مارسل پروست و بازیابی گذشته
ترمز اضطراری قطار تاریخ
پروست تنها میتواند موضوع گفتوگویی بیانتها باشد زیرا درباره اثر او بینهایت گفتنیها وجود دارد. ازاینروست که رولان بارت متنِ پروست، «در جستوجوی زمان ازدسترفته» را «ماده خام محشری برای میل انتقادی» میخواند که در خود روند جستوجو تعبیه شده است.
پروست تنها میتواند موضوع گفتوگویی بیانتها باشد زیرا درباره اثر او بینهایت گفتنیها وجود دارد. ازاینروست که رولان بارت متنِ پروست، «در جستوجوی زمان ازدسترفته» را «ماده خام محشری برای میل انتقادی» میخواند که در خود روند جستوجو تعبیه شده است. همهچیز در اثر پروست وقفِ جستوجو شده است، گویا پروست همه را به بازنویسی خود فرامیخواند. جدا از اینکه شاهکارِ پروست ابژه حقیقیِ میل به نقد است که متفکران و مفسران بسیاری را به بازخوانیِ این رمان «تمام-ناتمام»* میکشاند، برخی منتقدان همچون رافائل آنتوان، «جستوجو» را رمان یک زندگی و داستان اندیشهای میدانند که در دل داستان شکوفا میشود و به جستاری فلسفی-ادبی شباهتِ بیشتر دارد. اما پروست بیوقفه نوشتن رسالهای در باب ادبیات را انکار میکرد، شاید به این خاطر که میترسید «کتابش بیدلیل کتابی تئوری تلقی شود و به شیئی شبیه باشد که برچسب قیمت رویش است». واقعیت این است که پروست از اینکه یک فیلسوف یا حتی برگسونی باشد طفره میرفت. با اینکه بهزعمِ آنتوان، هانری برگسون با تفاوتهای اجتنابناپذیرش با پروست تجسم نوعی همزاد است. «در حقیقت، پروست بهقدری برگسونی بود که بهتر از هر کس دیگری میدانست، ما هرگز خود چیزها را نمیبینیم، بلکه برچسبهایی را میبینیم که به آنها میزنیم» اما ژرژ پوله نشان میدهد که پروست در ادامه ایده برگسونیِ «فضامندشدن زمان» حرکت میکند؛ اگر اندیشه برگسون پرده از فضامندشدن زمان برمیدارد و آن را نفی میکند، پروست آن را در رمانش به کار میگیرد و زمان را به قالبِ فضا درمیآورد. «در جستوجوی زمان ازدسترفته» داستان انسانی است که زندگی خود را وقف یافتن زمان گمشده میکند تا با یافتن آن، معنای واقعی زمان و حرکت گریزناپذیر رو به آینده زمان را درک کند. این روند به زبان پروست نوعی ساماندهی حافظه است: «ساماندهی حافظهام و دغدغههایم گرهخورده با اثرم بودند، شاید ازآنرو که ایده اثرم را در سر میپروراندم، ایدهای همواره یکسان و مدام در حال شکلگرفتن». با این وصف، رمان پروست ازسرگیری رویدادهای گذشته است و در اینجاست که «آینده جوهره گذشته را بازمییابد». شاید نظر پروست درباره واگنر، بیش از همه درمورد اثر خودش مصداق پیدا کند: «اثری با مضمونهای همیشگی و گذرا که تنها برای از نو پدیدارشدن محو میشوند». نزد پروست که مدعی بود وقایع تاریخی برای هنر از آواز پرنده هم کماهمیتترند، «جوهر نامرئی زمان» معنایی دیگر دارد. در رمانِ او جز قضیه دریفوس و جنگ جهانی اول، کمتر نشانی از تاریخ هست و چنانکه پیداست زمان بازیافته به رستگاری گذشته یا رهایی از بند زمان اشاره دارد و اینکه «فقط ادبیات میتواند از بند زمان