منطق تحولات سیاسی
از منظر منطقی و روششناختی، تحولات بهطور کلی به دو شکل صورت میگیرند؛ تکاملی و مهندسیشده. اینکه در جهان خرد، دانش، اخلاق، فناوری، صنعت و... بنیاد معاصر، تحولات سیاسی و اجتماعی غالبا مبتنی بر روشهای مهندسیشده رخ میدهند. بهطور کلی، دخالت خرد و علم مبنای تحولات مهندسیشده (توسط عوامل بومی یا بیگانه) و فقدان خرد و اراده مبنای تحولات (مکانیکی) تکاملی است.
از منظر منطقی و روششناختی، تحولات بهطور کلی به دو شکل صورت میگیرند؛ تکاملی و مهندسیشده. اینکه در جهان خرد، دانش، اخلاق، فناوری، صنعت و... بنیاد معاصر، تحولات سیاسی و اجتماعی غالبا مبتنی بر روشهای مهندسیشده رخ میدهند. بهطور کلی، دخالت خرد و علم مبنای تحولات مهندسیشده (توسط عوامل بومی یا بیگانه) و فقدان خرد و اراده مبنای تحولات (مکانیکی) تکاملی است. با توجه به توسعه علوم و فناوری در جهان معاصر، میتوان ادعا کرد که بیشتر تحولات اجتماعی، سیاسی، روابط خارجه و... مبتنی بر مدیریت مهندسیشده است و اینکه تحولات مبتنی بر تکامل، تنها در امور، پدیدهها و شرایط طبیعی رخ میدهد. یقینا مبحث تحولات مبتنی بر روشهای مهندسی و تکاملی بسیار فراتر از توان و مجال یک موجز است؛ با این وجود، در راستای درک مبانی شرایط پرچالش اجتماعی و چارهاندیشی به منظور خروج از شرایط موجود، نکاتی کلی و مختصر ارائه میشود. چند دهه است که دغدغهمندان و دلسوزان ایرانزمین تلاش کرده و میکنند تا زیست شهروندان عقلانی، کمچالش، قانونمند، اخلاقبنیاد و همراه با رفاه، نشاط، امید، امنیت و... نسبی باشد؛ اما امر پنهانی نیست که با وجود تلاشهای صادقانه و دلسوزانه، «بینظمی، ناهماهنگی، انواع و انبوه چالشها، تضادها، تناقضها، ناکارآمدی، بیاخلاقی سیاسی، آینده پرابهام و... ویژگیهای برجسته روابط اجتماعی و عملکرد انواع نهادهای اجتماعی (سیاسی، اقتصادی، آموزش، اخلاقی و...) است». بنابراین، کاملا موجه است که پرسش شود چرا شهروندان کشور ثروتمندی (فرهنگی، تاریخی و منابع مادی) همچون ایران، دچار این همه چالش هستند؟ یا چرا شهروندان ایرانزمین را باید «ثروتمندان فقیر» بنامیم؟ یقینا طرح اینگونه پرسشها، همه توجهها را به عملکرد ناکارآمد مدیریتی معطوف میکند؛ اما «شاید اصلیترین دلیل شرایط پرچالش موجود و توقف تحولات سیاسی و اجتماعی مطلوب»، نگاه محدود و یکطرفه دغدغهمندان سلامت، امنیت و توسعه ایران به ناکارآمدی است». چراکه «توجه صرف» به عملکرد ناکارآمد مدیران، به معنای به حاشیه رفتن، دلیل یا ریشه اصلی توقف تحولات اجتماعی و سیاسی مطلوب است. بنابراین، نقد، تحلیل و قضاوت عملکرد ساختار مدیریتی بدون آنکه منجر به راهکارهای واقعبینانه به منظور هدایت عملکردها در راستای منافع ملی شود، «ناقص و خنثی» است. شاید عبارت «شرایط قفل است» که اخیرا آقای موسویلاری در تبیین وضعیت کلی کشور بیان کردهاند، انعکاس واقعبینانه شرایط پرچالش و بدون چشمانداز کشور باشد. با توجه به اینکه تبیین گزاره «قفلبودن وضعیت»، زوایا و سطوح گوناگونی دارد، بنابراین پرداختن به آن بسیار فراتر از توان و مجال یک موجز است. بااینحال، تلاش میشود تا به یکی از بنیادیترین علتها یا ریشههای «قفلبودن شرایط» اشارهای کلی و مختصر شود. به عبارتی، «عدم تعامل میان ساختار مدیریتی و تشکلها (احزاب) بهمثابه تبلور منافع و اراده جمعی (ملی)، بنیادیترین ریشه قفلبودن وضعیت است. از اینرو در ادامه نکاتی کلی و مختصر درباره گزاره «تحول مستلزم تعامل است»، میشود و تبیین کلی و مختصری از مفاهیم تعامل و تحول ارائه میشود. تعامل؛ «راز تغییر، تحول و تکامل در عالم است. بدون تعامل، هیچ تغییر، تحول و تکاملی در عالم هستی رخ نخواهد داد». برای اینکه مفهوم هستی، معنا و کارکرد داشته باشد، جهان هستی الزاما باید حداقل از دو واحد (از هر پدیده یا عنصری) تشکیل شده باشد. به این دلیل بدیهی و کاربردی که «وجود و هستی نمیتواند در جهانی که تنها یک عضو دارد، وجود داشته باشد». به عبارتی، «جهان یکعضوی همان نیستی (عدم وجود) است». بنابراین، تعامل میان (حداقل) دو پدیده تشکیلدهنده عالم هستی، آغاز (نطفه) به حرکت (تحول) درآمدن جهان است. برای مثال، برای اینکه تصادف رانندگی رخ دهد، الزامی است که حداقل دو خودرو با یکدیگر برخورد کنند. یا برای اینکه زبان محاوره معنی و کاربرد داشته باشد، الزامی است تا حداقل دو فرد با یکدیگر محاوره کنند. محاوره یکنفره یا تصادف تنها یک خودرو، قابل درک نخواهد بود. تحول؛ تحول (در هر امر یا پدیده) به معنی «تغییر (کیفی، ظاهری، کمی) از یک وضعیت به یک وضعیت دیگر (مطلوب یا نامطلوب)» است. یقینا تغییر، بسته به نوع امر، پدیده و شرایطی که دستخوش تغییر قرار میگیرد، میتواند ویژگیهای متفاوتی داشته باشد؛ اما «یک امر در مورد وقوع تحول، جهانشمول است؛ اینکه هیچ تحولی در عالم بدون تعامل میان حداقل دو عنصر از هر چیزی رخ نخواهد داد». شاید قاعده «تز، آنتیتز و سنتز» بیان کاربردی و شفاف گزاره «تحول مستلزم تعامل است»، باشد؛ اینکه تعامل (رابطه تز و آنتیتز) بنیاد تحول (سنتز) است. به عبارتی، بدون وجود هر دو عامل تز و آنتیتز، سنتز (تحول) ایجاد نخواهد شد. بنابراین، اگر شرایط پرچالش اجتماعی را برایند ناکارآمدی (تز) تلقی کنیم، آنگاه، تداوم و وخیمترشدن زیست پرچالش حاکی از فقدان «یک» تشکل تأثیرگذار (آنتیتز) به منظور کنترل و هدایت عملکرد مدیریت در راستای ایجاد تحولات (آنتیتز) ملی است. یقینا برخی مخالف این گفتهاند که «ریشه توقف تحولات اجتماعی و سیاسی مطلوب، نه عملکرد ناکارآمد مدیران، بلکه عدم تبلور نیازها، اهداف، تمایلات، آرزوها و... جمعی در یک تشکل سیاسی بهمثابه آنتیتز مدیریت (تز) است». چگونه انبوه «حزبچهها» و تشکلهای گوناگون که تنها به دنبال تحقق منافع گروهی و صنفی هستند، میتوانند با ساختار مدیریت، تعامل معنادار داشته باشند؟ تصور «تعامل میان لویاتان هابز و حزبچههایی» که تنها در رؤیای کسب جایگاه در شوراهای شهر، مجلس و انواع نهادها حاکمیتی هستند، یک آرزو و توهم تلخ ضداجتماعی و ضدملی است. بنابراین، عدم تعامل میان ساختار مدیریت با یک تشکل منسجم، هدفمند و... بهمثابه تبلور انواع نیازها، اهداف، آرزوها، مطالبات و... جمعی (ملی)، اصلیترین دلیل تداوم (طبیعی) ناکارآمدیها و شرایط پرچالش، آینده پرابهام و پرمخاطره است. اگر قاعده «تحول مستلزم تعامل» را منطقی و کاربردی تلقی کنیم، آنگاه «کارآمدکردن مدیریت» بهمثابه تنها و کمهزینهترین راهکار ایجاد تحولات سیاسی و اجتماعی پایدار، مستلزم همکاری بیقیدوشرط نخبگان سیاسی در «یک تشکل رفتاری» بهمثابه نمود انواع نیازها، اهداف آرزوها و... ملی (جمعی) است. خروج از شرایط پرچالش و بدون چشمانداز، مستلزم احساسات میهندوستانه، دلسوزانه، صادقانه و حتی گذر از منافع فردی و گروهی (حضور در جایگاهای گوناگون به منظور کسب منفعت) برای تحقق منافع ملی (جمعی) است که بیشک به معنای امنیت، توسعه، رفاه، آرامش و... همگانی (جمعی و ملی) خواهد بود.
شاید صداهای آشکار و غیررسمی مبنی بر تمایل، آمادگی و لزوم مذاکره با دولت جدید آمریکا، کاربردی و آشکارترین مصداق «الزام و ضرورت تعامل برای ایجاد تحولات اجتماعی و سیاسی» باشد. «اهمیت بود و نبود» پدیدهها در اثرات مثبت یا منفی است که پدیدهها بر محیط پیرامون خود دارند. این قاعده میتواند معیار کاربردی برای درک اهمیت بود و نبود برخی شخصیتها و تشکلهای اجتماعی (سیاسی) باشد. اگر اهمیت را تابع و برایند اثرات (مثبت یا منفی) تلقی کنیم و اثرگذاری را نتیجه افعال شخصیتها و تشکلها در نظر بگیریم، پربیراه نخواهد بود اگر گفته شود که بسیاری از شخصیتها و تشکلهای اجتماعی و سیاسی به دلیل عدم اجماع رفتاری درباره منافع ملی، خنثی (منفعل) و در نتیجه فاقد توانایی ایجاد تحولات اجتماعی عاجل هستند. یقینا نظرات متفاوتی در مورد این گفته خواهد شد؛ اما به باور نگارنده، خروج از شرایط پرچالش کنونی، مستلزم اجماع رفتاری (فعل سیاسی) شخصیتهای صادق و وطندوست در «یک» تشکل است که «توان» انجام «فعل» بهمثابه نمود «اهمیت» را داشته باشند. در پایان، نکتهای بسیار کاربردی که اذهان مشتاق به تداوم ساختار حکمرانی مستقر باید به آن توجه ویژه و خاص کنند، این است که «بنا بر قواعد فراانسانی و طبیعی، تحولات سیاسی و اجتماعی اجتنابناپذیر هستند؛ تنها کاری که صاحبمنصبان میتوانند انجام دهند، انتخاب میان دو گزینه تحولات تکاملی یا تحولات مهندسیشده است».