گفتوگوی احمد غلامی با داریوش رحمانیان و کریم سلیمانی درباره کودتای 28 مرداد
جنگ روایتها
تحلیلهای بسیاری درباره کودتای 28 مرداد صورت گرفته است؛ اما ما بهدنبال ابعاد تازهای از ماجرا هستیم. آیا در 28 مرداد سال 1332 واقعا کودتایی علیه دولت دکتر محمد مصدق اتفاق افتاد یا شاه به وظیفه قانونیاش عمل کرد؟ این سؤالاتِ بهظاهر ساده به تحلیلها و آرای متفاوتی دامن زده است و مهمتر از همه، این تحلیلها در سیاست امروز نقشآفرینی میکند
تحلیلهای بسیاری درباره کودتای 28 مرداد صورت گرفته است؛ اما ما بهدنبال ابعاد تازهای از ماجرا هستیم. آیا در 28 مرداد سال 1332 واقعا کودتایی علیه دولت دکتر محمد مصدق اتفاق افتاد یا شاه به وظیفه قانونیاش عمل کرد؟ این سؤالاتِ بهظاهر ساده به تحلیلها و آرای متفاوتی دامن زده است و مهمتر از همه، این تحلیلها در سیاست امروز نقشآفرینی میکند. شاید هیچ رویداد تاریخیای به اندازه کودتای 28 مرداد، سیاست کنونی ایران را اینچنین متأثر نکرده باشد. از همینرو، مورخان و پژوهشگران درصدند زوایای تازهای از این کودتا را کشف و بازگو کنند. به همین مناسبت با داریوش رحمانیان و کریم سلیمانی به گفتوگو نشستهایم. رحمانیان معتقد است در حوزه «تاریخ انتقادی» مسئله این نیست که کدام روایت حقیقت و کدام روایت دروغ است بلکه مسئله اصلی این است که کدامیک از روایتها در میدان هماوردی و رقابت روایتها با یکدیگر، جبههبندی جنگ روایتها را سامان میدهند و روایتها چرا و چگونه برمیآیند؛ مطرح میشوند و قدرت پیدا میکنند. سلیمانی نیز روایت خود از کودتا را بر اساس اصل حاکمیت ملی مطرح میکند و معتقد است حداقل 30 مورد از اسناد کتاب دوجلدی «اسناد سخن میگویند» بیانگر نقض حاکمیت ملی توسط دستگاه سلطنت است.
آقای رحمانیان، کدامیک از روایتهای مربوط به 28 مرداد به حقیقت نزدیکتر است؟
داریوش رحمانیان: مسئله این نیست که یک روایتی حقیقت دارد اما حالا مسئله ما این است که روایتی که حقیقت ندارد غالب شده است. برای من اساسا مسئله حقیقت در تاریخ مسئله است. البته منکر اهمیت اسناد و مدارک نیستم، من اهل تاریخم، کارم با اسناد است و الان هم برای شما راجع به کودتای ۲۸ مرداد و کل ماجراهای نهضت ملی با تکیهبر اسناد میتوانم کلی سخن بگویم؛ اسنادی که در این یکی دو دهه بهویژه آمریکاییها، CIA و وزارت خارجه آمریکا منتشر کرده یا اجازه انتشارشان را داده و از طبقهبندی خارج کردهاند. انبوهی هم متون تاریخی، ادبی، خاطرات، روزنامهها و مطبوعات داریم که میتوانند مبنای بحث ما قرار بگیرند. اما مسئله من اینها نیست. برای من حافظۀ تاریخی مهم است. من در حوزه «تاریخ انتقادی» (Critical History) فکر میکنم و در اینجا مسئله این نیست که کدام روایت حقیقت است و کدام روایت دروغ است. مسئله اصلی این است که کدامیک از روایتها در میدان هماوردی و رقابت روایتها با یکدیگر، جبههبندی جنگ روایتها را سامان میدهند و آرایشش را شکل میدهند، و روایتها چرا و چگونه برمیآیند و قدرت پیدا میکنند و مطرح میشوند، فارغ از اینکه بخواهیم بگوییم کدامیک راست و کدامیک دروغ است، چون راست و دروغ مربوط به منِ انسان است. شما بهعنوان خواننده تاریخ حق دارید اسناد را جور دیگری ببینید و تفسیر کنید. اینطور نیست که اسناد خودشان یک صدای مستقل از ذهنیت و خواست و سلیقه و عواطف و احساساتِ ما خوانندگان داشته باشند. البته این مسئله پرمناقشهای است، ولی اجمالا عرض میکنم که هرگز هیچ فهم معرفتی بریده از شرایط فکری، عاطفی، احساسی، معرفتی و هر آنچه مربوط به دستگاه فهم و ادراک ماست وجود ندارد. بهطورکلی هر آنچه از جهان میفهمیم اینگونه است و این فقط مربوط به تاریخ نیست اما تاریخ بهویژه اینگونه است چون تاریخ پیچیدهترین علوم است و قلمرو موضوعی معرفت تاریخ پیچیدهترین و اسرارآمیزترین قلمروها برای پژوهش و تفکر و فهم و روایت است. ما همواره همهچیز را در جهان در چارچوب گفتمانها و پارادایمها و اپیستمهها میبینیم و تفسیر میکنیم. این دستکم موضعی است که من دارم.
در طول چند سال اخیر من خیلی روی این قضیه تکیه کردهام، چون میبینم مدام عدهای میگویند کودتا بود یا نبود، یا قیام ملی بود و کودتا نبود و برعکس. هر گروهی بنا بر تفسیری که از ماجرا و اسناد و شواهدش دارد این تعبیرها را به کار میبرد. از نظر من مسئله این نیست؛ مسئله اصلی این است که آن فهمی که از این ماجرا در تاریخ ما غالب شد کدام فهم بود، چرا برآمد و چیره شد و چه کارکردهایی داشت. از همان زمانی که کودتا اتفاق افتاد، مخالفان مرحوم مصدق و نهضت ملی شروع کردند به تبلیغ بر سر اینکه هیتلر خونآشام و هیولای دیکتاتور ایران سقوط کرد و تبلیغ کردند که این قیام ملی یا خیزش خودجوش ملت ایران بود. اعلامیۀ میراشرافی که ساعت دو بعدازظهر روز ۲۸ مرداد خوانده شد همین بود. روزنامه «شاهد» و روزنامههای مخالفِ مصدق و دولت ملی از همان روز بعد از کودتا همینها را گفتند و تا امروز هم بر همین طبل میکوبند. اما بیشتر مردم ایران این ماجرا را چگونه فهمیدند؟ آیا گفتند خیزش ملی است؟ نه، گفتند کودتا است. مگر راه مصدقیها و اعضا و سران نهضت مقاومت ملی تا سالها بعد که مصدق زنده بود، همچنان نمیگفتند مصدق نخستوزیر قانونی ملت ایران. مگر تا ماهها بعد از کودتا در خیابانهای تهران هنوز تانک مستقر نبود؟ مگر حکومت نظامی همچنان برقرار نبود؟ فهم مردم ایران مهم است. اینکه من امروز چه میگویم البته مهم است، ولی آیا این روایت و تفسیر من میتواند تاریخ گذشته را تغییر دهد؟ من میتوانم از اکنون به بعد را به درجات تغییر دهم. آگاهی مردم را نسبت به آن واقعه تغییر دهم و این البته شُدنی است ولی آن واقعیتی که مربوط به خود آن روایت غالب است، هرگز دیگر تغییر نمیکند. یکجا ما به روایت هستی و روایت واقعیت میپردازیم، یکجا به هستی روایت یا به واقعیت روایت توجه میکنیم. به عبرات بهتر، یکجا ما با روایتی سروکار داریم که راوی یک واقعیتِ بیرونی است، یکجا با روایتی سروکار داریم که خودش موضوع است یا واقعیتی است که من میخواهم آن را بررسی کنم. فارغ از اینکه این واقعیتْ راست است یا دروغ است، حقیقت دارد یا ندارد. منِ مورخ معتقد به این هستم که فارغ از اینکه این راست است یا دروغ، خود این موضوعیت دارد و مهم است.
