|

ترامپیسم در برابر گلوبالیسم

وضعیت نیروها درون تعارض تشدیدیابنده ناسیونالیستی-گلوبالیستی

دونالد ترامپ از ۲۰ ژانویه، دومین و آخرین دوره ریاست‌جمهوری خود در ایالات متحده آمریکا را آغاز کرد و چنانچه انتظار می‌رفت، نخستین گام‌های خود را با اعلام فرامین اجرائی پرتعداد برداشت تا نشان دهد او در اندیشه ناسیونالیستی درون‌گرایی تا حدودی انزواگرایانه خویش مصمم است.

ترامپیسم در برابر گلوبالیسم

محمد محمودی‌کیا: دونالد ترامپ از ۲۰ ژانویه، دومین و آخرین دوره ریاست‌جمهوری خود در ایالات متحده آمریکا را آغاز کرد و چنانچه انتظار می‌رفت، نخستین گام‌های خود را با اعلام فرامین اجرائی پرتعداد برداشت تا نشان دهد او در اندیشه ناسیونالیستی درون‌گرایی تا حدودی انزواگرایانه خویش مصمم است.

 

پیام ترامپ به اجلاس داووس نیز تأکیدی بر همین رویکرد است که جهان صنعتی و به طور مشخص اروپا در یک دو‌راهی انتقال مرکز تولید به آمریکا یا سیاست‌های تعرفه از سوی این کشور قرار دارد؛ تعرفه‌هایی که هم در درجه نخست و در بدو ورود کالا به آمریکا با وضع آن، موجب افزایش دارایی‌های خزانه‌داری دولت فدرال می‌شود و هم پس از اعمال تعرفه و ورود کالا، قدرت رقابت‌پذیری آن را در مقام قیاس با کالای آمریکایی به حداقل ممکن می‌رساند.

 

از این منظر، در دکترین سیاست خارجی ترامپ نه تضعیف بیش‌از‌حد اروپا دنبال می‌شود و نه تقویت نقش اروپای واحد در سطح سیستمی. ترامپ به دنبال وابستگی راهبردی حداکثری اروپا به آمریکا، چه در حوزه تأمین انرژی و چه در حوزه امنیت و کالاهای اساسی است. بنابراین می‌توان انتظار داشت ترامپ با تحقق سیاست‌هایی مانند راهگذر «عرب مِد» به ‌مثابه راهبردی‌ترین مسیرهای ارتباط دریایی و نیز دریایی-زمینی، از آسیای جنوبی (هند) تا اروپا نظر مثبتی نداشته باشد؛

 

چراکه در صورت تحقق این کریدورهای استراتژیک، وابستگی اروپا به انرژی روسیه و نیز آمریکا به پایان رسیده و انرژی در شکلی با‌ثبات و احتمالا ارزان‌تر را در اختیار اروپا قرار خواهد داد که نتیجه آن، هر‌چه بیشتر قدرتمندتر شدن اروپا‌ست.

این سناریو علاوه‌بر ترامپ، مخالف جدی دیگری نیز خواهد داشت: پوتین.

 

پوتین این اقبال را دارد که حضور ترامپ در کاخ سفید بتواند دغدغه‌های او درباره گسترش ناتو به سمت شرق را کاهش دهد؛ چراکه ترامپ بر این باور است که ناتوی اروپایی باید خود در زمینه تأمین نیازمندی‌های خود توانا باشد و دلیلی برای هزینه‌کرد آمریکا برای حفظ امنیت اروپا وجود ندارد. سیاست پان‌امریکنیستی ترامپ یک اصل بنیادین دارد و آن به حداقل رساندن هزینه‌های سیاست‌های جهان‌وطن‌گرایانه‌ای است که نتیجه آن انباشت بدهی‌های آمریکا، افزایش هزینه‌های دولت در بیرون از خاک این کشور و هر‌چه بیشتر ضعیف‌شدن و در معنای دیگر کاسته‌شدن از سرعت رشد آمریکا در قیاس با دیگر رقبای خود، یعنی چین و اروپا‌ست.

 

این به آن معناست که اروپا یا هر نقطه دیگر در جغرافیای جهان، باید رأسا هزینه‌های امنیت خود را تأمین کنند که البته آمریکا بازار مناسبی برای تهیه تجهیزات و قابلیت‌هایی است که دیگران برای تأمین امنیت خود به آن نیازمندند.

 

با این‌ وصف، به نظر می‌رسد رئالیسم بیش از هر زمان دیگر به عرصه سیاست جهانی بازگشته و خوش‌بینی‌های طرفداران جهانی‌سازی و همکاری‌های مشترک جهانی یا هر ایده گلوبالیستی دیگر نمی‌تواند چشم به کمک‌های سخاوتمندانه پیشین آمریکا داشته باشد.

 

درست از همین منظر است که ترامپ به اعضای اروپایی ناتو توصیه می‌کند دیگر منتظر کمک‌های آمریکا برای فیصله‌بخشیدن به بحران‌های خود نباشند و تا پنج درصد از تولید خالص داخلی خود را صرف امنیت خود یا امنیت دسته‌جمعی در برابر تهدیدات بالفعل و بالقوه خود کنند.

 

این سیاست در هماهنگی با موقعیت ژئوپلیتیکی آمریکا قرار دارد.‌ آمریکا در منطقه‌ای منفصل از دیگر جغرافیای تنش جاری جهان قرار دارد و بزرگی قدرت او و نقش و جایگاه هژمونش در نظم جهانی، او را در برابر تهدیدات جاری در منطقه قاره آمریکا به شکل درخور توجهی مصون می‌کند. بنابراین تهدید اصلی برای آمریکا به نظر ترامپ، به مهار چین باز‌می‌گردد.

