نگاه به یک ترژادی انسانی؛ رویکردی متفاوت نسبت به تصویری ناراحت کننده اما تکراری از مخازن زباله در شهر !
آنهایی که «طلای آلوده» را قورت می دهند
تصویر خمشدن کودکان در مخزن زباله که گونی چند برابر بزرگتر از خودشان را به دوش میکشند یا با یک چهارچرخ قراضه دور و اطراف مخازن و خیابانهای شهر میگردند یا فیلمها و تصاویر و خبرهای مختلفی که هر روز از درگیری و زد و خورد و کتکزدن این افراد میبینیم. اینبار کمی دورتر بایستیم و اتفاقات پیرامون این مخازن باارزش زباله را از زاویهای دیگر نگاه کنیم.
معصومه اصغری: تصویر خمشدن کودکان در مخزن زباله که گونی چند برابر بزرگتر از خودشان را به دوش میکشند یا با یک چهارچرخ قراضه دور و اطراف مخازن و خیابانهای شهر میگردند یا فیلمها و تصاویر و خبرهای مختلفی که هر روز از درگیری و زد و خورد و کتکزدن این افراد میبینیم. اینبار کمی دورتر بایستیم و اتفاقات پیرامون این مخازن باارزش زباله را از زاویهای دیگر نگاه کنیم. همه داستان زندگی آن افراد و اتفاقاتی که برایشان در جریان جمعآوری زباله میافتد در آن لحظه خمشدن در مخزن خلاصه نشده اما از منظر ما به عنوان یک شهروند دیدن تنها همین یک صحنه بسیار ناراحتکننده و شاید از دید برخی مشمئزکننده باشد. چطور سرشان یا دستشان یا کل بدنشان را در مخزن زبالهای که بهخصوص در تابستان مملو از شیرابه و حشرات و بوی متعفن میشود و حتی نمیتوانیم از کنارش رد بشویم، میبرند؟ چطور در زبالهها میگردند و پسماند خشک را جمع میکنند و در معرض انواع بیماری و آلودگی و بوی تعفن قرار میگیرند؟
محمد واحد میگوید یک سالی میشود که از افغانستان آمده و چرخی شده و پسماند خشک جمع میکند. وقتی رسیدم تا حرف بزنیم داشت یکسری کارتن را توی جوی آب خیس میکرد تا بهتر فشرده و جمع شود. صبر کردم تا از توی جوی آب و زبالهها سرش را دربیاورد و چند لحظه فرصت حرفزدن پیدا کند. شاید خیلی از رفتارشان معلوم نباشد اما انگار برای جمعکردن پسماند خشک هر محله و خیابان یک عجله و فرصت محدودی دارند، چون علاوه بر مأمورهای شهرداری، گشتهای پیمانکار شهرداری یا چرخیهای شهرداری ممکن است سر برسند. میدانم چرخی متفرقه است و کار و روند را مختل میکند اما من قرار است از دید او هم به ماجرا نگاه کنم. محمد حدود چهار ساعت در این محدوده وقت جمعکردن زباله دارد، سه نفر هستند و کل خیابان را تقسیم کردهاند. سر ظهر هنوز خیابان شلوغ نشده و راحت جولان میدهند و کارشان را میکنند. میگوید 17 سالش شده اما از آن چهره معلوم است سنش را دقیق نمیگوید و تأکید دارد به اندازه بلندکردن آن گونی توان دارد و همین کافی است. از پول پسماند که الان کیلویی چند است میپرسم، مردد نگاه میکند و یادآوری میکنم که از شهرداری نیستم و فقط سؤال از طرف خودم است. میگوید الان حدود کیلویی 700 یا 800 میشود ولی متغیر است و کم و زیاد دارد. همه چیز با هم جمع میکنند و در طول روز بین 150 تا 200 کیلو به طور متغییر جمع میکنند. محمد واحد میگوید شاید پیمانکار ما همین پسماند را تا کیلویی 10 هزار تومان هم بفروشد ولی برای ما همین مبلغ حساب میکند و شاید بیشتر هم باشد، من همینقدر میدانم.
محمد واحد همراه تعدادی دیگر از هموطنان و همکارانش در محلی که پیمانکار برایشان در نظر گرفته میمانند و میخوابند و مبلغی از حقوقشان کم میشود و گویا این روندی است که بیشتر این کارگران متفرقه چرخی و پیمانکاری برای اسکان خود دارند. محمد و چند برادرش با هم در یک اتاق هستند و بقیه به همین ترتیب و از این شرایط هم راضی هستند. میگویم با این کار و بوی تعفن و سر را بردن توی مخزن مشکلی نداری؟ تا به حال مریض نشدی؟ لبخند معنیداری که یعنی این چه سؤالی بود! میزند و میگوید؛ خب مریضم بشیم، چی میشه مگه! بوی بد هم اولش سخته بعدش دماغت عادت میکنه!
احمد و دوستش را وقتی دیدم که داشتند با مأمور گشت شهرداری حرف میزدند و طوری التماس میکردند که چرخشان را نبرد. مأمور با دست اشاره میکرد که من و چند نفر دیگر که ایستاده بودیم، آنجا نمانیم و کاری نداشته باشیم. بعد هم کیسه روی چرخ احمد را روی زمین پرت کرد و چرخ را پشت ماشینشان گذاشتند و رفتند. احمد البته خیلی نگران نبود و میگفت میرویم ناحیه و ممکن است بهمان پس بدهند، اگر هم ندادند چند روز روی دوشم میگذارم تا یکی جدید درست کنم. آنها هم رقم فروش پسماند مخلوطشان را همان حدود 700 تومان گفتند؛ رقمی که با یک سرچ ساده میتوان فهمید عدد فروش واقعی آن چندین برابر است اما سهم آنها در اولین و آلودهترین مرحله از چرخه پسماند، کمترین عدد است. احمد نگران دورزدن و برگشتن گشت شهرداری است و میخواهد برود و میگوید باید زودتر کارشان را تمام کنند و خیلی زود دور میشوند و به سمت شهرداری ناحیه میروند.
یک روز هم سراغ همان مأمور شهرداری میروم. گشت نوبتی دارند و هر روز در همان حوالی و خیابانها میچرخند و با این چرخیها برخورد میکنند. میپرسم چرا چرخشان را میگیرید و گونی را نمیبرید؟ میگوید وقتی چرخ نداشته باشند مجبورند کمتر جمع کنند و خواه ناخواه پسماند کمتری جمع میشود. او هم جمله «کارمان است دیگر» را میگوید که شبیه همان جمله «مأموریم و معذور» است. همه ما در این چرخه اشتباه در جایی اشتباه قرار گرفتهایم و نمیدانیم باید با این تناقضها چه کنیم.
مأمور گشت شهرداری میگوید این آشغالها از نگاه شما آشغال است که حالا اگر چند تکه از آنها را این افراد جمع کنند اشکالی ندارد اما شهرداری همه اینها را حساب کرده و پولش را از پیمانکار گرفته و در واقع این پسماندها از جیب پیمانکار کم میشوند وگرنه پولش نه به جیب ما میرود و نه ما راضی به گرسنهماندن و برخورد با این افراد که خیلیهایشان بچه و کمسن هستند، نیستیم. خیلی از جوابدادن به سؤالها خوششان نمیآید و میخواهند بروند. به پشت ماشین اشاره میکند و میگوید «این کارها هر روز کلی اعصابمون رو خورد میکنه، ولی جزء سختی شغلمون حساب نمیشه!».
واقعیت این است که سیستم مدیریت شهری در چند دهه گذشته به اندازه بزرگشدن و تورم در شهر و افزایش جمعیت، سیستم مدیریت پسماند و سادهترین کار یعنی تفکیک از مبدأ را درست انجام نداده و حالا با یک عارضه مهم مواجه هستیم که مانند بمب ساعتی شهر را تهدید میکند. تهران و همه شهرهای بزرگ همراه در معرض تهدید از سوی زبالههای تولیدی خودشان هستند که اگر حتی کمتر از 24 ساعت روی زمین بمانند، دیگر شهر جای ماندن و نفسکشیدن نیست. از چرخه بزرگ و پرپول و پرمنفعت طلای کثیف آنچه نصیب زبالهگردها میشود همان بوی تعفن و بیماری و ترحم شهروندان و نگاههای سنگین رهگذران است. هرچند سهم همان شهروندان هم چیزی جز یک تصویر دلگیر و اندوهبار نخواهد بود که هرچند در قالب روزمره آمده و پرتکرار شده اما از حجم دردش برای یک شهر کم نمیکند. در این میان مسببان و مسئولان وضع موجود در همه این سالها، منتفعان بزرگ بودهاند و حاشیهنشینهایی هم بودهاند که بدون مسئولیت، سودشان را به جیب زدهاند.
وقتی به این چرخه مشخص در جمعآوری زباله نگاه میکنیم میگوییم واقعا چرا هیچ وقت یک سیستم مشخص و استاندارد برای جمعآوری تعریف نمیشود تا شهروند و افراد نانآور در این چرخه بتوانند به آنچه میخواهند برسند؟ همه سازوکارهای اجرائی امکان تغییر و اصلاح دارند و در بسیاری از موارد زمینههای تغییر وجود دارد اما گویا همچنان یک جریان هستند که نمیخواهند این آب گلآلود صاف شود تا عرصه فعالیت آنها خالی نشود! اگر این رویکرد در همه این سالها وجود داشت کمترینش این بود که شهرداریها با رویکرد و سازوکاری تجربهشده و قیمتگذاری قابل قبول، این بازار دوگانه و مافیایی پیمانکاران بازیافتی را جمع میکردند و همه در یک مسیر و یک قیمت و یک سیستم کار میکردند. اما منفعت اجازه نمیدهد این تفکیک و شفافسازی صورت گیرد و افرادی بانفوذ راضی به کثیفماندن چهره شهر هستند. حالا میتوان گفت دفعه بعد که در خیابان قدم میزنیم یا سرمان را از ماشین بیرون میآوریم و با تصویر دولاشدن و سرخمکردن یک انسان در میان زبالهها مواجه میشویم، به جز دلرحمی برای او و فحش و ناسزادادن به هر مسئولی، یادمان بیاید که این تصویر تنها یک گوشه از چرخهای بیمار است که اینگونه عیان بیرون زده است. سهم ما به عنوان شهروندان این شهر مشاهده و عبور هر روز و تکراری از کنار این تراژدی انسانی و سهم دیگرانی که میدانیم هستند، پول و پول و پول است.
نه برق تولید کردند، نه ساعت 9 آمدند!
موضوعات مختلف زیادی وجود دارد که قول اجرای آن را در شهرهای بزرگ دادهاند اما امروز جز اخبار همان افراد در همان زمان یا اعتباراتی که به نتیجه نرسیدهاند یا حتی پروژههایی متوقفمانده، چیزی از آنها در زندگی ما به عنوان شهروندان شهرهای بزرگ وجود ندارد. موضوعاتی ساده و سیستمهایی بسیار ساده مانند راهاندازی تاکسیمتر و پرداخت آنلاین تاکسی یا جمعآوری مکانیزه زباله در یک ساعت مشخص (ساعت 9) که با گذر زمان و آمدن تکنولوژیهای روز امید فعالشدن آنها بیشتر میشد اما هنوز خبری از آنها نشده است. در میان قولهایی که مسئولان شهری در هر دورهای و متناسب با شعارهای هر دوره انتخابات دادهاند، نشانههای زیادی از این الزامات مدیریت شهری و نیاز شهروندان مشهود است؛ مثلا از سالها قبل قرار بود تجهیزات جدید و مکانیزه به سیستم جمعآوری زباله شهری افزوده شود، مخازن مکانیزه شسته شوند، تفکیک از مبدأ صورت گیرد، شیرابهها خشک یا تبدیل به محصولی غیرمضر شوند و حتی قرار بود برق تولید شود.