بحث مهمی است و میتوان دوباره به آن برگشت و بررسی کرد که این تاریخ چقدر برساختۀ خاطرات است یا بهقولِ پل ریکور بخشی از این خاطرات دچار فراموشی شده و بخشی احیا شده است. آقای دکتر سلیمانی فکر میکنم این خیلی خوب است که شما از دو منظر متفاوت میخواهید به این واقعه بپردازید. شما میخواهید از طریق اسناد به این واقعیت بپردازید و تفسیر خودتان را از این واقعیت بر اساس اسناد موجود بگویید که بالاخره این کودتا بوده یا نبوده و آیا اصلا اینکه کودتا بوده یا قیام ملی اهمیتی دارد؟
کریم سلیمانی: صحبت من در ادامه و تکمیلکنندۀ فرمایشات آقای دکتر رحمانیان است و بههیچعنوان در مقابل آن نیست. فکر میکنم این دو زاویۀ بحث است و کمک میکند که ما نگاه دقیقتری به آن روز ایران داشته باشیم که چه اتفاقی افتاده است. روایتها گوناگون است، اما روایتها را بر پایه دیتاهای پایهای میسازند. فرض بفرمایید اخیرا یکی از همکاران ما مدعی شده آنچه راجع به کودتا هست یعنی خاطرات کرمیت روزولت که کارگردان کودتا بوده، قبل از آن وودهاوس انگلیسی به همین ترتیب یا دونالد ویلبر که خود در تهران بوده و لحظهبهلحظه گزارش کرده، همه افسانه است. بالاخره او در دیتاها و اطلاعات پایه دست میبرد تا روایتی را بسازد. خب اگر این خاطرات و خودنوشتهها افسانه باشد، اصلا تاریخ ایران و بلکه تاریخ بشر را نباید چنین که الان هست داشته باشیم. شما اگر خاطرات اعتمادالسلطنه و عینالسلطنه سالور و بقیه را از دوره قاجار بگیرید چه باقی میماند. مرحوم پروفسور برت فراگنر تزش را در مورد خاطرهنویسی ایرانیان نوشت و پروفسور شد. پس این خاطرات در تبیین و فهم تاریخ خیلی مهم است. در خصوص کودتای 28 مرداد ما چندگونه اسناد داریم. این قسمت را چون دربارهاش گفتوگو زیاد شده به کوتاهی عرض میکنم. عاملان اصلی کودتای ۲۸ مرداد بلااستثنا همهشان معترف بر کودتابودن هستند؛ بلااستثنا. اول از عوامل خارجی به کوتاهی یاد میکنم. وودهاوس انگلیسی که ابتدا او مسئول این کار بود، بعد از او به کرمیت روزولت منتقل میشود اما همچنان وودهاوس هم حضور دارد، بعد دونالد ویلبر که کمتر مورد توجه است، او هم در تهران بود و جزئیات کودتا را بهدقت گزارش میکند. علاوه بر اینها، سه نفر از رؤسای جمهور آمریکا اعتراف بر کودتا دارند. اخیرا فیلم کوتاهی از نیکسون، رئیسجمهور سابق آمریکا، منتشر شده که کودتا را تأیید میکند و میگوید آیزنهاور کار درستی کرد، متحد ما در خطر بود اما کلینتون و اوباما میپذیرند و عذرخواهی میکنند. خانم آلبرایت وزیر خارجه سابق آمریکا رسما اعلام کرد که ما در کودتا دخالت داشتیم. آرشیوهای منابع آمریکایی و تا حدی کمتر انگلیسی کودتا را تأیید میکنند، همانطورکه آقای دکتر آبراهامیان و بقیه محققان مثل علی رهنما و مرحوم فؤاد روحانی از آنها استفاده کردند. این منابع بهدقت مسیر شروع کردن و برنامهریزی کودتا را توضیح میدهند. جک استراو، وزیر خارجه قدیم انگلیس هم به کودتا اعتراف میکند. علاوه بر اینها من در تعدادی از دایرهالمعارفهای اروپایی جستوجو کردهام، آنها هم این واقعه را کودتا میدانند. مثلا دایرهالمعارف «بروکهاوس» آلمانی، دایرهالمعارف «لاروس» فرانسه، «بریتانیکا» و آمریکاییها که به کودتا معترف هستند. پس بازیگران اصلی و خارجی کودتا بر کودتابودن معترف هستند. از طرف دیگر، شق ایرانی کودتا هم به همین ترتیب است. خاطرات علم به ما خیلی کمک میکند. در یادداشتهای علم من حداقل سه مورد دیدهام که او سالها پس از کودتا وقتی خاطرات را یادآوری میکند، بهصراحت او و شاه هر دو تأیید میکنند که علیه مصدق کودتا کردیم. در یازدهم آبان ۱۳۴۶ است که علم با شاه بیرون رفته و چهارم آبان سال ۱۳۳۱ را یادآوری میکند و میگوید اعلیحضرت یادتان است که برف بود و چنین و چنان و خیلی ناراضی بودید، من به شما گفتم علیه مصدق کودتا کنیم؛ کاری که نُه ماه بعد انجام دادیم، شاه هم آنجا تأیید میکند و در آن زمان یکی دو سال هم هست که مرحوم مصدق فوت کرده و شاه میگوید او الان کجاست و ما کجاییم. اخیرا مورد جالبی را هم در کتاب «پاسخ به تاریخ» محمدرضا شاه دیدم. زمانی که انقلاب شد و او از ایران رفت، این کتاب را مینویسد. من ترجمه فارسیاش را داشتم اما برای اینکه اطمینان پیدا کنم اصل آن را از سایت خود رضا پهلوی درآوردم. شاه میگوید من منتظر بودم موافقت و حمایت بریتانیا و آمریکا را هم به دست بیاورم و بعد این را دقیقا در کتاب «پاسخ به تاریخ» نوشته که با کمک کرمیت روزولت، نماینده CIA در ایران، مصدق را کنار زدم. این برای من خیلی جالب بود که شاه این را در روزهای پایانی عمرش اعتراف میکند. یعنی او برای کنار زدن نخستوزیر قانونیاش اعتراف میکند که موافقت آمریکا و بریتانیا و کمک روزولت را به دست آوردم و مصدق را برکنار کردم. گویی میخواهد اقدام به جنگ منطقهای و جهانی کند که باید قبلا موافقت دو قدرت بزرگ را به دست بیاورد! خب اینجور که هواداران پهلوی معتقدند شاه طبق قانون اساسی حقِ عزل نخستوزیر را داشت، پس چه نیازی داشت که موافقت دو قدرت بزرگ را به دست بیاورد؟ خودش میتوانست رأسا طبق همان اصلی که اشاره میکنند، نخستوزیر را کنار بزند.
نکته تازهای مطرح شد. ما همواره چهره منفعلی از شاه به یاد داریم که خیلی نقشآفرین نبوده و بیشتر تابع دستورات انگلیس و آمریکا بوده است. اما با این گفته شما ماجرا کمی تغییر میکند و فاعلیت به خود شاه برمیگردد، اگرچه به دنبال گرفتن توافق آمریکا و انگلیس بوده تا با خیال راحت کار را انجام دهد. درست است؟
سلیمانی: درست است ولی در این دوره یعنی در مردادماه، حالت انفعالی شاه خیلی مشخص است. اما در ماههای گذشته یعنی از پانزده ماه قبل از کودتا، شاه خودش پیشنهاد حذف مصدق را میدهد.
