|

افراسیاب در گنگ‌دژ

هلهله شادى سپاه ایران، افراسیاب را نگران ساخت که این فریاد شادى چرا برخاسته و هم‌زمان شاه توران را آگاه گرداندند. قراخان که به رویارویى با سپاه رستم رفته بود، با تیر جگرسوز رستم از پاى درآمده و از سپاه قراخان اندکى به جاى مانده که راه گریز در پیش گرفته‌اند و رستم اکنون به سوى توران در شتاب است.

افراسیاب در گنگ‌دژ

هلهله شادى سپاه ایران، افراسیاب را نگران ساخت که این فریاد شادى چرا برخاسته و هم‌زمان شاه توران را آگاه گرداندند. قراخان که به رویارویى با سپاه رستم رفته بود، با تیر جگرسوز رستم از پاى درآمده و از سپاه قراخان اندکى به جاى مانده که راه گریز در پیش گرفته‌اند و رستم اکنون به سوى توران در شتاب است. افراسیاب با آگاهى از این تلخ رویداد، رایزنان خویش را فراخواند و با آنان به رایزنى نشست. افراسیاب آنان را گفت اگر رستم راه بر ما ببندد، با شکستى سخت روباروى خواهیم شد و یکباره راه بر ما بسته می‌شود؛ بهتر است رستم نداند ما هم‌اکنون با خسرو درگیر هستیم، شبانه بر رستم بتازیم و ایران را از خون، جیحون کنیم و روز دیگر چون خسرو بر ما تازش گیرد، جز دیوار و بام و شهر نبیند. همگان این پیشنهاد را پسندیدند و سپاه توران همه بنه به جاى گذاشته، مانند آتش از آن دشت، لشکر برون برد. همان‌گاه پیشتازان سپاه ایران گزارش کردند که سپاه توران پهلو خالى کرده، خرگاه و سراپرده به جاى گذارده و درون خرگاه‌ها هیچ‌کس نمانده. آن‌گاه بود که خسرو دانست چرا سالار چین بیگاه از دشت کین برفت، بى‌گمان از نزدیک‌شدن رستم و گستهم آگاهى یافته و به سوى رستم شتافته تا در میان دو سپاه گرفتار نشود. خسرو، چابک‌سوارى را برگزید و او را نزد رستم فرستاد که افراسیاب از ما روى گردانده و در جنگ با تو شتاب گرفته، بیدار باش و سپاه را آماده نگه دار. آن سوارکار بسیار تیزتک بود و راه و بیراه را نیکو مى‌شناخت و چون به نزد رستم رسید، سپاه او را کمربسته آماده نبرد دید که همه گوش به آواها سپرده، گرزها را به دوش افکنده، آماده روبارویى‌ بودند. فرستاده خسرو، پیام او را بگزارد که براى رستم بسیار آگاهى‌بخش بود. از دیگر سوى خسرو در آوردگاه با آرامش نشسته، همه بنه سپاه توران و سراپرده‌ها و تاج و گاه آنان را میان سپاهیان خویش پراکند و فرمان داد در دشت کین، کشتگان ایرانى را بیابند و آنان را از خون و گِل بشویند و در بزرگداشت پیکرشان بکوشند و سپس به خاک بسپارند و براى مهان و بزرگان سپاه که در راه آرمان شهریارشان جان بر کف نهاده بودند، دخمه کردند و چون این کار به فرجام رسید، سپاه ایران بنه خویش برگرفت و در پى شاه توران دمان براند. افراسیاب چون به شهر نزدیک شد، در این گمان بود که رستم اکنون در خوابى شیرین است و با خود اندیشید اکنون بر او شبیخون زده، گرد از لشکرش برخواهد آورد. در تاریکى، پیشتازان سپاه رستم را بدید و در شهر آواى لشکریانش را بشنید و در شگفت از کار رستم، با درماندگى مانده بود چه کند؛ چراکه در پیشارویش رستم تیزچنگ بود و در پساپسش سپاه نواده کین‌خواه او. افراسیاب سرخورده و درمانده از یکى از خردورزان سپاه خویش پرسید چه باید کرد، آن چاره‌جوى گفت: «بهتر آن است که شهریار توران در گنگ‌دژ پناه گیرد که هشت فرسنگ در هشت فرسنگ بلندا و پهنا دارد و آن شهر با آرامش خاطر زن و فرزند و گنج و سپاه را پذیرا مى‌شود و در آنجا خورش و خوراک بسیار است و اسبان بى‌توشه نمى‌مانند و بدخواه تو در پشت دیوارهاى بلندش، به رنج مى‌ماند. گنگ‌دژ، سرزمینى است که آن را بهشت مى‌خوانند و همه جاى آن شادى و آرامش و کام است. در هر گوشه‌اى چشمه‌اى و آبگیرى است و بالا و پهناى آن به اندازه پرتاب تیر است و سیاوش براى بناى آن از هند و روم بهترین سازندگان را آورد و از فراز گنگ‌دژ مى‌توان تا بیست فرسنگ دورتر را دید و دانست در دشت کیست و در آنجا چه مى‌گذرد. بهره تو در این جهان تنها جنگ است و بس و در فرجام در این گیتى کسى نمى‌ماند». افراسیاب چون سخنان آن خردمند را بشنید، آرامشى یافت و شادمان با سپاه و همه ساز و جنگ به بهشت گنگ گام نهاد و در آن شارستان جز سرسبزى و زیبایى و خرمى هیچ ندید. در گنگ‌دژ، کاخى بود که بام آن آسمان را نوازش مى‌کرد. افراسیاب در آن کاخ فرود آمده، نزدیکان خود را پذیرا شد و سپاهیان را درم و دینار داد و آنان را شادکام گرداند و پیشتازان سپاه خود را به هر سوى فرستاد و بر باره شهر، دیده‌بانان گمارد تا روز و شب پاسبانى کنند؛ سپس دبیرى را فراخواند و موبدى خردمند را در کنار خود بنشاند و براى فغفور چین نامه‌اى با آفرینِ بسیار نوشت. در این نامه افراسیاب فغفور را گفت: «از گردش روزگار جز کارزار بهره‌اى نداشته‌ام و کسى را که باید جانش را مى‌ستاندم، در دامن خویش پروردم و اکنون همو با من سر کین دارد. اینک روزگارم از او درشت و دشوار شده و شایسته است فغفور چین به یارى‌ام بشتابد که پیوسته مهرى بین من و تو و مردمان من و مردمان تو بوده است و اگر تو خود نیایی، سپاهى یارى‌بخش را روانه گردان». فرستاده افراسیاب به هنگام خواب فغفور به چین آمد و فغفور او را بنواخت و ایوانى زیبا برایش آماده گرداند. از دیگر سوى افراسیاب از بیم خسرو در گنگ‌دژ نه آرام داشت و نه خورد و خوراک. بر دیوارها منجنیق‌ها نشاند و در برج‌ها تیراندازان را گمارد و فرمان داد سنگ‌هاى گران در کنار منجنیق‌ها جاى دهند و کاردانان رومى را فراخواند تا در استوارى دژ بکوشند و گروهى از آهنگران را به کار گماشت تا در جاى‌جاى، پولاد را به کار گیرند و بر لبه باره‌ها و دیوارها نیزه نشاند تا هرکس به فراز باره راه یافت، جز از زخم نیزه بهره‌اى نداشته باشد. آن‌گاه سپاه را با درم و دینار و کلاهخود و شمشیر و برگستوان و سپرهاى چینى و تیر‌و‌کمان آباد گرداند که مى‌دانست زود باشد خسروى کین‌جوى از راه رسد.