رهایی یابد». به همین دلیل هم «در جستوجوی زمان ازدسترفته» را آخرین رمان بزرگ مسیحایی قرن نوزدهم خواندهاند که به امید ختم میشود. شاهکار پروست با تصویر خفتهای آغاز میشود که ناگهان از خواب بیدار میشود و گویی در لبه مغاک ایستاده، جایی که دیگر آدمی قادر به شناسایی خویش نیست و ازاینرو برای بازیابی هویتش ناگزیر از جستوجوی تمامِ آگاهی ازدسترفته خویش است. رمان پروست با ماجراجویی ذهن آغاز میشود در لحظهای تهی و سراسر نادانستن و اضطراب. مسئله، بازیافتنِ خودِ گمشده است و تنها راه ممکن در این راه، تشبث به خاطره است که میتواند ما را به نسخه دور و اصیل خود برساند، نسخهای که زیر نقاب فراموشی گم شده است. پروست نشان میدهد که ما نهتنها گذشته خود بلکه توان یادآوری آن را از دست دادهایم، با این حال هیچچیز بهاندازه جستوجوی گذشته رو به آینده ندارد. زمانی که راویِ «در جستوجو...» بهکمک معجزه «مادلن» در آستانه بازیافتن گذشته ازدسترفته خود است، یادآوری خاطرات نه نگاه به گذشته بلکه بهمثابه نوعی پیشآگاهی بر او پدیدار میشود: «او در برابر چیزی است که هنوز نیست و تنها خودش میتواند به آن جامه عمل بپوشاند و سپس آن را آشکار سازد». چیزی که در گذشته وجود داشته و دیگر وجود ندارد در اینجا به «نه هنوز» تبدیل شده است و بهتعبیر ژرژ پوله «پسنگری به پیشنگری دگردیسی یافته است». اما کشف بزرگ پروست در شاهکارش، تعبیر «حافظه غیرارادی» است که پروست نخستینبار در «علیه سنت بوو» آن را مطرح میکند و معتقد است هوش و حافظه در عرصه روایت جایی ندارند و نویسندهای که بخواهد با رجوع به محتویات حافظه خود بنویسد راه به جایی نمیبرد. «حافظه غیرارادی»، اتفاقی، خودانگیخته و دوگانه است و همزمان حس مبهمِ ازدستدادن و رستاخیز را تداعی میکند. دست آخر هم راوی در «زمان بازیافته» راه تبدیل این حافظه غیرارادی به محرک ادبیات را کشف میکند. خاطرهای که غیرارادی و خارج از قلمرو خِرد و اراده به یاد آورده میشود، خاطرهای نیست که آگاهانه در ذهن مرور شود. زیرا به قولِ پروست «در دادههای خاطره ارادی یا خاطره خِرد درباره گذشته، هیچچیز از خود گذشته باقی نیست» و تنها از طریق خاطره غیرارادی میتوان گذشته سپریشده را با تمام مختصاتش به زمان حال فراخواند و احیا کرد. «آنچه خاطره ناآگاه را جان میبخشد، نه کوشش عقل بلکه دریافت حسی است». گذشته، از این منظر، در جایی بیرون از قلمرو و دسترسِ خِرد، جایی که از آن بیخبریم، پنهان شده است و «بسته به تصادف است که پیش از مرگ به این چیز بربخوریم یا نه». تمام رمان پروست جستوجوی منشأ حسی است که در او با طعم تکه کوچک مادلن برانگیخته شده است. درواقع مادلن فتح بابی است برای رستاخیز دیگر خاطرات و کشف و شهودهای راوی که در رجعت به گذشته و بازگشت به زمان حال رخ میدهد. «یک لحظه به هیچچیز فکر نکردم، سپس اندیشهام را که آسوده شده و نیروی بیشتری گرفته بود در جهت آن درختان پیش تازاندم یا بهتر بگویم به سوی جهتی در درونم که درختان را در آن سرش