چرا شاه در لحظه بزنگاه منفعل میشود؟
سلیمانی: چون در دورههای قبل خود شاه بهواسطه علاء از هندرسون، سفیر آمریکا در تهران، میخواهد که مصدق را از طریق کودتا کنار بگذارند. پس از آن آمریکاییها و انگلیسیها دو شورای کاری مهم در لندن تشکیل میدهند و تصمیم میگیرند. در لحظه آخر، شاه حالتِ تذبذب و تردید پیدا میکند، وگرنه پانزده ماه قبل از 28 مرداد، کودتا میرفت که به ثمر بنشیند؛ یعنی درست زمانی که مصدق در لاهه بود و در دادگاه لاهه (اواخر خرداد 1331) از حقوق ایران دفاع میکرد، آنها مشغول طراحی کودتا بودند. آنجا قدرتهای بزرگ این حالت انفعالِ شاه را دیده بودند، ولی در این مرحله (کودتای 28 مرداد) به او امان ندادند. یعنی وقتی کرمیت روزولت میخواهد دو نامه را برای عزل مصدق و نصب زاهدی از شاه بگیرد، تهدید میکند و میگوید اگر همکاری نکنید ما اجازه نخواهیم داد که ایران سقوط کند و به دست شوروی بیفتد و راه دیگری پیدا میکنیم. یعنی آمرانه از شاه این را میخواهند.
پس تمام عوامل داخلی و خارجی اعتراف بر کودتا دارند. جالب است که همین بحث خودجوشی و اینکه رخداد 28 مرداد، قیام ملی بوده و نه کودتا، نخست توسط خود آمریکا شکل گرفت. دو سه روز بعد از کودتا هندرسون نامهای به واشنگتن مینویسد و از آنها میخواهد وزارت خارجه آمریکا کارزاری راه بیندازد که این کودتا نبوده بلکه خودجوشی ملی بوده است. («پشت پرده کودتای 1332 در ایران»، علی رهنما، ترجمه فریدون رشیدیان، تهران، نشر نی، 1400، ص 53-52). این سفارت آمریکا در تهران است که برای ایجاد یک روایت جدید از کودتا شروع به کار میکند، درحالیکه محمدرضا پهلوی تا زمان مرگش، آنطورکه در کتاب «پاسخ به تاریخ» هست، باور داشت که این کودتا با کمک دیگران انجام شده است.
به نکته خیلی مهمی اشاره کردند، آقای رحمانیان فکر میکنم از اینجا میتوانیم وارد بحث شما شویم. اینکه اولین روایت مبنی بر اینکه کودتایی صورت نگرفته و این اتفاقی خودانگیخته بوده، توسط آمریکاییها ساخته شده است. این نکته به آن گفته شما درباره جنگ روایتها نزدیک میشود که یک روایت دست بالا را پیدا میکند. با اینکه از کودتای ۲۸ مرداد زمان زیادی گذشته، چه اتفاقی افتاده که در سیاست کنونی ایران این روایتها مجددا احیا شدهاند؟ اگر نگاه تاریخی داشته باشیم، مثلا در رژیم سابق، همواره حمله مغول به ایران مسئلهای حیاتی برای ایرانیها بود و همواره به حمله مغول اشاره میکردند و آن را دورانی سیاه در تاریخ ایران میدانستند. اما در دوران چهار دهه بعد از انقلاب در مورد تاریخ مغول سکوت محض است و چندان صحبتی نمیشود. چه اتفاقی افتاده که دوباره روایت ۲۸ مرداد روایت غالب شده و در سیاست کنونی ما چه نقشی دارد؟
رحمانیان: مسئله پراهمیتی را مطرح کردید و این از جهتی در حوزهای قرار میگیرد که اصطلاحا به آن «تاریخ زنده» یا (Alive History) میگویند. اینجا مسئله این است که چگونه روایتها و رویدادهایی که موضوع آن روایتگریها قرار میگیرند، در تاریخ بالا و پایین میروند. تاریخ در خودِ تاریخ حرکت میکند؛ یعنی آنچه ما بهعنوان رویداد تاریخی یا موضوع تاریخی تلقی میکنیم، یک هستیِ ثابت و لایتغیر ندارد، پویا است، یک موجود زنده است و متناسب با شرایط زمانه از نظر سیاسی، فکری، فرهنگی و معرفتی فراز و فرود دارند. مثالهای زیادی میتوان زد. مثلا ایرانیان بیش از دو هزاروچند صد سال، هخامنشیان را فراموش کرده بودند و هخامنشیان زیر آوارِ تاریخ دفن شده بودند. با توجه به مطالعات شرقشناسان و کشفیاتی که در پاسارگاد، تخت جمشید، شوش، همدان و تاریخ هرودت و امثال اینها اتفاق افتاد، آن دوره دوباره بالا آمد و زنده شد. کوروش تا همین صد سال پیش برای ما ایرانیها مهم نبود، اما الان ببینید چقدر مهم شده و هر سال هفتم آبان که میرسد جنبوجوشی در ایران پدیدار میشود. کوروش زنده شده و بالا آمده است. بنابراین نهضت ملی را هم میتوان با همین رویکرد مطالعه کرد، بهویژه خود مصدق را. اگر بخواهیم در حوزه جنگِ روایتها بحث را پیش ببریم، به گمانم هیچ رویداد و شخصیتی، زندهتر و پرچالشتر از نهضت ملی و مصدق در تاریخ معاصر ما نبوده و نیست. درواقع هیچ رویداد و شخصیتی، اینقدر محلِ جنگ و جدال و مناقشه قرار نگرفته است. البته موارد دیگری هم داریم، رضاشاه، کودتای سوم اسفند، تا حدی سیدضیا، ماجراهای انقلاب هم همینطور است، ولی از نظر وزن و تأثیرگذاری در سیاست کنونی ما و رفتار سیاسی مردم به نظر میرسد نهضت ملی و مصدق در صدر مینشیند. اما اجازه دهید برگردم به نکته ظریفی که به نظر میرسد پراهمیت باشد: من جزو آنهایی نیستم که معتقدند همه روایتها ارزش یکسانی دارند. نباید حرفهای اولیه من مجال برداشتِ ناروا در ذهن کسی به وجود بیاورد. از نظر من روایتها ارزش یکسانی ندارند. درست است که من در زمینه تاریخ انتقادی فکر میکنم و مسئلهام حافظه تاریخی و روایت است، اما اینطور نیست که بگویم روایت دکتر سلیمانی با روایتی که فلان فرد ارائه میدهد، یکسان است. من معتقدم روایتها به درجات مختلف میتوانند علمیتر و استوارتر باشند، اما این جنگ روایتها را منتفی نمیکند. دکتر سلیمانی هرچقدر هم با قلم و زبان نیرومند متکی بر انبوه اسناد بنویسد، باز عدهای مخالف خواهند بود و رویکرد انتقادی به روایت ایشان دارند. بنابراین وقتی میگویم دَر روایت باز است، منظورم این است. اما موضع من در مورد نهضت ملی، مصدق و کودتای ۲۸ مرداد این است که با توجه به انبوهی از شواهد و مدارک و اسناد، که آقای دکتر سلیمانی به پارهای از آنها اشارههای کلی داشتند، شکی در این نیست که کودتا اتفاق افتاده است. اما اینکه روایت کودتا یا روایت خیزش ملی در تاریخ ما چطور ساخته و پرداخته شد، قابل بحث است. مثلا اینکه شاه خودش چه میگفت، درباریان چه میگفتند، یا آمریکاییها و انگلیسیها چه میگفتند و چه مینوشتند، به نظر من نمیشود نقطه آغاز و مشخصی برایش در نظر گرفت. مسئله بسیار پیچیدهتر از این حرفها است. آقای دکتر سلیمانی به پارهای از اشارههای شاه یا درباریانش ازجمله علم اشاره کردند، ولی این را نگفتند که همین شاه و رژیمش هرگز این را علنی و عمومی نمیگفتند که این کودتا بوده. چهبسا در خلوت خودشان گاهی این را میگفتند اما به شکل علنی و عمومی هر سال جشن میگرفتند، برنامه داشتند و رژه میرفتند. عکسها و اسناد این مراسم هم موجود است و حتی پارهای از خیابانها و میدانهای شهر را به همین مناسبت نامگذاری کرده بودند؛ بنابراین در تبلیغات رژیم پهلوی هرگز سخنی از این نبود که ما کودتا کردهایم.
