ماهی که گم شد
بعد از یک روز خستهکننده و طولانی، شبهنگام در هیاهوی تهران به خانه برمیگشتم. انبوه خودروها در ترافیکی سرسامآور راهها و بزرگراهها را میپیمودند و من فکر میکردم که چقدر از عمرم باید در این ترافیک و این صدای بوق و ناسزا و... تباه شود.

بعد از یک روز خستهکننده و طولانی، شبهنگام در هیاهوی تهران به خانه برمیگشتم. انبوه خودروها در ترافیکی سرسامآور راهها و بزرگراهها را میپیمودند و من فکر میکردم که چقدر از عمرم باید در این ترافیک و این صدای بوق و ناسزا و... تباه شود. اما چارهای نبود باید هر روز این راه را بروم و برگردم. برای همین دنبال دلخوشیهایی میگردم که بتواند به من یاری ببخشد و امید بدهد. گاهی موسیقی گوش میدهم. آهنگساز محبوب من کیتارو است که اوجهای حماسی آهنگهایش با آنچه در این شهر بیقانون و افسارگسیخته میبینم، ترکیب جالبی را به وجود میآورد. گاهی به پادکست گوش میدهم و گاهی که خستهتر از آن هستم که ذهن و گوشم را به ندایی بسپارم، به این هیاهو خیره میشوم و دلدل میکنم که کی قرار است این راه به پایان برسد. اما بهندرت یک تصویر زیبا شبهای کسلکننده ترافیکهای بیپایان تهران را زیبا میکند و آن شب هم یکی از آن معدود شبها بود. داشتم برمیگشتم که تصویر بزرگ ماه در آسمان نظرم را به خود جلب کرد. ماه بزرگی که نورش در میان اینهمه نور مزاحم شهر هنوز درخشان بود. آنقدر این صحنه برای من تأثیرگذار بود که میخواستم همانجا بایستم و از آن عکس بگیرم. حیف که سرعت بالای خودروها مانع از آن میشد که بتوان در گوشهوکنار این راهها جایی برای ایستادن پیدا کرد. پس گفتم به اولین جای ممکن که رسیدم خودرو را نگه میدارم و عکسم را میگیرم. اما پس از اینکه بعد از زمانی طولانی ترافیک شبانه به من اجازه داد در گوشهای پارک کنم، از ماه خبری نبود. هرچه گشتم فقط آسمانخراشهای بیقوارهای بود که جلوی هر نوری را میگرفت، جلوی هر دلخوشیای را. ماه گم شده بود و من فقط میتوانستم خاطره آن لحظه زیبا را در ذهنم ثبت کنم. همین.