در باب اهمیت تحصیل دختران افغانستانی در مدارس ایران
شاید که آینده از آن ما...
پیمان حقیقتطلب*: ۱. سال ۱۳۹۷ سفری دوهفتهای به افغانستان داشتم. برای عکاسی از موزه ملی افغانستان باید ۱۰۰ افغانی هزینه اضافهتر میدادم. زورم آمد. موبایلم را دم در تحویل دادم و فقط به قصد دیدن به موزه رفتم. در بازگشت، بلیتفروش موزه که موبایلم را تحویلش داده بودم، سر صحبت را باز کرد. سبیلو بود و رخسارش به هندیها میمانست. گفت: «ایرانی هستی؟».
گفتم: «بله».
گفت: «اوضاعواحوال چطور است؟ تحریمها خیلی وضعیتتان را ناجور کرده است؟».
گفتم: «بله. ارزش پولمان سقوط کرده است و برایم همین ۱۰۰ افغانی اضافهتر بابت عکاسی هم گزاف شده».
گفت: «ولی همهچیزتان از خودتان است. خودتان خودتان را تأمین میکنید. این مهم است».
گفت: «شما سواد دارید. ما دردمان جهل بود. جهل و بیسوادی باعث شد به این وضعیت بیفتیم. از سر جهل و بیسوادی بود که خانهجنگی کردیم. از سر جهل و بیسوادی بود که محتاج غیر شدیم».
دل خونی داشت. تأکیدش بر درد بیسوادی هنوز که هنوز است توی گوشم زنگ میزند.
۲. یک هفته بعد از اینکه طالبان کابل را گرفتند، شوهرش ناپدید شد. شوهرش پزشک بود. مطب داشت. یک روز صبح که رفت به مطب دیگر برنگشت. روزها صبر کرد. به هر کجا که به ذهنش میرسید، سر زد. از همه کس پرسان شد. هیچکس از شوهرش خبر نداشت. چند هفته و چند ماه صبر کرد و به جستوجوی شوهرش رفت اما نبود که نبود. دلش را نداشت که کابل را رها کند. دوستان شوهرش و خانوادههایشان همه از افغانستان فرار کردند اما او ماند. تا اینکه طالبان تحصیل دختران برای کلاسهای بالاتر از ششم را ممنوع کرد. دو تا دخترهایش چشم امیدش بودند، دبیرستانی بودند، شاگرد اول بودند. یکهو دید که این دو دختر خانهنشین شدهاند و شریک غصهاش در رفتن پدر خانواده. همه بهش میگفتند که شوهرش را طالبان کشتهاند. میگفتند که جانش را بردارد و فرار کند که شاید طالبان او و بچههایش را هم بکشند اما او مانده بود. تا اینکه تحصیل دخترهایش ممنوع شد، به رفتن تن داد. رفت سفارت ایران و در صفی طولانی صبر کرد و ویزا گرفت. اصلا دلش رضا نمیداد که قاچاقی برود. پولش را داشت. شوهرش پول برای او زیاد گذاشته بود. تنها چیزی که باعث شد او به رفتن رضایت بدهد ادامهتحصیل دخترهایش بود. اینکه شاید در سرزمینی دیگر بتوانند درس بخوانند. آنها تا کلاس هشتم و دهم را به فارسی خوانده بودند. پس ایران برایش بهترین گزینه بود. جایی که بشود درسشان را راحتتر ادامه بدهند... از همان وقتی که وارد ایران شد، اولین کار حوریه رفتن به مدرسهها بود تا دخترهایش را ثبتنام کنند. گفتند وسط سال است و ثبتنام نداریم. گفتند برو تابستان بیا. اول تابستان رفت. گفتند بخشنامه نیامده. بخشنامه که آمد باز رفت. گفتند نه، جا نداریم. همه مدرسههای هشتگرد را زیر پا گذاشت. آموزشوپرورش رفت. پسرش قرار بود برود اول دبستان. آنقدرکه دخترها برای حوریه مهم بودند، پسرک مهم نبود. اما هیچ مدرسهای تابهحال زیر بار ثبتنام دخترهایش نرفته است. میگوید این آییننامه آموزشوپرورش را پرینت گرفتهام بردهام نشانشان دادهام. باید ثبتنام کنند اما نمیکنند... نمیدانم چرا. واقعا دخترهای من چه گناهی کردهاند که توی مملکت خودشان طالبان مانع درسخواندنشان بشوند و اینجا هم وکیل و وزیرش دستور بدهند اما مدرسهها نگذارند که اینها درس بخوانند؟!