آیا فکر نمیکنید کودتای ۲۸ مرداد برای کسانی که آن را اجرا کردند و عملیات موفقی هم به شمار میرفته، همواره بهعنوان یک تروما در حکومت پهلوی بوده که میخواستند این تروما را با اشباحی پر کنند و شکل دیگری به آن بدهند؟
رحمانیان: بله، ما کاملا با یک رویداد تروماتیک روبهرو هستیم و اتفاقا روی نکته مهمی دست گذاشتید. میخواهم از این نکتۀ درست و دقیق شما استفاده کنم. ما وقتی به این جنبه تروماتیک روایتها و رویدادهای مربوط به آن روایتها توجه کنیم، میبینیم رابطه ما با تاریخ، رابطهای فارغ از احساسات و عواطف نیست، پر از زخم و درد و رنج است. انگار چیزی از ما کنده شده یا ضربهای به ما زده و خون این زخم همچنان جاری است. انگار این زخم ناسور است و بسته نمیشود، هرازگاهی هم سر باز میکند و دوباره ما را آزار میدهد و آن رویداد را به یاد ما میآورد. نهضت ملی و کودتای ۲۸ مرداد، از این جنس است و دردآور و رنجآور است. رابطه ما با این رویداد از جنسِ زخم و درد است و این است که مسئله را خیلی پیچیده و پراهمیت میکند.
اشاره کردم که رژیم شاه و دستگاه تبلیغاتی رژیم پهلوی هرگز نگفت که این کار کودتا بود و همیشه میگفت که این قیام خودجوش مردم ایران در دفاع از شاه بوده و مصدق و نهضت ملی را هم مقصر و گناهکار قلمداد میکردند. مصدق رهبر کسانی معرفی میشد که به حرف دلسوزان گوش نداده بودند و قانون اساسی مشروطه را نقض کرده بودند. این روایتی بود که گفته میشد. طرفداران جناحهای مخالف هم هرگز علنی این حرف را نزدند که بگویند کودتا بوده و قیام ملی نبوده است. شما آثار مربوط به مظفر بقایی و گروهش را تا همین امروز مطالعه کنید. اینها همه میگویند که این قیام ملی خودجوش بوده و کودتا نبوده است. هواداران کاشانی چه گفتند و تاکنون چه میگویند؟ باز هم همین را میبینیم، آنها هم اعتراف نمیکنند که این کودتا بوده. انگلستان تابهحال چه گفته؟ دولت انگلستان سکوت کامل کرده و تا امروز هم اجازه نداریم که اسناد طبقهبندیشده آنجا را ببینیم. آمریکاییها هم نه همه اسناد را اما یک چیزهایی منتشر کردهاند، ولی ما از آرشیو انگلستان جز خاطرات وودهاوس و چند نفر از عوامل مربوطه چیز دیگری در دست نداریم. این نشان میدهد که انگلیسیها هم هرگز تن به این ندادند که بگویند این کودتا بوده و ما هم در این کودتا مقصر بودیم. تاکنون چنین اعترافی را از زبان انگلیسیها نشنیدهایم، بهجز این اواخر که وزیر خارجه اسبق انگلستان در یک مصاحبه تلویزیونی دراینباره اعتراف کرد اما این روایت کسی است که سالها بعد از اینکه دیگر مقامی ندارد، حرفی زده است. نکته پراهمیت دراینباره این است که آن مقدار از اسناد و مدارک که تاکنون بیرون آمدهاند و عمدتا مربوط به آمریکا هستند، نشان میدهد که اگر نیروی خارجی و سررشتهداری آمریکاییها و انگلیسیها نبود، اگر برنامهریزیها و تدارکات آنها و پول پخش کردنها و حمایتها و باندهای نیرومندی که در درون ایران وابسته به آنها بودند مثل برادران رشیدیان و امثال اینها وجود نداشت، امکان پیروزی کودتا هم نبود. به عبارت بهتر، نیروهای مخالف مصدق در داخل بهتنهایی توانِ براندازی حکومت ملی مصدق را نداشتند. این نکته پراهمیتی است. من سالها پیش در نقد کتاب آقای داریوش بایندر که درباره نهضت ملی و سقوط مصدق نوشته و نقش سیا را بررسی کرده، با استناد به شعر معروفی که پشت وانتها و کامیونها مینویسند و میگوید «من از بیگانگان هرگز ننالم/ که با من هرچه کرد آن آشنا کرد»؛ عرض کردم «من از بیگانگان تنها ننالم/ که با من هرچه کرد با آشنا کرد». آقای بایندر گفته بود نباید به نقش نیروهای بیرونی خیلی اهمیت بدهیم، اصل عوامل داخلی بودند. به عبارت بهتر، دو لبۀ تیز قیچی را باید ببینیم؛ هم نیروهای بیگانه و هم نیروهای درونی. هرکدام از اینها نبودند، کودتا پیروز نمیشد.
آقای سلیمانی شما خیلی به اسناد تکیه دارید و به نظرم درست هم است. اما نکته مهم این است که ما مورخان و پژوهشگرانی با دیدگاههای متفاوتی داریم. مثلا پژوهشگرانی داریم که مارکسیست هستند و نگاهشان به تاریخْ مارکسیستی است. پژوهشگرانی داریم که لیبرال هستند و نگاه لیبرالی به تاریخ دارند. کسانی هم هستند که یک ایدئولوژی یا منظر و دیدگاه خاصی ندارند و بیشتر به اسناد رجوع میکند، اما اینها هم مثل خود شما فارغ از یک دیدگاه خاص نیستند. آیا میتوانیم بگوییم این نوع نگاه شما به اسناد است که غلبه دارد، یا درواقع این روایت شما از اسناد موجود است؟
سلیمانی: البته ابتدا به دادههای بسیار ریز و جزئی و متقن تکیه میکنم و بعدا به روایت خودم میرسم و درواقع از این طریق روایت جدیدی برای من تولید میشود. مرداد سال ۲۸ را کنار بگذاریم، آنقدر دادهها قوی است که به ما نشان میدهد این کودتا با کمک خارجیها اتفاق افتاد. طبیعی است که روایت رسمی پهلوی این است که منکر کودتا شود. انسان خاطی هیچوقت به کار خودش اعتراف نمیکند. ولی مورخانِ بیطرف هم بودهاند که منصفانه نوشتند، مثلا فؤاد روحانی هم در زمان مصدق مشاور حقوقی شرکت نفت بود و هم بعد از مصدق آنجا میماند. درواقع در زمان انعقاد قرارداد کنسرسیوم و بعد از آن همچنان در دستگاه دولتی هست و پستش هم بالاتر میرود. اما کتابی که ایشان راجع به دوران مصدق و کودتا نوشته، یکی از بینظیرترینها است. او کسی است که از طرف شاه بهعنوان نماینده ایران در سازمان اوپک معرفی میشود و اولین دبیرکل سازمان اوپک است و تا پایان حکومت پهلوی حضور دارد و همراهی میکند. اما در کتابی که مینویسد، شاه و زاهدی را با خارجیها جزو تیم کودتا میگذارد. از اینرو با این قسمت کاری نداریم، چون تکلیفش روشن است. اما چیزی که من امروز در پی آن هستم تا در نهایت به روایت خودم برسم و گمان میکنم کمتر از این زاویه به آن پرداخته شده، بحث حاکمیت ملی است. طبق اصل ۲۶ قانون اساسی انقلاب مشروطه، ملت