 

در نقطه مقابل، چین در منطق ترامپ باید به دنبال راهکارهایی برای کم‌اثر‌کردن سیاست تعرفه از سوی آمریکا یا تهدید درباره آبراه پاناما باشد. بنابراین می‌توان انتظار داشت چین نقش فعالانه‌تری درباره محدوده تعارض با آمریکا یعنی غرب و خاورمیانه داشته باشد.

 

هند، دیگر بازیگر مهم و در‌حال رشد جهانی، نیز که در بلوک آمریکایی تعریف می‌شود و عمده‌ترین رقیب منطقه‌ای چین به شمار می‌رود، به بازارهای جدید نیاز دارد که راهگذر آی‌مک (India–MiddleEast–Europe Corridor) نقشی اساسی در این زمینه ایفا می‌کند که با روی‌کار‌آمدن ترامپ به دلیل آنچه توضیح داده شد، تحقق این پروژه با موانع عدیده‌ای مواجه خواهد بود. اما نیاز هند به انرژی از طریق روسیه می‌تواند به شکل پایدار، ارزان و به‌صرفه تأمین شود، چنانچه کریدور شمال به جنوب در ایران هر‌چه زودتر به فرجام برسد؛ ایران کوتاه‌ترین، امن‌ترین و پایدارترین مسیر برای تأمین انرژی مورد نیاز هند است.

 

در وضعیتی مشابه، چین نیز برای مقابله با جنگ تجاری با آمریکا نیازمند تقویت اروپاست. برای چین اتصال به اروپا مسیری کوتاه‌تر از ایران -خواه با گذر از مسیر افغانستان و خواه مسیر پاکستان- وجود نخواهد داشت که کریدور ایرانی شرق به غرب می‌تواند نقش مهمی در این زمینه داشته باشد. اما این خواست چین برای تقویت اروپا مانع جدی بر سر راه خود دارد: تضاد منافع اروپایی با روسیه. کرملین به بازار بزرگ مصرف انرژی به نام اروپا نیاز دارد و نمی‌تواند از آن چشم‌پوشی کند یا آن را به رقیب دیگری واگذارد. چنانچه اشاره شد، جهان معاصر، جهانی درگیر در بازی‌های پیچیده از منافع و تهدیدات فوری است که روز‌به‌روز بر پیچیدگی‌های آن افزوده خواهد شد.

 

به نظر نگارنده، تحلیل ژئوپلیتیکی از آینده سیاست جهانی بیانگر یک واقعیت است و آن بازگشت رئالیسم در عریان‌ترین شکل ممکن به عرصه تحولات جهانی و ایران در میانه مسیر مهمی از تحولات پیش‌رو قرار دارد که این امر، اهمیت تعمیق نگاه راهبردی در سیاست‌گذاری و نیز کنش سیاست خارجی را بیش از هر زمان دیگر برجسته می‌کند.

 

از‌این‌رو لازم است از خوش‌بینی‌های افراطی و نیز بدبینی‌های غیرواقعی به طور جد اجتناب کرد و نگاهی واقع‌بینانه به خود، ظرفیت‌ها، منابع و نیز فرصت‌ها و تهدیدهای فرارو داشته باشیم و هوشمندانه درباره توازن قدرت در سطح منطقه‌ای و جهانی عمل کنیم.

 

باید دقت شود در چه برهه‌ای از زمان قرار داریم و چه آینده‌ای فرا‌روی ما قرار دارد. آنتونیو گرامشی به‌درستی وضعیت امروز نظم جهانی را به ما توضیح می‌دهد که هنگامی که نظم پیشین به کام مرگ در‌افتاده و نظم در‌حال شکل‌گیری از زایش خود عاجز است، درست در همین مقطع از زمان فورانی از بیماری‌های مزمن را شاهد خواهیم بود و از یک منظر جهان امروز در میانه مرگ و زایش قرار دارد و این تأخیر در تولد‌یافتن نظم جدید و طولانی‌شدن آن، به معنای افزایش درخور توجه و تصاعدی حجم چالش‌های جهان فرارو خواهد بود.

 

در مجموع با توجه به محدودیت در تحلیل‌های این‌چنینی که فرصت بررسی جامع تمام اجزای پدیده‌ها فراهم نیست و حسب آنچه به اجمال در توصیف وضعیت قابل انتظار از مؤلفه‌های نظم سیستمی اشاره شد، به نظر می‌رسد اصول بنیادین رئالیستی بقا و خودیاری، بیش از هر زمان دیگر این مهم را به ما یادآور می‌شود که عامل اصلی مانایی در سطح نظم سیستمی، تقویت پایه‌های قدرت ملی در تمام ساحات اقتصادی، سیاسی، نظامی، اجتماعی و زیست‌محیطی است؛ هرچند این مطلب به معنای نفی اصل همکاری نبوده و صرفا تأکیدی است بر تغییر در شکل همکاری‌ها یا الگوهای شکل‌دهنده به آن. بنابراین لازم است به این حقیقت توجه کنیم که تنها الگوی پایدار از همکاری و ائتلاف، صرفا بر مدار منافع ملی سامان می‌یابد و در جهان سیاست رئال هیچ دوستی و دشمنی پایداری خارج از منافع ملی تعریف نمی‌شود.

 

آنچه در نتیجه‌گیری اشاره شد، تأکیدی دوباره بر منطق یا راهبرد رئالیسم هوشمند بود که پیش‌تر در یادداشتی در ایضاح آن کوشیده بودم.