|

شکل‌های زندگی: هشتاد سال پس از «بیگانه» کامو

کنش بدون کلام

اگرچه کامو از مهم‌ترین روشنفکران به حساب می‌آید؛ اما در حقیقت ضد روشنفکران است. او مانند ژان لوک گدار بر این باور است که آدمی هرچه بیشتر حرف بزند، کلماتش به همان اندازه معنای کمتری پیدا می‌کند.

کنش بدون کلام

اگرچه کامو از مهم‌ترین روشنفکران به حساب می‌آید؛ اما در حقیقت ضد روشنفکران است. او مانند ژان لوک گدار بر این باور است که آدمی هرچه بیشتر حرف بزند، کلماتش به همان اندازه معنای کمتری پیدا می‌کند. شخصیت مطلوب کامو، انسان رهاشده از حرف -تئوری‌های نظری- است، رهایی از تئوری را می‌توان رهایی از بار معنایی در نظر گرفت، بار معنایی به‌‌واسطه انبوهی از ایده‌های انباشته‌شده در حیات آدمی او را به همان اندازه از «آرمان سادگی» دور می‌کند.

مورسو، شخصیت اصلی «بیگانه» به یک معنا شخصیتی رهاشده از حرف است، او از هر توهمی آزاد است. سیاهه اعمال او در عمر کوتاهش مملو از رفتار و کردارهای بی‌حرفی است که با نظام‌های اخلاقی بیگانه است: او برخلاف هنجارهای موجود نسبت به مرگ مادر خود بی‌تفاوت است و از قتل مردی عرب که در نزاعی ناخواسته مرتکب شده، ناراحت نیست. او در محاکمه خود درخواست وکیل نمی‌کند و هنگامی هم که یک وکیل تسخیری می‌خواهد دفاعیه را طوری ارائه دهد که گویا مورسو بر اثر ناراحتی از حال طبیعی خارج شده و مرد عرب را کشته، مورسو می‌گوید که برعکس او کاملا حال طبیعی داشته است. مورسو در همه حال در دادگاه مانند ناظری بی‌تفاوت عمل می‌کند که به هیچ رو از اعمال خود پشیمان نیست، او با علاقه سیر دادگاه را دنبال می‌کند و حتی از آب‌و‌تابی که دادستان به ماجرا می‌دهد لذت می‌برد، گویی صحنه‌هایی از فیلمی مهیج را تماشا می‌کند. مورسو نسبت به سرنوشت خود بیگانه است، انگار شخصی دیگر را محاکمه می‌کنند و نه خود او را.

آنچه مورسوی کامو را از سایر شخصیت‌های ادبی قرن بیستم متمایز می‌کند، آن است که مورسو در کنش خود باقی می‌ماند، کنش او کنشی بدون کلام است، کنش بدون کلام از یک نظر کنشی غیرایدئولوژیک است؛ زیرا برخلاف کنش‌های ایدئولوژیک، تئوری -کلام- راهنمای عمل کنشگر نیست، به بیانی دیگر مورسو رابطه پیوسته میان تئوری با عمل را قطع می‌کند. تا قبل از مورسو جهان به‌‌واسطه کلام می‌توانست خود را توضیح‌پذیر کند و ابهام موجود در هستی را رفع کند؛ زیرا «کلام» با «معنا» در رابطه‌ای تنگاتنگ قرار دارد و تنها به‌‌واسطه کلام است که هستی معنا پیدا کند. جز این یعنی در سکوت چه‌بسا مممکن است جهان اگرچه بی‌معنی و پوچ اما ملموس تجربه شود.