منشأ مشروعیتبخشی به قوای مجریه، مقننه و قضائیه است. این قدرتِ ملت از مسیر مجلس اِعمال میشود و حاکمیت ملی با توجه به قدرت ملت و اصل بیستوششم تعریف پیدا میکند؛ یعنی کسی بیرون از خواستِ ملت نمیتواند در سرنوشت داخلی و ملی ایرانیها ورود و دخالت کند. اگر ورود کرد، نقض حاکمیت ملی است. شکایت مصدق از انگلیسیها در آن دوره بر همین اساس بود. اینکه نفت را ملی کند یک بحث بود، اما از آن مهمتر احیا و تحقق حاکمیت ملی برای او بود. به این دلیل بود که هرچه اصرار میکردند که انگلیسیها سر کار باشند میگفت حتی یک انگلیسی نباید در پالایشگاه آبادان بماند، به دلیل اینکه معتقد بود اینها دوباره شروع به دخالت در همه عرصههای سیاسی و اجتماعی ما میکنند. اسناد آمریکا هم میگوید که همینطور بوده است. میخواهم بگویم آنهایی که کودتای ۲۸ مرداد را کودتا نمیدانند و یک قیام ملی میدانند، درواقع وانمود میکنند که ما حاکمیت ملی را نقض نکردیم؛ حاکمیت ملی برای آنها هم مهم است، به این دلیل آن روایت را میسازند. در مقابل، کسانی که میگویند کودتا است، میخواهند بگویند حاکمیت ملی نقض شده. در تمام ماههای قبل از کودتا این مسئله وجود داشته است. طبق سندی که مربوط به ۱۶ اردیبهشت ۱۳۳۰ است («اسناد سخن میگویند»، ترجمه دکتر احمدعلی رجایی و مهین سروری (رجایی)، تهران، انتشارات قلم، 1383، جلد اول، سند شماره18، ص161)، یعنی درست زمانی که کمتر از یک هفته از دولت مصدق میگذرد، شاه به سفیر آمریکا میگوید خیلی اصرار نکن که به این دولت وام بدهید، تا این دولت زودتر برود و دولت موافقتر و دلسوزتری سرکار بیاید. در آن زمان سفیر آمریکا در تهران گریدی بود. ببینید اینها اسناد اداری و رسمی دولت آمریکا است و هیچ تعبیر و تفسیر انضمامی ندارد. بهصراحت نشان میدهد که شاه یک هفته بعد از روی کار آمدن مصدق به سفیر آمریکا میگوید اصرار به وام دادن نکند، چون قرار بود از ماهها پیش از دوره رزمآرا به دولت ایران وامی بدهند که ایران بتواند اقتصادش را جمعوجور کند. هرچه جلوتر میرویم، این روند ادامه دارد و این اسناد به ما نشان میدهد که حاکمیت ملی برای دستگاه سلطنت اعتباری نداشت. از همان هفته اولِ دولت مصدق، شاه میگوید من این را بهزور پذیرفتهام، و هرچه جلوتر میآییم برای دستگاه سلطنت شامل شاه، وزیر دربار و گروهی از سناتورها، این مسئله تشدید میشود. بعدا وقتی هندرسون به ایران میآید اسم آن تعداد از سناتورهای همراه با خود را «گروه من» میگذارد و وقتی با شاه و علاء صحبت میکند میگوید «گروه من» در سنا بر این باورند. وقتی سفیر آمریکا میتواند در کنار شاه اینقدر بیپروا صحبت کند و در مقابل شاه هم از او میخواهد که وامی به این دولت ایران ندهند تا دولت ساقط شود، یعنی برای پهلوی حاکمیت ملی محلی از اِعراب نداشته، وگرنه نباید دست به دامن یک قدرت خارجی شود تا نخستوزیری که خودش حکمش را تنفیذ و توشیح کرده، ساقط شود. اگر از ایشان ناراحت هستید میتوانید طبق قانون اساسی با مجلس مشورت کنید تا رأی تمایل به کس دیگری بدهند و ایشان را استیضاح کنند و از همان مسیر قانونی جلو بروید، ولی وقتی مجلس شورای ملی را دور میزنید و سراغ سفیر کشور دیگری میروید و برای ساقط کردن نخستوزیر اِعمال نفوذ میکنید، این یعنی نقض حاکمیت ملی تا اواخر بهار ۱۳۳1 شاه از این بابت واقعا فعال بود و همواره علاء را نزد سفیر آمریکا در تهران میفرستاد و تقاضایش این بود که ما چگونه مصدق را کنار بگذاریم. شما اگر میخواهید بر اساس قانون عمل کنید، باید حداقل با نمایندگانِ طرفدار خودت در مجلس هماهنگی کنید تا نخستوزیر را کنار بگذارند، نه اینکه اینگونه عمل کنید. ملاقاتهای علاء با هندرسون معمولا آخر شب بوده که کسی نبیند و بعد هم علاء به هندرسون به تأکید میگوید، شاه گفته محرمانه بماند. اینها کدهای اساسی در نقض حاکمیت ملی است. من میخواهم این دوره را از منظر حاکمیت ملی ببینم که چه بخشی از نیروهای داخلی حاکمیت ملی را نقض کردند که باور من این است که دربار این کار را کرد و در مقابل چه بخشی هم در پی احیای حاکمیت ملی بودند. آمریکا و هندرسون وقتی به مصدق اصرار میکنند که ما ۱۰ میلیون دلار به دولت شما هدیه میدهیم ولی قرارداد با انگلیسیها را امضا کن، مصدق یکجا تشر میزند و میگوید فکر کردید ما کاسه گدایی دستمان گرفتهایم که دور دنیا بگردیم و هدیه بگیریم؟ بهصراحت در این سندها هست که میگوید ما اینجور وام را نمیخواهیم، در چارچوب مناسبات دو کشور به ما وام بدهید، ما هم به قدر آن به شما نفت میدهیم. مصدق در پی تحقق حاکمیت ملی است و شاه که برای هر مسئلهای وزیر دربارش را به سفارت آمریکا میفرستد و به سفیر میگوید شاه من را فرستاده تا بررسی کنیم که چگونه میتوانیم نخستوزیر را کنار بزنیم. همواره در درخواستهای شاه هست که نخستوزیر را کنار بگذاریم، اما چگونه؟ این «چگونه کنار بگذاریم» خیلی معنا دارد، یعنی آیا با کودتا این کار را بکنیم؟ هرچه جلوتر که میرویم بحث کودتا به طور جدیتر مطرح میشود.
آقای رحمانیان از منظر روایت خودتان، چرا شاه توان یا جرئت این را نداشت که مصدق را برکنار کند؟ این سؤالی است که خیلی تکرار شده. و اینکه چرا مصدق از حزب توده کمک نگرفت؟
رحمانیان: ابتدا کوتاه به فرمایشات دکتر سلیمانی اشاره میکنم، چراکه یک نمونه بسیار پراهمیت در بحث من همین تفسیر دکتر سلیمانی است. من با آقای دکتر سلیمانی همراه هستم و من هم همین تفسیر را دارم، ولی الان مسئله بهصورت ساده این است که آقای دکتر میفرمایند بر اساس مفهوم حاکمیت ملی، این سند این معنی را دارد، طرف مقابل میگوید من نمیپذیرم؛ مصدق ضد حاکمیت ملی بود و شاه خواهان حاکمیت ملی بود و مصدق ناقضِ اصول مشروطیت بود. ببینید، به همین سادگی. یعنی همین اسناد را که آقای دکتر اینطور تفسیر میکنند، دیگری جور دیگری میبیند.
