حاشیهای بر شعار سیوسومین نمایشگاه کتاب
شیوع سلامتی
ادبیات کاروبار سلامتی است؛ اما اینطور نیست که نویسنده در سلامتی کامل به سر ببرد؛ بلکه بهزعم ژیل دلوز نویسنده سلامتیِ مقاومتناپذیر و نحیفی دارد حاصل دیدهها و شنیدههایی که برایش بیش از حد بزرگ و غیرقابل تحمل و قدرتمندند، «چیزهایی غیرقابل تنفس که با عبورشان او را میفرسایند و بااینحال او را دستخوش شدنهایی میکنند که یک سلامتی بزرگ مسلم برایش محال میشود». از قضا ادبیات بناست کاشف این سلامتی نحیف یا شکننده در ادبیات باشد و سلامتی بزرگ آن شیوه از حیات است که در ادبیات چنان نیرو و توانی دارد که از محدوده تن فراتر میرود
شیما بهرهمند: ادبیات کاروبار سلامتی است؛ اما اینطور نیست که نویسنده در سلامتی کامل به سر ببرد؛ بلکه بهزعم ژیل دلوز نویسنده سلامتیِ مقاومتناپذیر و نحیفی دارد حاصل دیدهها و شنیدههایی که برایش بیش از حد بزرگ و غیرقابل تحمل و قدرتمندند، «چیزهایی غیرقابل تنفس که با عبورشان او را میفرسایند و بااینحال او را دستخوش شدنهایی میکنند که یک سلامتی بزرگ مسلم برایش محال میشود». از قضا ادبیات بناست کاشف این سلامتی نحیف یا شکننده در ادبیات باشد و سلامتی بزرگ آن شیوه از حیات است که در ادبیات چنان نیرو و توانی دارد که از محدوده تن فراتر میرود. «نویسنده از آنچه دیده و شنیده با چشمهای سرخ و پرده گوشهای پاره بازمیگردد. و کدام سلامتی کفایت خواهد کرد تا زندگی را هرجا که در و توسط انسانها و گونهها زندانی شده رهایی بخشیم؟ سلامتی نحیف اسپینوزا تا آنجا که دوام آورد، تا انتها گواه بینش تازهای خواهد بود که این سلامتی بر عبور آن گشاده میماند». شعار نمایشگاه کتاب امسال، «با کتاب سلامتیم» جدا از نسبت آن با دوران پساپاندمی و به قول متولیان نمایشگاه، ارتباط دانش با سلامت، به کتاب برمیگردد که بناست حاملِ یا شایع سلامت باشد. حال آنکه سلامتی به منزله ادبیات، سلامتی به منزله نوشتار، منوط به ابداع مردمی است که گم شدهاند و به تعبیر دلوز، رسالتِ کارویژه قصهبافی ابداع مردم است. ادبیات روایت خاطرات نیست مگر آنکه مقصد جمعی مردمی در راه باشد که هنوز زیر انکارها و تقیدها مدفون است. درعینحال دلوز معتقد است ما با روانرنجوریهایمان هم نمینویسیم، روانرنجوری نه گذارهای زندگی بلکه وضعیتهایی هستند که هنگام توقف، انسداد یا قطع فرایند به آنها دچار میشویم؛ بنابراین نویسنده بماهو بیمار نیست؛ بلکه بیشتر به پزشک شباهت دارد: «پزشک خودش و پزشک جهان». و جهان مجموعهای از سمپتومهاست که بیماریشان با انسان میآمیزد. نویسنده بیماری را قدمبهقدم دنبال میکند، تشخیص میدهد، این بیماری، بیماری نوع انسان است و او احتمال سلامتی را ارزیابی میکند که دستبرقضا این سلامتی در گرو دگرگونی و تولد انسانی دیگر است. در این تفسیر، کتاب نهتنها کالای بازار نیست؛ بلکه از جنس نیرو و توان است، همان نیرویی که به کار دگرگونی میآید؛ اما در وضعیت «پاتِ» - یا همان در حکم تساوی- برایند نیروی کتاب و نیروهای دیگر در جامعه و سیاست صفر است و ازاینرو کتاب بیش از آنکه در محور سلامت و آگاهی جامعه تعریف شود، در چرخه بازار و مفهوم «کالای کتاب» معنا پیدا میکند و با «سلامت مالی»! و به تعبیر درست، چرخش سرمایه ناشران و غرفهداران و برپادارندگان کتاب نسبت دارد نه کتاب بهمثابه نیرویی که بناست با شناخت سمپتومها مردمی تازه بسازد. شعار سلامتی با کتاب در خوانشهایی همچون رویکرد سمپتومشناسی دلوز به ادبیات، به شکل نعل وارو درمیآید چراکه سیاست فرهنگی ما خود سدی در برابر این سلامتی است که نویسندگان بهمثابه متخصصان بالینی میتوانستند به آن نزدیک شوند؛ اما در سیاستهای فرهنگی معطوف به بازار و بسته، ادبیات به یک ابژه مصرفِ مقید به مطالبات بازار تخفیف پیدا میکند و امکان تشخیص سمپتومها از بین میرود. حال آنکه دلوز باور دارد نویسندگان میتوانند در سمپتومشناسی از پزشکان و متخصصان بالینی پیشی بگیرند ازآنرو که اثر ادبی به آنها ابزارهایی تازه میدهد، همانطور که نویسندگان بزرگ را مجهز کرد: کار کافکا یک تشخیص سمپتومشناختی از قدرتهای شیطانی آینده فراهم کرد که بر در میکوبیدند و آن قدرتها کاپیتالیسم، بوروکراسی، فاشیسم و استالینیسم بودند. همچنین دلوز، «در جستوجوی زمان ازدسترفته» پروست را یک سمپتومشناسی جهانهای مختلف نشانهها تفسیر میکند که امر غیرارادی و ضمیر ناخودآگاه را تجهیز میکند. دلوز به جای کتابها یا آثار ادبی، مفهوم «ماشین ادبی» را به کار میگیرد؛ دستگاهی که میتواند اثر ادبی خلق کند و نشانههایی از مراتب متفاوت تولید کند و توان آن را دارد تا به نحو مؤثری در جامعه کار کند. ادبیات بهمثابه سلامتی، در فهم این نکته نهفته است که صرفنظر از متنیت هر نوشتار ادبی، متن چه کاربردی در عمل برونمتنی دارد که متن را امتداد میدهد. دلوز متن را تنها چرخدندهای کوچک در یک عمل برونمتنی میشناسد. نسبت ادبیات با زندگی از همینجا سر بر میکند و خود را در آثار نویسندگانی نشان میدهد که کوشیدهاند زندگی را به چیزی بیش از امر شخصی تبدیل کنند و آن را از آنچه محبوسش میدارد، رها کنند. توانی که مفقوده ادبیات ما است و ازاینرو هرگونه سخنگفتن از آن در حد همان شعار میماند.
* در این یادداشت از کتاب «انتقادی و بالینی» ژیل دلوز، ترجمه زهره اکسیری، پیمان غلامی و ایمان گنجی، نشر بان، استفاده شده است.