|

چگونه تسلی‌بخش جوانان‌مان باشیم؟

اعتراضات زنان و جوانان به صد روز نزدیک می‌شود. التهاب در خیابان فروکش کرده، اما هنوز صدای معترضان در طنین‌ است. با دانشجویانم که صحبت می‌کنم، از آن شور و هیجان اول گذشتند و دچار نوعی استیصال و یأس شده‌اند.

اعتراضات زنان و جوانان به صد روز نزدیک می‌شود. التهاب در خیابان فروکش کرده، اما هنوز صدای معترضان در طنین‌ است. با دانشجویانم که صحبت می‌کنم، از آن شور و هیجان اول گذشتند و دچار نوعی استیصال و یأس شده‌اند. گویی انتظار داشتند خواسته‌هایشان شنیده شود و تغییراتی را شاهد باشند، اما هر چه که شده، عاصی‌ترشان کرده است. برخی‌شان افکار خطرناکی در ذهن می‌پرورانند و بعضی‌شان هم انگار دیگر تاب ماندن ندارند و به انتحار فکر می‌کنند. گوشه‌وکنار، اخبار تلخی از خودکشی چند دانشجو شنیده می‌شود. خانواده‌ها خیلی نگران هستند. شرایط عجیبی است و من در 20 سال گذشته، چنین وضعیتی را هیچ وقت در جوانان ندیده بودم.

اغلب خانواده‌ها، گرچه با فرزندان جوان خود، در این قضایا نوعی همدلی دارند، اما به خاطر ترس و نیز مبهم‌بودن نتیجه امر، رغبتی به حضور عینی در صحنه ندارند و در انتظار تدبیر حاکمیت و آرام‌کردن جوانان هستند؛ انتظاری که گاه خلاف آن را از برخی تریبون‌ها دریافت می‌کنند. آنها دلواپس جگرگوشه‌گان خود هستند. برخی والدین دانشجویان به من گفتند که خواب و آرامش ندارند و روزها و شب‌ها را با دلهره و اضطراب سپری می‌کنند. پدر و مادرها می‌پرسند که آخر چه خواهد شد و در این شرایط، چه کار باید بکنند؟

من اصولا آدم خوش‌بینی هستم و سعی می‌کنم، مسائل را از زاویه مثبت ببینم. معتقدم، در زندگی ما مقدار بدی‌ها، اصلا قابل مقایسه با خوبی‌ها و خیرها نیست. درست همان‌طور که تعداد زندان‌ها با تعداد خانه‌ها قابل قیاس نیست. اگر آرزو داریم که در زندگی شاد باشیم، پس شاد خواهیم بود. البته قبول دارم که گرچه تعداد خوبی‌ها از تعداد بدی‌ها افزون‌تر است، اما وزن بدی‌ها بیشتر است. ممکن است در زندگی ما، تعداد لحظات خوب بیشتر باشد، اما نکته اینجاست که لحظات ناگوار و بد، چنان شدتی دارند که معیارها را به هم می‌ریزند. یک دوره بد کوتاه، این قدرت را دارد که مقدار زیادی خوبی را نابود کند. درست مثل اینکه مقدار کمی آب دریا، می‌تواند یک بشکه آب تازه را شور کند. به همین قیاس، شری که در یک ساعت اندوه وجود دارد، بیشتر از خیری است که در شش یا هفت روز خوشی، شامل حال‌مان می‌شود.

اخیرا مقاله‌ای را در مجله ترجمان می‌خواندم که یک استاد فلسفه دانشگاه سنت‌اندروز اسکاتلند درباره خوش‌بینی و بدبینی نوشته بود. این خانم فیلسوف توصیه می‌کرد، در بزنگاه‌های زندگی باید وجه تاریک ماجرا را ببینیم و می‌بایست شعله بدبینی را فروزان نگه داریم و در این زمانه پُررنج، این یک فضیلت است؛ اما در عین بدبینی باید امیدوار باشیم.