۳. حوالی سالهای ۱۹۶۳-۱۹۶۴ میلادی در ایران برنامه پیکار با بیسوادی آغاز شد. همایون صنعتیزاده، مسئول اجرای فاز آزمایشی این برنامه در استان قزوین بود. ۸۰ هزار نفر پیر و جوان را سر کلاسهای درس نشانده بود تا به آنان سواد خواندن و نوشتن یاد بدهد. اما بعدها آن را یکی از شکستهای زندگی خود دانست و گفت: در هر کاری که کردم، موفق شدم بهجز در مبارزه با بیسوادی. او همه امکانات و منابع مالی بدون محدودیت را در اختیار داشت. اما بعد از مدتی به این نتیجه رسید که تلاش برای باسوادکردن بزرگسالان کاملا بیهوده است. بعد از انقلاب هم که نهضت سوادآموزی راه افتاد، خودش رفت دفتر آقای قرائتی و تجربه کارش را با او در میان گذاشت. رفته بود گفته بود که بیخود انرژی و پول مملکت را هدر ندهید. «تمام انرژی و پول را صرف مادرها بکنید. نه کسانی که حالا مادرند، آنها که قرار است فردا مادر بشوند. اگر ما بیاییم منابع اصلی آموزش را متوجه دخترهای دم بخت بکنیم و همه حواسمان را بگذاریم که این دخترها را آدمهایی بار بیاوریم کنجکاو نسبت به هستی، یک نوع آدم بیدارشده از خواب تربیت کنیم، کاری کنیم که شعور پیدا کنند، آنوقت این جریان خودش خودش را اصلاح خواهد کرد. آنوقت، شاید صد سال بعد ما صاحب یک جامعه بامعرفت بشویم».
۴. شاید هیچکس به خوبی همایون صنعتیزاده اهمیت تحصیل دختران در یک کشور را درک و بیان نکرده باشد. شاید هیچکس به اندازه فروشنده بلیت موزه ملی افغانستان هم درد این کشور را درک نکرده باشد. اما بعید میدانم مسئولان و مدیران آموزشوپرورش کشورمان اهمیت تحصیل دختران مهاجر افغانستانی را درک کرده باشند... این روزها از جاهای مختلف پیام میرسد که مدیران مدرسه از ثبتنام دانشآموزان جدید افغانستانی سر باز میزنند. چند سال است که داستان همین است. هرساله موقع ثبتنامها که میشود تعدادی (البته که فقط تعدادی) از مدیران مدارس دانشآموزان غیرایرانی را ثبتنام نمیکنند... .
هفته گذشته اداره امور اتباع و مهاجرین خارجی و رئیس سازمان مدارس خارج از کشور شیوهنامه ثبتنام کودکان مهاجر را ابلاغ کردند. شیوهنامهای که مشابه شیوهنامه سال گذشته حق ثبتنام و تحصیل در مدارس دولتی ایران را برای خیل عظیمی از کودکان مهاجر فراهم کرده است.
نکته کار این است که این شیوهنامه برای ثبتنام دانشآموزانی که سالهای گذشته در مدارس ایران تحصیل کردهاند، تکلیف را بهخوبی روشن کرده است و دانشآموزان جدیدالورودی که بعد از تسلط طالبان به ایران مهاجرت کردهاند، باید باز هم منتظر دفاتر کفالت بمانند که زمان و مکان دریافت برگ حمایت تحصیلی را تعیین کنند و شاید آنقدر این کار طول بکشد که ظرفیت ثبتنام تمام مدارس تمام شود و آنها از ثبتنام سر باز بزنند؛ بهانهای که همین الانش هم باعث شده خیلی از مدارس از پذیرش دانشآموزان اتباع خودداری کنند.