چول هان، متفکر کره جنوبی در این مورد بحث میکند که شبکههای اجتماعی چطور میتوانند روایتها را عوض کنند و روایت غالب در شبکههای اجتماعی روایتی است که صدایش از همه بلندتر است، نه به این دلیل که بیشتر واقعیت دارد. این به بحث شما کمک میکند که بهنوعی هم به سندها اعتماد دارید و به آنها اهمیت میدهید و هم میخواهید بگویید این سندها در افکار عمومی نمیتواند نقش چندانی بازی کند. موافق هستید؟
رحمانیان: بله، به این معنا که سندها بهخودیخود به زبان نمیآیند، ما آنها را به زبان میآوریم و وادار به گفتن میکنیم. دکتر سلیمانی است که این سند را در یک چارچوب ویژه با تکیهبر اسناد دیگر به سخن درمیآورد. ایشان انبوهی از اسناد و شواهد را کنار این سند خاص میچیند تا تفسیر خودش را بگوید. ولی دیگری همین سند را جور دیگری تفسیر میکند، چرا؟ چون شواهد و مدارک دیگری متضاد با آنچه دکتر سلیمانی آورده کنار این میچیند. بنابراین اسناد اینطور نیست که بهخودیخود سخن بگویند. مثلا عنوان این کتاب «اسناد سخن میگویند» است، اما واقعا اینگونه نیست. اسناد اگر سخن هم بگویند، ما جور دیگری میشنویم. دستگاه ادراکی ما جور دیگری فهم میکند. اما از این بگذریم و به پرسش شما برسیم. ببینید کنشگری شاه در ماجرای نهضت ملی و سرانجامِ این نهضت که منجر به کودتای ۲۸ مرداد شد، خیلی مسئله پراهمیتی است و ما نباید اسیر یک کلانروایت درباره شاه شویم. شاه شخصی است که در فهمش از ماجراها، در فهمش از مبانی نهضت، اهداف و آرمانهایش و حتی در فهمش از شخصیت مصدق، دچار نوسانات خیلی بامعنا و جدی است. بنابراین من پرهیز میکنم از اینکه بگویم شاه این بود و این نبود، یا اینکه شاه از اول تا آخر یکجور میاندیشید؛ اینطور نبوده. توجه کنیم که شاه در آن زمان شرایط سنیاش چگونه است. یک جوان 32-33 ساله است. به تجربهاش دقت کنید. او شاهی نیست که به شکل عادی به پادشاهی رسیده باشد. شاهی است که در طوفان جنگ جهانی دوم، پدرش سقوط کرده، استعفای ناخواستهای داده، با وضع خیلی بدی از کشور رفته که بخش مهمی از فعالان آن زمان گفتهاند، رضاشاه فرار کرد. حتی کسانی مثل علی دشتی که پای عَلَم رضاشاه سینه میزدند میگفتند دزد را بگیرید که فرار نکند، رضاشاه دزد است. از یاد نبریم که محمدرضا شاهِ جوان در شرایطی به پادشاهی رسید که برخی از شاعران و سخنسرایان آن زمان، رسما در شعرهایشان میگفتند محمدرضا «دزدزاده» است و این به دلیل زمینخواریهای رضاشاه بود یا تصرفات ناروایی که در مسائل درآمدهای نفتی داشت و کارهای دیگری که به هر حال انجام داده بود. باز یادمان نرود کسانی مثل احمد قوام با عنوان «پسر جان» شاه را خطاب میکردند و نمیگفتند اعلیحضرت. با گفتن پسر جان، او را نصیحت میکرد و میگفت بنشین سر جایت و گوش بگیر. در این شرایط، این فرد یک دستگاه روانشناختی خاصی پیدا میکند که باید به آن توجه کنیم. او همواره دچار بیم و هراس است از کسانی که در صحنه سیاسی ایران بهعنوان مهرهها بالا میآیند و بازیگردان و نیرومند میشوند. شاه مثل پدرش و خیلی از سیاسیون ایران، میراثدار یک ذهنیت نیرومند توطئه است و باور دارد به اینکه در پهنه سیاست ایران بدون اجازه انگلستان نمیشود کار کرد. عمیقا اسیر این توهم و گرفتار این ذهنیت است و تا پایان عمر همین ذهنیت را دارد. الان هم میبینیم بخش مهمی از روایت سلطنتطلبان در مورد سقوط پهلوی بر اساس ذهنیت توطئه است و نه نظریه توطئه. ذهنیت توطئه و نظریه توطئه متفاوت هستند. من هم نظریه توطئه را بهعنوان یک ابزار علمیِ محدود قبول دارم، اما ذهنیت توطئه، یک اعتقاد، باور و شاهکلید است که میخواهد همه پیچومهرههای تاریخ را باز کند. ذهنیت توطئه در شاه خیلی نیرومند است. حالا این شاه جوان را میخواهید به داوری بگذارید و میفرمایید که چرا جرئت نکرد علیه مصدق اقدام کند. من این روایت را اینطور نمیگویم. شاه در مواقعی میخواهد جرئت داشته باشد و در زمانهای میبیند گویا قدرت دارد و بعد دوباره چیز دیگری میبیند. مثل همه ما. من همیشه به دانشجویانم میگویم اگر میخواهید در تاریخ تأمل کنید بخشی از آن تأمل در اهداف خودتان است. کتاب خودتان را بخوانید بعد کتاب تاریخ را بهتر میتوانید بخوانید. آیا شما در مورد همسر، پدر یا اقوامتان، یا ماجراهایی که در کشور اتفاق میافتد، هر روز یک داوری دارید؟ معلوم است که داوری و نگرشتان تغییر میکند. امروز خبر متفاوتی منتشر میشود و تفسیرتان تغییر میکند. شاه هم مثل همه ما یک فردی بوده که دچار نوسانات شدید شده است. به نظر من روایت کنشگری شاه، باید بر این اساس استوار شود و همینطور باید به نیروی دربار هم توجه کنیم. باند دربار روی اراده شاه خیلی تأثیرگذار بود. توجه کنیم اشرف که با مادر و برخی دیگر از عوامل دربار و خاندان پهلوی به بیرون از کشور رانده شده بود، پنهانی به ایران برگشت و با شاه ملاقاتی پنهانی داشت برای اینکه به سهم خودش به برادر جوانش برای مشارکت در اقدام بر علیه مصدق جرئت بدهد. سرانجام شاه حتی در پایان کار وقتی فرمان عزل مصدق و نصب زاهدی را امضا میکند، که آنهم سند خیلی مهمی است؛ اساسا شکل این سند و اینکه امضا کجا قرار گرفته، مسئله پراهمیتی است و نشان میدهد که گویی شاه یک چک سفید دست نیروهای مخالف مصدق و بهویژه بیگانگان داده است. البته این الان مسئله بحث ما نیست. اما شاه سرانجام جرئت پیدا کرده که این کار را کند، ولی وقتی کودتای اول شکست میخورد با ثریا فرار میکند و به عراق و بعد هم به رم میرود و بعد از پیروزی یا به قول خودشان این قیام خودجوش ملت ایران در دفاع از شاه و کیان سلطنت به کشور برمیگردد. بنابراین در مورد شاه و نقش او در کودتا و نهضت ملی باید خیلی با احتیاط صحبت کنیم و نباید یک کلانروایت ساخت. ضمن اینکه شاه درباره خود مسئله نفت هم تا آخر عمرش همینطور پرنوسان باقی ماند. شاه هرگز زیر بار این روایت نرفت که با اقدام بر علیه مصدق میخواسته به نفع غربیها کار کند.
آیا این ذهنیت توطئه که به نظرم نکته بسیار با اهمیتی است، در مورد مصدق هم صدق نمیکند؟
رحمانیان: چرا به درجات صدق میکند.
آیا همین دلیل باعث نشد که کمک حزب توده را رد کند؟
رحمانیان: ماجرای حزب توده بهقول ابوالفضل بیهقی از «لونی دیگر» است؛ یعنی رنگوبوی دیگری دارد. میدانید که حزب توده تا میانۀ نهضت ملی یعنی تا تیر یا مرداد ۱۳۳۱ روبهروی مصدق ایستاده، مخالف او است و مصدق را نوکر امپریالیسم و مزدور و انگلوفیل و امثال اینها اعلام میکند. حزب توده درواقع میچرخد و دچار یک دگرگونی میشود. حزب توده بعد از ترور نافرجام شاه در دانشگاه تهران در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ منحله و غیرقانونی است. بنابراین مصدق بهطور علنی نمیتواند از اینها درخواست کمک کند که این انتظار را از او داشت. اساسا حزب توده موجودی است که باعث وحشت شدید بین طیفهای مذهبی، نیروهای ملی و انبوهی از نیروهای فعال در ایران شده و بخش مهمی از این نیروها برای مقابله با همین حزب توده به صحنه میآیند. از یاد نبرید فترتی که بین مجلس چهاردهم و پانزدهم اتفاق افتاد، و علت اینکه این انتخابات به تعویق افتاد، افزون بر حضور نیروهای شوروی در ایران، مسئله حزب توده بود. اینکه در زمانی که بخش مهمی از ایران اشغال شده، یکجوری تعلیق و تعویق این انتخابات را مقابله با افزایش نفوذ شوروی و حزب توده میدانستند و بهنوعی خدمت به روحانیت و اسلام و تشیع اعلام میکردند. حزب اراده ملت ایرانِ سیدضیاء چطور برآمد؟ بر اساس مبارزه با حزب توده. بخشی از مسائل قوام و ساختهشدن حزب دموکرات به این برمیگردد. بنابراین تاریخ معاصر ایران را باید بر اساس ترسها مطالعه کرد. یکی از مسائل بسیار پراهمیت که منتظر اهل تاریخ است که به آن به شکل روشمند بپردازند، تاریخ کمونیستهراسی، چپهراسی و تودههراسی در ایران است، نهفقط تاریخ انگلیسهراسی یا روسهراسی. تاریخ کمونیسمهراسی از اینها مهمتر است. اگر کودتای سوم اسفند را که رضاشاه انجام میدهد مطالعه کنید میبینید در آن زمان ذهنیت مردم تحت تأثیر تبلیغات خاصی است که الان است که بلشویکها بریزند و تهران را بگیرند. ماجرای نهضت جنگل و غیره هم هست و اینها به برآمدن رضاخان کمک میکند.