برای درک پوچی مورسو می‌توان او را با شخصیت‌های کافکایی مقایسه کرد، دنیای مورسو برخلاف دنیای پرراز و رمزِ کافکا، دنیایی روزمره و ناپیوسته است که می‌توان آن را بدون یادآوری گذشته و خاطره به‌صورت ساده تجربه کرد. یوزف کا -در «محاکمه» اثر کافکا- نمونه‌ای بارز از شخصیت کافکایی است، او آدمی معقول با شغلی مناسب است‌ که همه چیز در زندگی او به‌طور منطقی جریان دارد، تا اینکه ناگهان و بی‌هیچ توضیحی بازداشت می‌شود. او نمی‌تواند علت بازداشت خود را بفهمد، در ابتدا آن را ناشی از سوءتفاهم می‌داند، بعد با خود می‌اندیشد که ممکن است شوخی نابجای دوستانش باشد؛ اما هیچ‌یک از تصورات او راه به واقعیت ماجرا نمی‌برد و او را در جهان تودرتو و کابوس‌وار کافکایی سرگردان می‌کند. جهان یوزف کا، جهانی مغشوش، غیرقابل پیش‌بینی اما آمیخته با حرف و کلام است. او به‌واسطه کلام می‌کوشد تا بتواند اتفاقی توضیح‌ناپذیر را توضیح‌پذیر کند؛ در‌حالی‌که کنش مورسو اساسا نمی‌خواهد جهان را توضیح دهد و پدیدارهای آن را توجیه کند. کامو درباره مورسو می‌گوید: جهانی که از طریق بیانی کلامی قابل توصیف باشد، جهانی آشنا می‌شود که «بیگانه» در آن جایی ندارد؛ در‌حالی‌که مورسو بیگانه می‌ماند؛ زیرا نمی‌خواهد جهان را توصیف یا توجیه کند.

«بیگانه» کامو در 1942 انتشار می‌یابد، به یک معنا می‌توان آن رمان را مانیفستی تمام‌عیار علیه هرگونه ایدئولوژی در نظر گرفت، آن‌هم در زمانه‌ای که «ایدئولوژی» جهان را به تسخیر خود درآورده بود. به بیانی دیگر ایدئولوژی فی‌الواقع برگی برنده برای نویسندگان و به‌طور‌کلی هنرمندان بود که به‌‌واسطه آن می‌توانستند جهان توضیح‌ناپذیر را توضیح‌پذیر کنند؛ در‌حالی‌که مسئله مورسو در اساس سکوت برای توضیح‌‌ندادن امر توضیح‌ناپذیر است و مقصود از پدیده توضیح‌ناپذیر بیان شکلی معین از زندگی است.

ایدئولوژی از منظر کامو مسئله‌ای تأمل‌برانگیز است، به نظر کامو ایدئولوژی کوششی بی‌سرانجام برای توضیح امر توضیح‌ناپذیر است و این کار به کمک کلام در همه اشکال محاوره‌ای و هنری آن صورت می‌گیرد. از نظر کامو کلام فی‌نفسه چارچوبی محدودکننده در برابر زندگی است که می‌کوشد آن را کنترل کند. در این شرایط تنها آلترناتیو ایدئولوژی کشف پوچی نهفته در ذات جهان است. از نظر کامو کشف پوچی می‌تواند آدمی را از هرگونه وهمی برهاند، آزادی برای کامو آزادی هستی‌شناسانه و رهایی از هر وهمی است، در اینجا آزادی معادل رهایی می‌شود.

اما این همه آلبر کامو نیست. ابهام کامو از جنس دیگری است و آن تناقضات زندگی اجتماعی-سیاسی او با ایده‌هایش است، کامو با وجود ایده‌هایش درباره ایدئولوژی عمدتا در کنار کسانی قرار دارد که ایدئولوگ‌اند یا براساس ایدئولوژی کنش می‌کنند: کامو در 1935 -در بیست‌و‌دو سالگی به حزب کمونیست فرانسه می‌پیوندد و در روزنامه‌های متمایل به آن می‌نویسد، در جنگ‌های داخلی اسپانیا به‌طور جانب‌دارانه‌ای شرکت می‌کند و به کوشش روشنفکرانی مانند سارتر و سیمون دوبوار و... برای رهایی الجزایر از قیمومیت فرانسه کمک می‌کند. کامو در همه حال با وجود مخالفت نظری با روشنفکری مانند روشنفکران معاصر خود کنشگر اجتماعی است. «او مثل همه روشنفکران و شاید بیش از اکثر آنها احساس می‌کرد که باید جهان را بازاندیشید و معنایی برای آنچه او همراه با میلیون‌ها نفر دیگر، شاهدش بود و تجربه‌اش می‌کرد، پیدا کند»1. به نظر می‌رسد شخصیت کامو مانند خود زندگی کماکان مانند امری «توضیح‌ناپذیر» باقی می‌ماند.

1. آلبر کامو، ژرمن پره، خشایار دیهیمی

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها