درباره نمايشنامه «آتشسوزيها»نوشته وَجدي مُعَود با ترجمه محمدرضا خاكي
آتش اين همه حرف در گلويم
پيام حيدرقزويني
«آتشسوزيها»نوشته وجدي معود را ميتوان يكي از بهترين و متفاوتترين نمايشنامههايي دانست كه در ماههاي اخير در ايران بهچاپ رسيده است. «آتشسوزيها» از چند نظر نمايشنامهاي حايز اهميت است. يكي بهخاطر فرم روايتي كه در آن استفاده شده و ديگري بهخاطر درونمايهاش. اولين نكتهاي كه در مواجهه با متن «آتشسوزيها» جلبتوجه ميكند، فهرستي است كه در ابتداي نمايشنامه ديده ميشود. فهرستي كه بيشتر شبيه به چيزي است كه در ابتداي مجموعهداستانها ديده ميشود. همچنين توضيح صحنههاي متن هم بسيار كوتاه است و در چند كلمه خلاصه شده و بيشتر شبيه به سناريوهايي است كه براي سينما نوشته ميشوند تا متني نمايشي كه براي اجرا نوشته شده است.وجدي معود در يادداشت كوتاه ابتداي نمايشنامه به اين نكته اشاره ميكند كه «آتشسوزيها» بدون همكاري بازيگران شكل نميگرفت: «متن اين نمايشنامه هم با كمك بازيگران، و به موازات تمرينها، در طول يك زمان دهماهه، پديد آمد و نوشته شد. ميخواهم تاكيد كنم كه در خلق اين اثر، حضور بازيگران تا حد بسيار زيادي، ضروري و حياتي بود.» پيش از ورود به خود نمايشنامه، شايد معناي دقيق تاكيد معود بر نقش بازيگران در نوشتهشدن متن چندان روشن نشود اما بعد از خواندن نمايشنامه معلوم ميشود كه منظور معود از اين تاكيد چه بوده است. معود در يادداشتش درواقع از فرايند نوشتن حرف ميزند، فرايندي كه ميتوان آن را «فرايند جمعي نوشتن» ناميد. فرايندي جمعي كه در آن نهفقط نويسنده بلكه بازيگران يا حتي ديگر عوامل اجرا هم نقش داشتهاند. معود ميگويد: «اين كار برايم، از همان ابتدا، مانند قدم نهادن در يك تونل بود. به راه افتادم. در تاريكي به راه افتادم. صداي بازيگرها مرا هدايت ميكرد. يك روز اين سوال پيش آمد: ميل داريد كه روي صحنه چه كنيد؟ چه بگوييد؟ چه عملي، چه رويايي، چه خيالي را ميخواهيد به اجرا درآوريد؟ همهچيز امكان داشت. از بازيگوشانهترين تا جديترين فكرها، از مسخره و نامتعارفترين، تا معمولي و قرارداديترين چيزها. همهچيز ممكن بود و هزينهاي هم نداشت... اما هر خيال و رويايي، در دل خود حكايت از حقيقتي انكارناپذير دارد و همه آن خيال و روياهايي كه بازيگران در يك روز ماه مه، دور يك ميز، به سادگي بيان كردند، براي من راهنما و نشانگر مسيري شد كه پيشتر از آن، هرگز، تنهايي به فكرم نرسيده بود. البته، اگرچه همه آن روياها در نظر گرفته نشد، اما اغلب ميتوانستم براي بهتر پيش بردن سير روايي و چارچوب داستاني، به يافتن راهحلهايي از ميان آنها بپردازم...».نوع روايت و ويژگيهاي تكنيكي و ساختاري كه در متن «آتشسوزيها» وجود دارد آن را به نمايشنامهاي تبديل كرده كه دستكم براي ما تازگي دارد. متن نمايشنامه ساختاري دكوپاژشده دارد بهگونهاي كه انگار با متن يك فيلمنامه روبروييم. «آتشسوزيها» نمايشنامهاي با شخصيتهاي متعدد است و مسئله اصلي نيز در رودررويي پرسوناژها بهواسطه ديالوگهايشان نهفته است. معود نمايشنامه را در سيوهشت صحنه نوشته و بهجز موضوعاتي كه او بهعنوان نويسنده مطرحشان كرده، ساختار نمايشنامه نشان ميدهد كه او چقدر با ساختارهاي اجرايي تئاتر مدرن آشناست. معود تحتتاثير نظريههاي مدرن اجرا، متن نمايشنامهاش را تا جايي كه امكان داشته از هر