و حتی گرایش رضاشاه بهطرف آلمان.
رحمانیان: دقیقا. گرایشش به آلمان نشان میدهد که کمونیسمهراسی چقدر اثر قدرتمندی دارد. دهه بیست را بدون مطالعه تأثیرات قاطع و بنیادین کمونیسمهراسی در ذهن و زبان و گفتار سیاسی ملت ایران در همه طیفها و اقشار و گروهها نمیتوانید مطالعه کنید. اتفاقا نکته جالب این است که مصدق در این زمانه، با آن پیشینه و جایگاهش بهعنوان کسی که کاملا دموکرات و غربگراست، رفتاری بسیار معتدل با حزب توده میکند. علت اینکه آخر ماجرا نه از حزب توده بلکه کلا از هوادارانش نخواست به میدان بیایند یک مسئله پیچیدهای است که تا امروز به شکل معما باقی مانده و من در کتاب «ایران بین دو کودتا» نوشتهام. اولا هندرسون این را وابسته به خودش میکند و میگوید من به مصدق گفتهام نباید چنین و چنان کنی. خب مسئله بسیار پیچیدهای است که چرا مصدق در دو سه روز پایانی زمامداری خودش، مثل موارد دیگر و قیام ۳۰ تیر، از مردم و هوادارانش و ازجمله حزب توده کمک نخواست.
به نکته خیلی مهمی اشاره کردید؛ اینکه هواداران سلطنت به قانون تکیه میکنند و میگویند مصدق باید به قانون تن میداد و کنارهگیری میکرد، شما از حاکمیت ملی دفاع میکنید و بر روی نکته مهمی دست میگذارید. بهعنوان بحث پایانی، روایت خودتان را از اسناد بفرمایید.
سلیمانی: ابتدا در پاسخ به بحث آقای دکتر رحمانیان کوتاه بگویم، درست است که هرکس سعی میکند روایت خودش را بسازد و دادههای ریز را در اختیار بگیرد. اما اگر من از حاکمیت ملی صحبت میکنم که از جانب دستگاه سلطنت نقض شد، به این دلیل است که تعریف من از «حاکمیت ملی» یک تعریف شخصی نیست. اصل ۲۶ قانون اساسی این حاکمیت را تعریف کرده است. اینجا ما یک متن معیار و میانجی داریم که قانون اساسی است. بالاخره در دوره مدرن هستیم. اگر اینگونه باشد که هرکس روایت خودش را داشته باشد، شاید هر کسی کف خیابان یک کاری کند و بالاخره پلیس میگوید قانون این تعریف را از پیش کرده و به آگاهی عموم رسانده است. دستگاه سلطنت هم اتفاقا بیاعتنا به قانون نیست. دستگاه سلطنت هم از قانون اساسی استفاده میکند و میگوید اصل ۴۶ درباره عزل و نصب وزرا به فرمان پادشاه است، اما اصل بعدی را نمیبیند. پس طرفداران پهلوی هم به عامل متن میانجی باور دارند. آنها هم میخواهند از زاویه حاکمیت ملی حرفی با اتکا به قانون بزنند، اما اصل ۴۴ متمم را نمیبینند که میگوید شخص پادشاه از مسئولیت مبرا است و وزرای دولت در هرگونه امور در برابر دو مجلس شورای ملی و سنا مسئول هستند. اصل دیگری هم هست که میگوید وزرا در برابر مجلسین مسئولیت دارند (اصل 65 متمم). چند اصل است که نشان میدهد اصل ۴۶ از تشریفات نصب است (اصل 45 متمم). پس هر دو طرف برای ساختن تعریفشان از حاکمیت ملی به قانون اساسی برمیگردند، اما هیچ جا در قانون اساسی نیامده که شما با اتکا به یک قدرت خارجی بتوانید نخستوزیرتان را ساقط کنید، ابدا. تعریف شده که چگونه یک نخستوزیر در مجلس باید رأی اعتماد به دست بیاورد و توسط پادشاه توشیح شود. اینها همه در قانون تعریف شده، پس من هم سعی میکنم بر این اساس تعریفم را از حاکمیت ملی ارائه دهم. دیگر اینکه من بهعنوان یک شخص روایت خودم را میسازم و جنگی با دیگری ندارم که پیرو چه روایتی است. بالاخره این آزادی را برای هرکس قائلیم که نظر خودش را داشته باشد. درنهایت حتی در کلاسهای درسی سعی نمیکنم دانشجویانم را طبق نظر خودم، تحت هر شرایطی، متقاعد کنم، ما نظرمان را بیان میکنیم. در اینجا به یکی از اسنادی اشاره میکنم که فوقالعاده مهم است، به همین دلیل باور دارم که اسناد سخن میگویند. البته هرکس آزاد است که این اسناد را نخواند و نبیند، کما اینکه این سند شماره ۹۸ را خیلیها ندیدهاند («اسناد سخن میگویند»، ج1، سند شماره 98، ص 340-337). این سند مربوط به ۷ مهر ۱۳۳۰، روز اول شروع به کار هندرسون است. میگوید روز گذشته خدمت اعلیحضرت رفتم بهاتفاق وزیر خارجه حسین فاطمی که استوارنامهام را تقدیم شاه کنم. حدود ۱۰، ۱۱ صبح بود. برداشت هندرسون این است که چون فاطمی کنار من بود شاه بحثهای کلی کرد و سراغ بحث نفت نرفت اما بعد به من گفت عصر بیا. میگوید عصر که رفتم بحث ما درباره نفت، موافقتنامه و نارضایتی از مصدق بود و شاه بارها با ظاهری حاکی از یأس و ناامیدی اظهار میکرد که اما من چه میتوانم بکنم من دستتنها هستم. این سند چند فراز دارد که فوقالعاده مهم و غمانگیز است. وقتی این سند سه، چهار صفحهای را خواندم، تا دو سه روز نمیتوانستم مطالعه کنم. بعد از اینهمه سال برای من بسیار خجالتآور است که میخوانم پادشاه مملکت من با حالت خیلی حقیرانهای در برابر سفیر یک کشور دیگر چنین سخن میگوید. عینا میخوانم که هیچ روایت انضمامی نباشد: «من میدانم که سیاستهای مصدق ایران را بهسوی نابودی میکشاند. من تشخیص میدهم که علیرغم بهرهکشی انگلستان از ما یا حتی در مواردی خیانت به ما، اگر بخواهیم بهعنوان یک کشور مستقل باقی بمانیم باید دوستی و حمایت انگلستان را حفظ بکنیم. من میدانم که اگر انگلیس با شخص من مخالفت کند، نظام سلطنتی ما که به عقیده من عامل اصلی ثبات در کشور ما است ممکن است سقوط نماید ولی من چه میتوانم بکنم». بهصراحت میگوید که من میدانم انگلستان حتی به ما خیانت و بهرهکشی میکند اما چه میتوانم بگویم! کسی مثل مصدق که به اصل حاکمیت ملی باور دارد، جایی که گیر میافتد بین مردم میرود و به مردم رجوع میکند طبق اصل ۲۶ قانون اساسی که میگوید همهچیز از مردم نشئت میگیرد. اما شاه در برابر سفیر یک کشور بیگانه کاملا از موقعیت زبون حرف میزند. جالب است در ادامه شاه میگوید: «من اطمینان دارم در حال حاضر اگر اقدامی برای برکناری مصدق بکنم مردم من را آلت دست سلطنت انگلستان تلقی میکنند. ولی من امیدوارم که تحولات جوری پیش برود که مصدق خودش کنار برود، اما این امید من به هر حال برای سفیر بریتانیا که امشب با من ملاقات میکند جاذبهای ندارد هنگامی که وی دریابد من فکر نمیکنم که باید هماکنون مصدق را کنار بگذارم، خشمگین میشود