیدار، یک دل نه صد دل، شیدای او شدم.
پس از آن در اواخر ۱۳۶۳ (یا اوایل ۱۳۶۴) بود که در یک سفر تحقیقاتی چند روزه به شیراز در منزل ایشان و آقای سید جعفر عباسزادگان رحل اقامت افکندم. آقای کدیور و عباسزادگان، برای دستیابی من به بعضی از شخصیتهایی که تاریخ زنده دهههای گذشته بودند تلاش کردند و دیدارهایی را ترتیب دادند. در این چند روز که با استاد منوچهر کدیور نشست و برخاست و رفت و آمد داشتم به ابعاد پنهان شخصیت او پی بردم.
علاقه و تعهد فوقالعادهای که به خانواده و حمایت از پیشرفتهای آنان داشت، تحسینبرانگیز و آموزنده بود. همه فرزندان را تشویق به تحصیل میکرد حتی همسرش را در سنین بالا روانه دانشگاه کرد تا جایی که به کرسی استادی رسید. نوهها را نگهداری میکرد تا فرزندان، فرصت تحصیلات دانشگاهی پیدا کنند. به همین روی میتوان درک کرد که فقدان چنین پدری چه اندوهی برای خانواده در پی دارد و جا دارد به همه فرزندان و خانواده بهویژه همسر همسفرشان از صمیم قلب تسلیت بگویم. شادروان منوچهر کدیور با وجود آنهمه اهتمام به امور خانه و خانواده، خودش لحظهای از فرهنگ و کتاب و کتابخوانی غافل نبود. مشتری ثابت روزنامهها و جدیدترین کتابها بود. در بحثهایی که داشتیم و کتابهایی که در کتابخانهشان دیدم تصور میکردم فقط اشراف بر تاریخ ایران و اسلام و خصوصا دوران معاصر و نهضت ملی دارند، اما بعدها دریافتم که استاد مسلم ادبیات عرب و قرآنشناسی و تاریخ قرآن بود. کمتر کسی میدانست که مترجمان قرآن برای اطمینان مایل هستند کارشان را به رؤیت ایشان برسانند و از ویراستاریشان بهرهمند شوند اما ندیدم در جایی از قرآنهایی بگویند که با نظارت و تأیید ایشان منتشر شد. گرچه از استاد کدیور ۹ کتاب باقی مانده که یکی از آنها خاطرات دوجلدیشان «از روزگار گذشته حکایت» است اما همچنان معتقدم که گنج پنهان بود. این لقب را هم از خود ایشان وام گرفتم که زمانی که در زندان بودم در سال ۱۳۸۰ مقالهای در روزنامه صبح امروز نوشتند با عنوان «گنج باقی». افتادگی و فروتنی بیاندازه ایشان عاملی بود در پنهانسازی فضیلتهای دیگر و دانشمندیاش. این حد از فروتنیاش را در دیگران خیلی کمتر مشاهده کردم. در شیراز نیز گاه با سوتهدلانی گرد هم میآمدند. یک بار مرا به کتابفروشیای بردند که برخلاف همه کتابفروشیهای دیگر که عطف شناسنامهدار کتاب را به نمایش میگذارند تا خریدار ببیند و انتخاب کند عطف سفید کتاب را در قفسهها به نمایش میگذاشت و تعریف کردند این کتابفروش، قدیمی است و مشتریان خاص دارد و کسی که متقاضی کتابی باشد خود ایشان میداند کدام کتاب در کدام قفسه است و به او میدهد. حکایتی را نقل میکردند که این کتابفروش به لحافدوزی همان نزدیکی غبطه میخورد و میگوید خوشا به سعادتش که لحاف و تشک میدوزد و مردم استفاده میکنند و جوانان ازدواج میکنند و از بستر نرم و گرم بهرهمند میشوند و دعایش میکنند اما ما کتاب میفروشیم، مردم و جوانان میخوانند و آگاه میشوند و سر از زندان و... درمیآورند.
حریت شادروان منوچهر کدیور هم کمنظیر بود. زمانی که دامادشان نماینده مجلس و بعد هم معاون نخستوزیر بود، هیچوقت در محضر وی از بیان نظرات انتقادیاش درباره مسئولان کشور و سیاست ملکداری آنان خودداری نمیکرد. نقدهای اساسی و متانت در نقد هم در اوج و در جمع خصوصی آنها که موافق یا مدافع وضع موجود بودند در برابر ایشان تسلیم و ساکت بودند و وقتی هم که با ایشان همدلی میکردیم و انتقادی بر انتقادهایشان میافزودیم علامت داده میشد که مراقبت کنیم تا آب بر آتش باشیم نه باد بر آتش.
در زمانی که تکریم مصدق ممنوعه بود، او در ستایش مصدق سخن میگفت و اگر بعدها که دیوار این ممنوعیتها سست شد کتابهای «اصلاحطلبان ناکام» (۱۳۸۰) و «همه مردان مصدق» (۱۳۹۳) را منتشر کرد، اما ارزش او این بود که در روزگار تحریم سخت، از مصدق و مردان مصدق یاد میکرد. آنچه درباره قائممقام فراهانی، امیرکبیر، مدرس، مصدق و فاطمی نوشت، نشانه پیوستگیاش به خطی بود که در تاریخ ایران برای آزادی و توسعه و استقلال ایران مبارزه کرده است. او آیتالله منتظری را در ادامه این خط و والاترین آنها میدانست.
پس از آنکه ناگزیر از مهاجرت به تهران شدند تا به فرزندان نزدیک باشند، چند بار توفیق دیدارشان را داشتم. در مناسبتهایی مانند نوروز که رسم است کوچکترها به بزرگترها عرض ادب کنند و تبریک بگویند ایشان به رسم همان فروتنی ذاتی، بزرگمنشی میکردند و احوالپرسی و تبریک تلفنی داشتند اما بسیار افسوس میخورم که در واپسین سالها، بارها عزم دیدارشان را کردم اما خود را نمیبخشم که در عملیکردن آن قصور ورزیدم.