چه بپذیریم و چه نپذیریم، بههرحال کشور افغانستان همسایه دیواربهدیوار ماست. سالهاست که این کشور همواره از منظر اکثر شاخصهای پیشرفت جزء توسعهنیافتهترین کشورهای دنیا بهشمار میرود. سالهاست که ایران با موج مهاجرت افغانستانیها روبهروست و همه کارشناسان هم بر این باورند که تنها راه کاهش مهاجرتها از افغانستان، پیشرفت و توسعه این کشور است. برخوردهای قهری و خشونتآمیز با مهاجران افغانستانی و عدم ارائه خدمات به آنان هیچگاه باعث کاهش مهاجرتهای آنان نشده است؛ چون در دل هر مهاجرتی علاوه بر جاذبه مقصد، دافعه مبدأ نیز نقش دارد. تنها اثر برخوردهای قهرآمیز و عدم ارائه خدمات هم کاهش ورود نخبگان و سرآمدان کشور افغانستان به ایران و تغییر مسیر مهاجرت آنان به سایر کشورهای جهان بوده است. تا افغانستان سروسامانی نگیرد نمیتوان صحبت از کاهش مهاجرتها از این کشور و حتی بازگشت مهاجران به کشور خودشان به میان آورد. کمکهای مستقیم مالی هم اصولا باعث بهبود ساختاری کشورها نمیشود. در افغانستان نیز شاید میلیاردها دلار کمک مالی جهت تغییرات ساختاری هزینه شد. اما خروجی آن تسلط مجدد طالبان بر این کشور بود. شاید تنها روزنه امید برای بهبود افغانستان همان چیزی باشد که فروشنده بلیت موزه ملی افغانستان و بسیاری از پدرها و مادرهای مهاجر به آن پی بردهاند: باید کودکانشان باسواد شوند. نباید آنان بیسواد باقی بمانند. و این نکته درمورد دخترانشان بهمراتب بیشتر صدق میکند.
ایران این روزها میزبان میلیونها مهاجر افغانستانی است. این مهاجران نیازهای متنوعی دارند و مطمئنا تأمین این نیازها برای کشور ایران بار مالی فراوانی دارد.
در میان خدماتی که این مهاجران نیاز دارند، شاید تحصیل کودکان مهاجر و بهخصوص دختران مهاجر در نگاه اول کمتر اورژانسی به نظر بیاید. اما در نگاهی میانمدت و بلندمدت، اولویت اول ارائه خدمات به مهاجران باید تحصیل کودکانشان و بهخصوص تحصیل دختران خانوادههای مهاجر باشد. از نان و آب واجبتر، باسوادکردن کودکان مهاجر و بهخصوص دختران است. دخترانی که حالا طالبان با ایجاد محدودیت شدید در تحصیل آنان، کمر به نابودی آینده افغانستان و کشورهای همسایه افغانستان بسته است. دختران افغانستانی نسل آینده را میسازند. تغییر نگرشهای حاصل از باسوادی در نسل آینده افغانستانیها چه در ایران بمانند و چه در افغانستان باشند، در هر صورت یک بازی برد- برد است. شاید اگر مدیران مدارس و مسئولان ردههای مختلف آموزشوپرورش به اهمیت تحصیل کودکان مهاجر پی میبردند، بههیچوجه به تمامشدن ظرفیت ثبتنام و دیگر بهانهها اشاره نمیکردند... آینده افغانستان میتواند در کشور ایران رقم بخورد، اگر دخترهای حوریه بتوانند در مدارس ایران درسشان را ادامه بدهند اما...
*مدیر پژوهش انجمن دیاران