و دولت وی ممکن است شروع به مخالفت با من بکند». ما در عالم دیپلماتیک چیزهایی داریم که کُد است، مثلا حتما نخستوزیر باید با نخستوزیر ملاقات کند. این همشأنی مقامات و گفتوگو در آن سطح خیلی اهمیت دارد. اما من خجالت میکشم که پادشاه مملکت ما از سفیر بریتانیا وحشت میکند که امشب که بیاید چه بگویم، نمیتواند بگوید من نمیخواهم مصدق را کنار بگذارم و میترسد که یک سفیر بر او خشم بگیرد. علت اینکه من میتوانم به این سند اعتماد کنم این است که این سند رسمی و اداری است و تعبیر و تفسیر ندارد. هندرسون آنچه را از شاه شنیده اینجا آورده است. مورد دیگری که در این سند است و من را خیلی آزار داد، این بود که شاه به هندرسون میگوید: «قبل از اینکه شما بیایید نماینده آیتالله بروجردی با پیامی از طرف حضرت آیتالله بروجردی آمد و تهدید کرد که چنانچه بریتانیا به آبادان حمله نظامی کند، باید تمام کشور در برابر انگلیس یکپارچه بایستند و مبارزه کنند». شاه از این بابت خیلی ناراحت است که نماینده آیتالله بروجردی این پیام را جلوی بقیه داد و میترسد که این حرف به گوش دیگران در بازار و سایر جاها برسد. آن تکه آزاردهندهاش این است که هندرسون میگوید: «علاء دیشب به من تلفن زد و اظهار داشت که هنوز امیدوار است که پیام آیتالله بروجردی معتبر نباشد. وی مشغول رسیدگی است و مرا از نتایج آن مطلع میکند». یعنی پادشاه این مملکت اگر حاکمیت ملی را آنطور که در قانون آمده، میفهمید و به آن عمل میکرد باید خوشحال میبود که بزرگترین مرجع روحانی کشور که اتفاقا آدم سیاسی هم نیست و شاه را هم دوست دارد و به مصدق احترام میگذارد، در دفاع از وطن اعلام آمادگی کرده که در برابر حمله نظامی احتمالی بریتانیا به کشور، اعلام جهاد کند. وزیر دربار به سفیر آمریکا میگوید امیدوارم این غلط باشد و دنبال میکنم که بیاعتباری این را پیدا کنم و گزارش دهم، گویی رئیس این مملکت هندرسون است و باید همه کارها به او گزارش شود. این سند بسیار مهمی بود و حالا چون فرصت نداریم از باقی اسناد که خیلی زیاد است میگذرم. حداقل سی مورد از اسناد کتاب دوجلدی «اسناد سخن میگویند» بیانگر نقض حاکمیت ملی توسط دستگاه سلطنت است. درست در خرداد ۱۳۳۱ یعنی یک ماه و اندکی مانده به قیام سی تیر، مصدق و تیمش به دادگاه لاهه رفته است. اضافه کنم مصدق آدمی مدنی بود و به تمام نهادهای بینالمللی احترام میگذاشت. برخلاف آنچه که امروز یک عده میخواهند بگویند که رفتار او نسبت به کشورهای غربی مثل امروز جمهوری اسلامی بوده که یک نوع تخاصم آشتیناپذیر با آمریکا دارد، که ابدا اینگونه نبود. من هرگز در ادبیات مصدق ندیدم که نسبت به بریتانیا و مخالفان خارجیاش یک جمله بیادبانه گفته باشد. با آن حال مریض به دادگاه لاهه رفت، زیر بغلش را گرفتند و لنگانلنگان به پشت تریبون بردند. او آنجا حرفی زد که وقتی من اولین بار در جوانی خواندم، اشکم درآمد. گفت من با این شرایط بیماریام اینهمه راه آمدم تا به شما قضات بگویم ملت من برای شما و رأیی که میدهید احترام قائل است. چنان فوقالعاده، جهانپسند و محکمهپسند صحبت کرد که قاضی انگلیسی دادگاه به نفع ایران رأی داد. مصدق در چنین فضای پرتب و هیجانی برای تحقق حاکمیت و منافع ملی تلاش میکند، در تهران گفتوگوهای بسیار مفصل در جریان است که اتفاقا شاه و علاء شروع کردهاند و برای اولین بار به طور جدی از کودتا صحبت میکنند («اسناد سخن میگویند»، ج1، سندهای شماره 175، 176، 178 و 181). یعنی وقتی علاء نزد هندرسون میرود تقاضای کودتا میکند، منتها میگوید شاه فقط یک نگرانی دارد، میگوید به من بگویید بعد از کودتا دولت بریتانیا و آمریکا به دولت جانشین مصدق کمک مالی میکنند یا نه. مسئلهاش فقط همین است. برکناری مصدق در این موقع آنقدر جدی است که در سندهای بعد میبینیم که یک گروه کاری از کارشناسان انگلیسی و آمریکایی در لندن شکل میگیرد. به سندهای ۱۸۲ و ۱۸۴ («اسناد سخن میگویند»، ج 1) مراجعه کنید. در سند ۱۸۴ آمده که وزیر خارجه آمریکا و انگلیس و ۱۵ کارشناس درجه یکِ دو کشور حضور دارند و برنامهریزی میکنند که بعد از کودتا چه سرویسهایی به دولت جانشین بدهند که خیال شاه را راحت کنند. منتها همین که مذاکرات دادگاه لاهه به پایان میرسد و زمان میبرد تا اعلام نتیجه شود، هندرسون از طریق علاء به شاه پیام میدهد و میگوید بهتر است تا نخستوزیر به تهران برنگشته حکم عزلش را صادر کند، یا بگوید در اروپا نمان و سریع برگرد. اتفاقا در این سندها هست که شاه دستور میدهد مصدق زود برگردد. دلیل هندرسون این است که اگر دادگاه لاهه به نفع مصدق و ایران رأی بدهد، مصدق یک قهرمان ملی میشود و شاه نمیتواند برکنارش کند. زمانی که هنوز رأی اعلام نشده بود، مصدق برمیگردد. ولی در این موقع شاه دچار تذبذب میشود. همانطور که آقای دکتر رحمانیان گفتند، شاه شخصیت محکم و ثابت با اعتمادبهنفس نداشت. این را مرحوم دشتی هم در کتاب «علل سقوط پهلوی» میگوید که انگار این تذبذب جزو ذات و شخصیت شاه بود که نمیتوانست ثبات داشته باشد. وقتی غربیها این تذبذب شاه را میبینند، عقب میکشند. حالا دیگر دادگاه لاهه هم رأی نهایی را ناظر بر عدم صلاحیت خود به رسیدگی به شکایت بریتانیا علیه ایران صادر کرده و مصدق حالا دیگر به یک قهرمان ملی تبدیل شده است. به میانه مرداد ۱۳۳۱ که میرسیم، هم بریتانیا و هم آمریکا سفتوسخت روی کودتا اصرار میکنند و کودتای واقعی از اینجا شروع میشود و اینجاست که دیگر فاعلیت غربیها را میبینیم و شاه حالت انفعالی دارد. به این دلیل که تقاضای شاه در خرداد ۱۳۳۱ قوی بود اما در پایان حاصل کار توی ذوق انگلیس و آمریکا زد. ولی در مرحله بعدی که مرحله آخر است، آنها کارگردانی را به دست گرفتند و البته خیلی متظاهرانه مذاکرات نفت را هم پیش میبردند، اما کارهایشان را هم میکردند، نیروها و تیمهای خبرگیری را سامان میدادند. وودهاوس بهصراحت میگوید ما با یک چمدان پر از دلار بهراحتی نمایندگان مجلس هفدهم را میخریدیم. از اینجا به بعد شاه حالت انفعالی میگیرد.