عنصر اضافهاي تهي كرده است. «آتشسوزيها» متني نمايشي است كه در آن سلطه نويسنده يا بهطوركلي هر نوع سلطهاي حذف شده تا درمقابل، امكانهاي بيشتري در اختيار بازيگران در صحنهِ اجرا قرار بگيرد. بهعبارتي ساختار موجود در «آتشسوزيها» بهگونهاي است كه ميتوان گفت متن به نفع اجرا حذف شده يا كنار رفته است. البته اين حذفشدن به معناي فقدان متن نيست، بلكه به اين معناست كه انگار متن در حين اجرا پديد آمده و اينجاست كه فرايند جمعي نوشتن معنا مييابد. حذف متن، فضايي فراخ در اختيار بازيگران يا حتي بينندگان ميگذارد تا در آن فضا تخيل و عمل كنند. بهاينترتيب ميتوان گفت كه «آتشسوزيها» متني ازپيشنوشتهشده نيست بلكه متني است كه دقيقا در روند اجرا نوشته شده است. در اينجا، تخيل بازيگران يا خلاقيت جمعي آنان است كه نقش محوري را در اجرا پيدا ميكند و حتي گاه بازيگر در جايگاهي قرار ميگيرد كه ميتواند به سمت بداههسازي برود. «آتشسوزيها» بهجاي آنكه دستوپاي بازيگران را ببندد فضايي تهي خلق ميكند كه بهواسطه اجرا و در لحظه پر ميشود. «آتشسوزيها» متني است كه در وجوه مختلفش رئاليستي است اما معود به طور آگاهانه از جزئياتي كه در نمايشنامهها و تئاترهاي رئاليستي به كار ميرود استفاده نكرده و به شيوه خودش متني رئاليستي آفريده است. ميتوان گفت كه اين نمايشنامه به همان ميزان كه رئاليستي است به همان ميزان هم عرصه را براي بروز تخيل بازيگران و حتي تماشاگران اجرا باز گذاشته است.«آتشسوزيها» اگرچه به موضوعي معاصر ميپردازد، اما با تاريخ و حتي جهان اسطورهها پيوند دارد. معود از تاريخ و اسطورهها براي بيان مسائلي كه كاملا معاصرند استفاده كرده و از اين نظر تاريخ و جهان اسطورهها براي طرح مسائل جهان معاصر به متن نمايشنامه احضار شدهاند. به عبارتي معود به سراغ بازنويسي متون كهن يا اسطورهها نرفته بلكه بر روي مسئلهاي تاريخي دست گذاشته كه هنوز و همچنان جهان معاصر با آن درگير است. «آتشسوزيها» با مسئله هويت و جنگ و بحرانهاي ناشي از آن پيوند خورده است. معود خود نويسندهاي لبنانيتبار است كه امروز در فرانسه زندگي ميكند اما خاطرات جمعي و گذشته و تاريخش همچنان بر دوشش سنگيني ميكند. «آتشسوزيها» نمايشنامهاي زنمحور است و زبان نمايشنامه نيز زبان زنان است. بااينحال اين زبان پر است از عصيان و خشمهاي فروخورده كه از نسلي به نسل ديگر منتقل شده است. اين خشم، خشمي قومي و تاريخي است و زنان نمايش، وارثان اين خشم و عصيان سركوبشده هستند. زبان در نمايشنامه معود اهميتي مضاعف دارد چراكه در بسياري از جاها اين زبان نمايشنامه است كه به كمك بيننده ميآيد تا او بتواند فضاهاي بصري اجرا را در ذهنش مجسم كند.در پايان بايد به اين نكته هم اشاره كرد كه «آتشسوزيها» را بايد يكي از بهترين ترجمههاي محمدرضا خاكي در حوزه ادبيات نمايشي دانست. خاكي كه چندسالي است به صورتي پيگيرتر به ترجمه نمايشنامه ميپردازد و تاكنون هم آثار قابلتوجهي ترجمه و منتشر كرده، بر اساس يك ضرورت به سراغ اين اثر وجدي معود رفته است. ضرورتي كه دقيقا در پيوند با وضعيت تئاتر و آموزش آن در ايران است. او با ترجمه «آتشسوزيها»، هم نويسندهاي را معرفي كرده كه در اينجا چندان شناختي از او وجود ندارد و هم بهواسطه ترجمه نمايشنامهاي كه بهلحاظ اجرايي متفاوت و مدرن است پيشنهادي جديد به ادبيات نمايشي ما داده است.
«آتشسوزيها»نوشته وجدي معود را ميتوان يكي از بهترين و متفاوتترين نمايشنامههايي دانست كه در ماههاي اخير در ايران بهچاپ رسيده است. «آتشسوزيها» از چند نظر نمايشنامهاي حايز اهميت است. يكي بهخاطر فرم روايتي كه در آن استفاده شده و ديگري بهخاطر درونمايهاش. اولين نكتهاي كه در مواجهه با متن «آتشسوزيها» جلبتوجه ميكند، فهرستي است كه در ابتداي نمايشنامه ديده ميشود. فهرستي كه بيشتر شبيه به چيزي است كه در ابتداي مجموعهداستانها ديده ميشود. همچنين توضيح صحنههاي متن هم بسيار كوتاه است و در چند كلمه خلاصه شده و بيشتر شبيه به سناريوهايي است كه براي سينما نوشته ميشوند تا متني نمايشي كه براي اجرا نوشته شده است.وجدي معود در يادداشت كوتاه ابتداي نمايشنامه به اين نكته اشاره ميكند كه «آتشسوزيها» بدون همكاري بازيگران شكل نميگرفت: «متن اين نمايشنامه هم با كمك بازيگران، و به موازات تمرينها، در طول يك زمان دهماهه، پديد آمد و نوشته شد. ميخواهم تاكيد كنم كه در خلق اين اثر، حضور بازيگران تا حد بسيار زيادي، ضروري و حياتي بود.» پيش از ورود به خود نمايشنامه، شايد معناي دقيق تاكيد معود بر نقش بازيگران در نوشتهشدن متن چندان روشن نشود اما بعد از خواندن نمايشنامه معلوم ميشود كه منظور معود از اين تاكيد چه بوده است. معود در يادداشتش درواقع از فرايند نوشتن حرف ميزند، فرايندي كه ميتوان آن را «فرايند جمعي نوشتن» ناميد. فرايندي جمعي كه در آن نهفقط نويسنده بلكه بازيگران يا حتي ديگر عوامل اجرا هم نقش داشتهاند. معود ميگويد: «اين كار برايم، از همان ابتدا، مانند قدم نهادن در يك تونل بود. به راه افتادم. در تاريكي به راه افتادم. صداي بازيگرها مرا هدايت ميكرد. يك روز اين سوال پيش آمد: ميل داريد كه روي صحنه چه كنيد؟ چه بگوييد؟ چه عملي، چه رويايي، چه خيالي را ميخواهيد به اجرا درآوريد؟ همهچيز امكان داشت. از بازيگوشانهترين تا جديترين فكرها، از مسخره و نامتعارفترين، تا معمولي و قرارداديترين چيزها. همهچيز ممكن بود و هزينهاي هم نداشت... اما هر خيال و رويايي، در دل خود حكايت از حقيقتي انكارناپذير دارد و همه آن خيال و روياهايي كه بازيگران در يك روز ماه مه، دور يك ميز، به سادگي بيان كردند، براي من راهنما و نشانگر مسيري شد كه پيشتر از آن، هرگز، تنهايي به فكرم نرسيده بود. البته، اگرچه همه آن روياها در نظر گرفته نشد، اما اغلب ميتوانستم براي بهتر پيش بردن سير روايي و چارچوب داستاني، به يافتن راهحلهايي از ميان آنها بپردازم...».نوع روايت و ويژگيهاي تكنيكي و ساختاري كه در متن «آتشسوزيها» وجود دارد آن را به نمايشنامهاي تبديل كرده كه دستكم براي ما تازگي دارد. متن نمايشنامه ساختاري دكوپاژشده دارد بهگونهاي كه انگار با متن يك فيلمنامه روبروييم. «آتشسوزيها» نمايشنامهاي با شخصيتهاي متعدد است و مسئله اصلي نيز در رودررويي پرسوناژها بهواسطه ديالوگهايشان نهفته است. معود نمايشنامه را در سيوهشت صحنه نوشته و بهجز موضوعاتي كه او بهعنوان نويسنده مطرحشان كرده، ساختار نمايشنامه نشان ميدهد كه او چقدر با ساختارهاي اجرايي تئاتر مدرن آشناست. معود تحتتاثير نظريههاي مدرن اجرا، متن نمايشنامهاش را تا جايي كه امكان داشته از هر عنصر اضافهاي تهي كرده است. «آتشسوزيها» متني نمايشي است كه در آن سلطه نويسنده يا بهطوركلي هر نوع سلطهاي حذف شده تا درمقابل، امكانهاي بيشتري در اختيار بازيگران در صحنهِ اجرا قرار بگيرد. بهعبارتي ساختار موجود در «آتشسوزيها» بهگونهاي است كه ميتوان گفت متن به نفع اجرا حذف شده يا كنار رفته است. البته اين حذفشدن به معناي فقدان متن نيست، بلكه به اين معناست كه انگار متن در حين اجرا پديد آمده و اينجاست كه فرايند جمعي نوشتن معنا مييابد. حذف متن، فضايي فراخ در اختيار بازيگران يا حتي بينندگان ميگذارد تا در آن فضا تخيل و عمل كنند. بهاينترتيب ميتوان گفت كه «آتشسوزيها» متني ازپيشنوشتهشده نيست بلكه متني است كه دقيقا در روند اجرا نوشته شده است. در اينجا، تخيل بازيگران يا خلاقيت جمعي آنان است كه نقش محوري را در اجرا پيدا ميكند و حتي گاه بازيگر در جايگاهي قرار ميگيرد كه ميتواند به سمت بداههسازي برود. «آتشسوزيها» بهجاي آنكه دستوپاي بازيگران را ببندد فضايي تهي خلق ميكند كه بهواسطه اجرا و در لحظه پر ميشود. «آتشسوزيها» متني است كه در وجوه مختلفش رئاليستي است اما معود به طور آگاهانه از جزئياتي كه در نمايشنامهها و تئاترهاي رئاليستي به كار ميرود استفاده نكرده و به شيوه خودش متني رئاليستي آفريده است. ميتوان گفت كه اين نمايشنامه به همان ميزان كه رئاليستي است به همان ميزان هم عرصه را براي بروز تخيل بازيگران و حتي تماشاگران اجرا باز گذاشته است.«آتشسوزيها» اگرچه به موضوعي معاصر ميپردازد، اما با تاريخ و حتي جهان اسطورهها پيوند دارد. معود از تاريخ و اسطورهها براي بيان مسائلي كه كاملا معاصرند استفاده كرده و از اين نظر تاريخ و جهان اسطورهها براي طرح مسائل جهان معاصر به متن نمايشنامه احضار شدهاند. به عبارتي معود به سراغ بازنويسي متون كهن يا اسطورهها نرفته بلكه بر روي مسئلهاي تاريخي دست گذاشته كه هنوز و همچنان جهان معاصر با آن درگير است. «آتشسوزيها» با مسئله هويت و جنگ و بحرانهاي ناشي از آن پيوند خورده است. معود خود نويسندهاي لبنانيتبار است كه امروز در فرانسه زندگي ميكند اما خاطرات جمعي و گذشته و تاريخش همچنان بر دوشش سنگيني ميكند. «آتشسوزيها» نمايشنامهاي زنمحور است و زبان نمايشنامه نيز زبان زنان است. بااينحال اين زبان پر است از عصيان و خشمهاي فروخورده كه از نسلي به نسل ديگر منتقل شده است. اين خشم، خشمي قومي و تاريخي است و زنان نمايش، وارثان اين خشم و عصيان سركوبشده هستند. زبان در نمايشنامه معود اهميتي مضاعف دارد چراكه در بسياري از جاها اين زبان نمايشنامه است كه به كمك بيننده ميآيد تا او بتواند فضاهاي بصري اجرا را در ذهنش مجسم كند.در پايان بايد به اين نكته هم اشاره كرد كه «آتشسوزيها» را بايد يكي از بهترين ترجمههاي محمدرضا خاكي در حوزه ادبيات نمايشي دانست. خاكي كه چندسالي است به صورتي پيگيرتر به ترجمه نمايشنامه ميپردازد و تاكنون هم آثار قابلتوجهي ترجمه و منتشر كرده، بر اساس يك ضرورت به سراغ اين اثر وجدي معود رفته است. ضرورتي كه دقيقا در پيوند با وضعيت تئاتر و آموزش آن در ايران است. او با ترجمه «آتشسوزيها»، هم نويسندهاي را معرفي كرده كه در اينجا چندان شناختي از او وجود ندارد و هم بهواسطه ترجمه نمايشنامهاي كه بهلحاظ اجرايي متفاوت و مدرن است پيشنهادي جديد به ادبيات نمايشي ما داده است.