تحلیل داستانهای «مثنوی»

شرق: «سماع جان» نوشته جلیل مسعودیفرد کتابی است در تبیین و تحلیل داستانهای «مثنوی» که بهتازگی در نشر نگاه منتشر شده است. «مثنوی» مولوی از مهمترین متون سنت ادبی فارسی است و در دورههای مختلف همواره مورد توجه بوده است. «مثنوی» از منظرهای مختلف مورد بررسی و تحلیل قرار گرفته و از آثار کلاسیکی است که همواره موضوع تفسیر بوده است. گذشت زمان آثار کلاسیک را نهفقط کهنه نمیکند؛ بلکه با گسترش دانش و نقد ادبی دریچههای تازهای به روی آن گشوده میشود و میتوان از زوایای مختلف به سراغ آثار کلاسیک رفت و چیزی دیگر در آنها یافت. آثار کلاسیک و سنت ادبی به تحلیلها و تفسیرهای مختلف و گاه حتی متضاد تن میدهند و ازاینرو است که همواره مورد توجهاند. از سوی دیگر، فاصلهای که با آثار کلاسیک وجود دارد، خواندن آنها را برای خوانندگان امروزی میتواند با دشواریهایی همراه کند و برای همین بسیاری از آثار کلاسیک مورد بازنویسی قرار میگیرند تا خواندنشان برای بخشی از خوانندگان امروزی که شناخت زیادی از آثار کلاسیک ندارند، سادهتر باشد.
«سماع جان» نیز، آنطور که خود نویسنده نوشته، «کتابی است برای خوانندگانی که علاقهمند به فرهنگ گرانسنگ عرفان ایرانیاند؛ اما چندان با دنیای شعر و شاعری آشنا نیستند و به ظرافتهای آن آشنایی ندارند و مایلاند که گوهرهای سخن را روشن و بیابهام و به نثر امروزی دریابند و از راز گوهرهای معرفتی و اخلاقی و معنوی آن بیپردهِ آرایههای ادبی بهرهمند شوند». نویسنده کتاب در مقدمهاش شرحی مختصر درباره «مثنوی» نوشته و به این نکته اشاره کرده که این اثر کلاسیک همچنان امروزی است و موضوعاتی که در آن مطرح شده بهویژه در جهان امروز ضرورتی انکارناپذیرند: «انسان امروز از طرفی گرفتار مادیگرایی و مصرفگرایی است و از طرفی اسیر تنهایی و بیکسی است و داستان مثنوی برای انسان امروز راهحلهای بینظیری دارد: عشق به دیگری در همه داستانهای مثنوی جاری است. داستان نوشدن و زایش دوباره در هر داستانی دیده میشود؛ داستان دوستداشتن و عشقورزیدن؛ عشقی فراتر از جسم و لذت ناپایدار آن؛ عشق و محبتی عمیق و آرامشی پایدار. توجه به دیگری و خدمت به انسانهای دیگر راه نجات انسان است؛ انسانی که در زنجیر جهل و حصار تعصب در حال لهشدن و نابودی است، در
پرتو مثنوی نوری دیگر مییابد. آفتاب شمس امیدی دیگر میپراکند که انسان بمانیم و انسانی زندگی کنیم. در عصر بنبستهای معرفتی و ناامیدیهای اجتماعی از امید گفتن چه سخت است؛ اما چه دلربا و آرامشبخش».
نویسنده در مقدمه کتاب، شرحی مختصر درباره تحول فکری مولوی و ماجرای آشناییاش با شمس هم آورده و در بخشی دیگر، به اهمیت قصه و داستان در «مثنوی» پرداخته است. مولوی خود میگوید قصه «پیمانه» است که باید در آن به دنبال معنایی بود که مانند دانه در آن جای گرفته است؛ با این حال مولوی قصهگویی چیرهدست بوده و به ظاهر و ساختار قصه نیز توجه زیادی داشته است. او به کارکردهای مختلف قصه آگاه بوده و از آنها بهخوبی در اثرش استفاده کرده است.
آثار متعددی درباره قصه و روایت در «مثنوی» مولوی منتشر شده که هریک از منظری به بررسی این موضوع پرداختهاند. در «سماع جان» نویسنده همه داستانهای مثنوی را در قالب نثری روان درآورده است. او درباره اهمیت برگرداندن «مثنوی» به نثری امروزی و همهفهم نوشته: «با وجودی که در نیمقرن اخیر توجه به مسائل معنوی و عرفانی در سطح جهان گسترش یافته است و بالطبع مولانا و مثنوی او جایگاه ویژهای به دست آوردهاند؛ اما مثنوی بهدلیل حجم گستردهاش - حدود 25500 بیت- و زبان شعری قرن هفتم، گاهی برای خوانندگان نسل امروز ناآشنا جلوه میکند؛ همچنین پراکندگی داستانهایش و موضوعات متنوع عرفانیاش برای بعضی از علاقهمندان، دیریاب به نظر میرسد؛ پس برگردان مثنوی برای چنین علاقهمندانی یک ضرورت اجتنابناپذیر است. گرچه زبان نثر همه ظرافتها و هنرهای مثنوی را بازتاب نمیدهد؛ اما میتواند عطش خوانندگان را برطرف سازد و به نیازهای روحی و معنوی آنان پاسخ دهد».