میدیدم. دوباره در پس آنها همان چیز آشنا اما گنگی را دیدم که نمیتوانستم بر آن دست بیابم». چنانکه والتر بنیامین معتقد است گذشته را تنها در قالب آن تصویری میتوان به چنگ آورد و تثبیت کرد که یکبار برای همیشه در لحظه بیگانگیاش ظاهر میشود، درست همانطورکه یک خاطره بهناگهان در هیئت یک برق یا آذرخش در لحظه خطر پدیدار میشود. به این ترتیب، تعبیر «حافظه غیرارادی» که حاملِ مواجهه پروست با حافظه است، خصلتی سیاسی مییابد و ازاینروست که بنیامین در مقاله «تصویر پروست» رگههایی از مقاومت را در رمان پروست شناسایی میکند. تصویری که پروست از گذشته و زمان بازیافته به دست میدهد، بینسبت با «تصویر گذشته تاریخیِ» بنیامین نیست. او امر گذشته را «تصویر دیالکتیک در حالت سکون» میخواند: «چنین نیست که آنچه گذشته است نورش را بر آنچه حاضر است و آنچه حاضر است نورش را بر آنچه گذشته است میافکند، بلکه تصویر چیزی است که در آن، آنچه بوده است چون برق با لحظه حال در قالب یک منظومه گرد میآید. زیرا در حالی که رابطه حال با گذشته رابطهای صرفا زمانمند و مستمر است، رابطه آنچه بوده با لحظه حال دیالکتیکی است: این رابطه جریان نیست بلکه تصویر است، که بهناگاه ظهور میکند - فقط تصاویر دیالکتیکی تصاویری راستیناند که محل ملاقات با آنها زبان است». گذشته نزد بنیامین، تصویری است که با توقف پیوند دارد، توقف در زمان یا «توقفِ تاریخ بهمنزله حرکتی زمانی»، «توقفِ زمان بدون محوشدن و متوقفشدنِ جهان. گویی همهچیز در هیئت نوعی تصویر ساکن باقی میماند، دستکم برای لحظهای. این معنای درستِ تکانه حاصل از توقف است: برای لحظهای». تاریخ در قالب این توقف تحقق مییابد. و دست آخر این زمان است که رستگار میشود. بهتعبیر بنیامین هر لحظه تاریخی بر مبنای وضعیت سیاسی تضمین و تصدیق میگردد. این بخت برای متفکر انقلابی بهمیانجی ورود این لحظه به اتاقی معین از گذشته تضمین میشود، اتاقی که تا به آن دم بسته و قفل بوده است و ورود به این اتاق با کنش سیاسی مصادف است. درواقع «تاریخ محتوا و غایتِ سیاست را فراهم میکند، غایتی که در گذشته گنجانده شده است. این به معنای شکلی از گذشتهگرایی نیست. برعکس، گذشته از این طریق تحقق مییابد و لاجرم از شانه نوع بشر، که چون باری (میراث) بر آن سنگینی میکند، تکانده میشود. به عبارت دیگر، آینده تا جایی اهمیت دارد که نه بهعنوان غایت یا هدفِ نوعی پیشرفت رو به جلو، بلکه بهعنوان تحقق وعدهها و امیدهای گذشته ستمدیده از راه برسد». شاید از این منظر است که رمانِ «در جستوجوی زمان ازدسترفته» را حامل خصلتی مسیحایی و نیز انقلابی دانستهاند.
* موریس بلانشو «در جستوجوی زمان ازدسترفته» را رمانی «تمام- ناتمام» میخواند، چراکه معتقد است رمان پروست بیوقفه از نو شروع میشود.
منابع:
- یک تابستان با پروست، لورا ال مکی، رافائل آنتوان و دیگران، ترجمه عباس عبدالملکی، انتشارات نگاه
- فضای پروستی، ژرژ پوله، ترجمه وحید قسمتی، نشر ققنوس
- تاریخ بهمثابه شوک، امید مهرگان، نشر گام نو