واقعیت این است که هم بدبین‌ها و هم خوش‌بین‌ها، هر دو یک هدف دارند، اما مسیرهای متفاوتی را برای رسیدن به آن هدف پیشنهاد می‌کنند. بدبین‌ها سعی دارند تسلای خاطر فراهم آورند، با تأکید بر ضعف ما، با پذیرفتن اینکه هر قدر هم سخت تلاش کنیم، باز هم ممکن است به شادمانی نرسیم؛ بدون اینکه خطایی از ما سر زده باشد. دراین‌حال، خوش‌بین‌ها می‌خواهند از امید بگویند؛ با تأکید بر توانایی‌های ما، با اصرار بر اینکه هر قدر هم که اوضاع غم‌بار باشد و ناگواری داشته باشیم، همیشه می‌توانیم دیدگاه و مسیرمان را عوض کنیم و همیشه می‌توانیم اهداف بهتری در سر بپرورانیم. نوام چامسکی معتقد است دو انتخاب داریم؛ می‌توانیم بدبین باشیم، تسلیم شویم و کمک کنیم اطمینان حاصل شود که بدترین وضع رخ خواهد داد، یا می‌توانیم خوش‌بین باشیم و به فرصت‌هایی که مسلما وجود دارند، بچسبیم و کمک کنیم که جهان، جای بهتری شود.

حتی تاریک‌اندیش‌ترین بدبین‌ها هم هیچ وقت نگفتند که زندگی فقط بدتر می‌شود، یا هرگز بهتر نمی‌شود. شوپنهاور – فیلسوف آلمانی- که بین بدبین‎‌ها از همه تلخ‌تر بود، چنین چیزی را نمی‌پذیرفت. برعکس حرفش این بود که دقیقا چون نمی‌توانیم جریان امور را تحت‌ کنترل داشته باشیم، هرگز نمی‌دانیم آینده چه در دل خود دارد؛ وضعیت ممکن است بدتر یا بهتر شود. به تعبیر داینستگ، بدبین هیچ توقعی ندارد. شاید این حرف خیلی امیدبخش نباشد، اما به هر حال یک جور امید در آن هست. پس بدبینی امیدوارانه می‌تواند تناقض نباشد، بلکه نمود قدرتی رام‌نشده باشد که تنها زمانی مهار می‌شود که ظلمانی‌ترین نیروهای زندگی در کیمیای غریب امید به هم آمیخته شوند.

تجربه زیسته من با دانشجویان و جوانان ناامید، این است که برایشان از خوش‌بینی صحبت‌کردن و در باغ سبز نشان‌دادن، حاصلی در بر ندارد و امکان ارتباط دوسویه با آنها هم از دست می‌رود. آنها دیدگاهی غمزده و مستأصلانه دارند. پس شاید بتوان با بدبینی امیدوارانه، امید کاذب و خوش‌بینی دروغین را بدون درافتادن در ورطه نومیدی، کنار گذاشت. حتی لزومی ندارد که از نومیدی هم کاملا پرهیز کرد، چون آن هم می‌تواند به ما انرژی بدهد و تشویق‌مان کند که در جهت بهبود و اصلاح تلاش کنیم، اما باید از آن نومیدی‌ای که ما را به فروپاشی می‌کشاند، بپرهیزیم.

می‌توان عمیقا و به تاریک‌ترین شکل، بدبین بود. می‌توان خویشتن را در چنگال سرد و سخت نومیدی یافت و با این حال، این احتمال را کنار نگذاشت که شاید هنوز چیز بهتری در کار باشد. این از آن جنس امیدهاست که قیمتی گزاف برایش پرداخت شده، ساده به چنگ نیامده، بلکه با نگاهی آمیخته به درد آن را بر روح ما حک کرده است. با چشمانی پُر از ظلمت، هنوز هم این گشودگی تکان‌دهنده غریب، می‌تواند وجود داشته باشد؛ همچون دری که در حد شکافی کوچک باز شده تا راه ورود خوبی‌ها به زندگی باشد.

گاهی نمی‌توانیم جهان را چنان‌که دل‌مان می‌خواهد عوض کنیم و پذیرفتن همین نکته می‌تواند بزرگ‌ترین کاری باشد که می‌توانیم انجام دهیم و همچنین بزرگ‌ترین تسلای خاطر جوانان عزیزمان، اگر هم‌زمان انگیزه خود را برای انجام‌دادن بهترین‌ها و سخت‌ترین‌ها از دست ندهیم. خیلی راحت است، تلاش‌هایمان را زیر پرچم موفقیت‌های تضمین‌شده ببریم، اما این فریبی بیش نیست، چون وقتی ممکن است با انفعال و تقدیرباوری دلسرد شویم، با شکست‌های پیاپی هم ممکن است تحلیل برویم. 

به جای اینها، آنچه بدبینی امیدوارانه طلب می‌کند، این است که حتی وقتی اطمینانی در کار نیست، دست از تلاش نکشیم و یادمان باشد، همه چیز محکوم به بهترشدن است؛ فضیلتی شکننده در زمانه‌ای شکننده.