مولوی در «مثنوی» در میان حکایت و قصهای، حکایت و قصهای دیگر نقل میکند و دوباره به روایت اصلی برمیگردد و این کار بارها اتفاق افتاده است. نویسنده در این کتاب کوشیده ساختار داستانهای اصلی را به صورت منسجم و پکپارچه درآورد و تمثیلها و حکایتهای فرعی را در پایان داستان بیاورد تا روایتی منسجمتر به دست دهد. در بخشی از دفتر ششم کتاب، مفلس و یافتن گنجنامه، میخوانیم: «ور کنی خدمت، نخوانی یک کتاب/ علمهای نادره یابی ز جیب». این حکایت از حکایات مهم مثنوی و حاوی نکات دقیق عرفانی و اخلاقی و اجتماعی است. پیام اصلی حکایت توجه به درون و اهمیت باطن و تأکید بر این است که گنج معرفت در درون انسان نهفته است و جستوجوی آن در پیرامون و بیرون وجود خود، کار عبثی است. تلاش و کوشش در این راه کارساز است؛ اما کافی نیست. عنایت و لطف خداوند در دسترس همگی است و کسانی که با عقل دوراندیش خود به جستوجوی آن میپردازند، از آن محروم میشوند. گنجینه احسان خداوند در درون انسان جای دارد. بیچارهای مفلس که از درد بیچیزی، هزاران رنج کشیده بود، در حال نماز و نیایش به درگاه خداوند گفت: ای خداوند و ای نگهبان و حافظ مردم، حال که من را بدون هیچ
تلاشی آفریدهای، در این دنیا بدون تلاش و کوششِ من به من روزی بده. پنج حس ظاهری با ارزش به من دادی، پنج حس باطنی دیگر به من عطا کن. شکر عطاهای تو خارج از حد و حساب است و من از بیان آن عاجزم. حال که من را خود آفریدهای، رزق من را نیز خودت بده. این مفلس سالها اینگونه دعا میکرد تا سرانجام ناله و زاری او مؤثر افتاد...».
شرق: «سماع جان» نوشته جلیل مسعودیفرد کتابی است در تبیین و تحلیل داستانهای «مثنوی» که بهتازگی در نشر نگاه منتشر شده است. «مثنوی» مولوی از مهمترین متون سنت ادبی فارسی است و در دورههای مختلف همواره مورد توجه بوده است. «مثنوی» از منظرهای مختلف مورد بررسی و تحلیل قرار گرفته و از آثار کلاسیکی است که همواره موضوع تفسیر بوده است. گذشت زمان آثار کلاسیک را نهفقط کهنه نمیکند؛ بلکه با گسترش دانش و نقد ادبی دریچههای تازهای به روی آن گشوده میشود و میتوان از زوایای مختلف به سراغ آثار کلاسیک رفت و چیزی دیگر در آنها یافت. آثار کلاسیک و سنت ادبی به تحلیلها و تفسیرهای مختلف و گاه حتی متضاد تن میدهند و ازاینرو است که همواره مورد توجهاند. از سوی دیگر، فاصلهای که با آثار کلاسیک وجود دارد، خواندن آنها را برای خوانندگان امروزی میتواند با دشواریهایی همراه کند و برای همین بسیاری از آثار کلاسیک مورد بازنویسی قرار میگیرند تا خواندنشان برای بخشی از خوانندگان امروزی که شناخت زیادی از آثار کلاسیک ندارند، سادهتر باشد.
«سماع جان» نیز، آنطور که خود نویسنده نوشته، «کتابی است برای خوانندگانی که علاقهمند به فرهنگ گرانسنگ عرفان ایرانیاند؛ اما چندان با دنیای شعر و شاعری آشنا نیستند و به ظرافتهای آن آشنایی ندارند و مایلاند که گوهرهای سخن را روشن و بیابهام و به نثر امروزی دریابند و از راز گوهرهای معرفتی و اخلاقی و معنوی آن بیپردهِ آرایههای ادبی بهرهمند شوند». نویسنده کتاب در مقدمهاش شرحی مختصر درباره «مثنوی» نوشته و به این نکته اشاره کرده که این اثر کلاسیک همچنان امروزی است و موضوعاتی که در آن مطرح شده بهویژه در جهان امروز ضرورتی انکارناپذیرند: «انسان امروز از طرفی گرفتار مادیگرایی و مصرفگرایی است و از طرفی اسیر تنهایی و بیکسی است و داستان مثنوی برای انسان امروز راهحلهای بینظیری دارد: عشق به دیگری در همه داستانهای مثنوی جاری است. داستان نوشدن و زایش دوباره در هر داستانی دیده میشود؛ داستان دوستداشتن و عشقورزیدن؛ عشقی فراتر از جسم و لذت ناپایدار آن؛ عشق و محبتی عمیق و آرامشی پایدار. توجه به دیگری و خدمت به انسانهای دیگر راه نجات انسان است؛ انسانی که در زنجیر جهل و حصار تعصب در حال لهشدن و نابودی است، در
پرتو مثنوی نوری دیگر مییابد. آفتاب شمس امیدی دیگر میپراکند که انسان بمانیم و انسانی زندگی کنیم. در عصر بنبستهای معرفتی و ناامیدیهای اجتماعی از امید گفتن چه سخت است؛ اما چه دلربا و آرامشبخش».
نویسنده در مقدمه کتاب، شرحی مختصر درباره تحول فکری مولوی و ماجرای آشناییاش با شمس هم آورده و در بخشی دیگر، به اهمیت قصه و داستان در «مثنوی» پرداخته است. مولوی خود میگوید قصه «پیمانه» است که باید در آن به دنبال معنایی بود که مانند دانه در آن جای گرفته است؛ با این حال مولوی قصهگویی چیرهدست بوده و به ظاهر و ساختار قصه نیز توجه زیادی داشته است. او به کارکردهای مختلف قصه آگاه بوده و از آنها بهخوبی در اثرش استفاده کرده است.
آثار متعددی درباره قصه و روایت در «مثنوی» مولوی منتشر شده که هریک از منظری به بررسی این موضوع پرداختهاند. در «سماع جان» نویسنده همه داستانهای مثنوی را در قالب نثری روان درآورده است. او درباره اهمیت برگرداندن «مثنوی» به نثری امروزی و همهفهم نوشته: «با وجودی که در نیمقرن اخیر توجه به مسائل معنوی و عرفانی در سطح جهان گسترش یافته است و بالطبع مولانا و مثنوی او جایگاه ویژهای به دست آوردهاند؛ اما مثنوی بهدلیل حجم گستردهاش - حدود 25500 بیت- و زبان شعری قرن هفتم، گاهی برای خوانندگان نسل امروز ناآشنا جلوه میکند؛ همچنین پراکندگی داستانهایش و موضوعات متنوع عرفانیاش برای بعضی از علاقهمندان، دیریاب به نظر میرسد؛ پس برگردان مثنوی برای چنین علاقهمندانی یک ضرورت اجتنابناپذیر است. گرچه زبان نثر همه ظرافتها و هنرهای مثنوی را بازتاب نمیدهد؛ اما میتواند عطش خوانندگان را برطرف سازد و به نیازهای روحی و معنوی آنان پاسخ دهد».
مولوی در «مثنوی» در میان حکایت و قصهای، حکایت و قصهای دیگر نقل میکند و دوباره به روایت اصلی برمیگردد و این کار بارها اتفاق افتاده است. نویسنده در این کتاب کوشیده ساختار داستانهای اصلی را به صورت منسجم و پکپارچه درآورد و تمثیلها و حکایتهای فرعی را در پایان داستان بیاورد تا روایتی منسجمتر به دست دهد. در بخشی از دفتر ششم کتاب، مفلس و یافتن گنجنامه، میخوانیم: «ور کنی خدمت، نخوانی یک کتاب/ علمهای نادره یابی ز جیب». این حکایت از حکایات مهم مثنوی و حاوی نکات دقیق عرفانی و اخلاقی و اجتماعی است. پیام اصلی حکایت توجه به درون و اهمیت باطن و تأکید بر این است که گنج معرفت در درون انسان نهفته است و جستوجوی آن در پیرامون و بیرون وجود خود، کار عبثی است. تلاش و کوشش در این راه کارساز است؛ اما کافی نیست. عنایت و لطف خداوند در دسترس همگی است و کسانی که با عقل دوراندیش خود به جستوجوی آن میپردازند، از آن محروم میشوند. گنجینه احسان خداوند در درون انسان جای دارد. بیچارهای مفلس که از درد بیچیزی، هزاران رنج کشیده بود، در حال نماز و نیایش به درگاه خداوند گفت: ای خداوند و ای نگهبان و حافظ مردم، حال که من را بدون هیچ
تلاشی آفریدهای، در این دنیا بدون تلاش و کوششِ من به من روزی بده. پنج حس ظاهری با ارزش به من دادی، پنج حس باطنی دیگر به من عطا کن. شکر عطاهای تو خارج از حد و حساب است و من از بیان آن عاجزم. حال که من را خود آفریدهای، رزق من را نیز خودت بده. این مفلس سالها اینگونه دعا میکرد تا سرانجام ناله و زاری او مؤثر افتاد...».