لازم نیست اینجا از شهردارانی که چنین قولهایی را دادند و کاری نکردند یا کار را نیمهکاره رها کردند و پشت میز مسئولیت دیگری رفتند یاد کنیم. اینجا بیشتر به دنبال دلایل اجرانشدن این قولها هستیم. تولید برق یکی از آرمانیترین اتفاقات برای یک شهر بزرگ مثل تهران بود که بتواند از یک کوه زباله خود برق تولید کند تا در تابستانهای گرم کمی به داد آن برسد.
هرچند شکل اجرائی این موضوع را حتی وزارت نیرو هم جدی نگرفت و اعلام کرد میزان برق تولیدی از زباله آنقدر ناچیز است که حتی به یک درصد برق کشور هم نمیرسد. با این حال شهرداری تهران کارخانه تولید برق را راهاندازی کرد تا مثلا از روزانه ۳۰۰ تن زباله، حدود دو مگاوات برق تولید کند و شاید بتواند یک شهرک کوچک ۱۰ تا ۱۵ هزار نفری را جوابگو باشد.
این کارخانه در سال 92 شروع به کار کرد اما از همان ابتدا درمورد برق خریداریشده و کیفیت و میزان آن اختلافاتی بود. این کارخانه که مشارکتی بین بخش خصوصی و شهرداری بود نتوانست به نقطه مطلوب و منفعت خود برسد و تاکنون موضوع مقرون به صرفه نبودن این مسیر همچنان مطرح است و وزارت نیرو و شهرداری تهران هم آمار مشخصی از میزان تولید و عملکرد این کارخانه ندارند و گویا همچنان موضوع قیمت برق با توجه به تحولات قیمتی مطرح است.
پیمانکاران پسماند تهران که با چند نفر از آنها درجریان این گزارش گفتوگو داشتیم بارها موضوع صرفه اقتصادی تجهیزات و ماشینآلات مرتبط با پسماند را مطرح کردند که به موضوع تجهیزات کارخانه برق و فیلترهای آن هم اشاره شد. آنها میگویند زبالهسوزها در تهران و شهرهای دیگر نیاز به فیلترها و تمدید و تعویض آن دارند و با توجه به تحریمها و افزایش قیمت دلار و قیمتهای داخلی این تعویض صرفه ندارد. آنها میگویند بسیاری از این تجهیزات عملا بلااستفاده باقی ماندهاند و مسئولان همراهی کافی را برای فعالیت این مجتمعها و کارخانهها ندارند. سؤال مهم این است که چرا مسئولان شهری حاضرند زباله را دفن کنند، اما با سرمایهگذار و پیمانکارانی که امکان فعالیت دارند همکاری نکنند.
در این شرایط وقتی به مجموع عملکرد مدیریت شهری و مسئولان اجرائی مرتبط در چند دهه گذشته نگاه کنیم، آشکار است که گویا مسئله نوع کار و سختی روند آن نیست، مسئله عدم تمایل به اجرای کار است، چراکه شاهد هستیم هماهنگی و روندهای کار در حوزه پسماند از سادهترین موارد مثل جمعآوری در یک ساعت مشخص و تفکیک از مبدأ تا تولید برق از زباله پس از سالها همچنان بدون نتیجه ماندهاند و به جز چند حرکت و اقدام جزئی، عملا آنچه در شهر اتفاق میافتد، تنها جمعآوری زباله است که همان کار هم با چالشهای زیادی روبهرو است.