درد تنهایی
کاش هیچ درد اجتماعیای وجود نداشت تا برای رفع آن ملزم به انجام فعلی باشیم، اما حالا که هست، باید از آن نوشت.
نسترن فرخه: کاش هیچ درد اجتماعیای وجود نداشت تا برای رفع آن ملزم به انجام فعلی باشیم، اما حالا که هست، باید از آن نوشت.
آدمهای بسیاری را دیدم که بینامونشان در عمق آسیبهای اجتماعی، روز و شب خود را وقف بهبود یا ایجاد نقطهای روشن برای این حجم انبوه سیاهی میکنند. جوانهایی که درد را به خوبی فهمیدند، اما توان اندکی برای پیشرفتن در این مسیر سنگلاخی داشتهاند، ولی همچنان از هیچ تلاشی فروگذار نیستند.
آدمهایی که بدون حمایتهای دولتی، دست کودکان پرمعضلی را گرفتند که شاید برای هر مورد نیاز به تیمهای عریض و طویل دولتی بود، اما با دست خالی با تحمل هزاران آسیب کم یا زیاد روحی و روانی، ناجی خانوادههای مناطق حاشیه شدند. بااینحال، در این سالها، وسعت این سیاهی آنقدر بیشتر و بیشتر شده که گاه، سیکل معیوب فقر، سیلی محکمی از این حیث که «تو ای جوان، قدرتت از این حجم آسیب کمتر است» با بیرحمی صورتشان را داغ کرده و کمکم بحرانهایی از جنس ناکافیبودن در برابر دریایی از مشکل، در جانشان ریشه دوانده است. افسردههایی که همچنان برای نقطههای روشنی در بطن یک سیاهی تلاش میکنند، اما از روح بزرگ خود بیخبرند.
شاید اگر فعال اجتماعی هم نگوییم، آنها جوانهای دغدغهمندی هستند که آگاهی بسیاری از آنها، جز زجرِ دیدن این نابرابری، چیز دیگر برایشان به ارمغان نیاورده است. آدمهایی که به انحای مختلف، مرگ یا نابودی زندگی مددجوهای کوچک یا بزرگ خود را دیدند؛ مرگ پسربچهای با ریزش سقف ناامن آشیانهاش در شبی بارانی، دیگری با غرقشدن در کانالی بیحفاظ در منطقهای دورافتاده و مرگ دخترکی بر اثر کار زیاد در چهارراههای شهر؛ که جثه کوچک هرکدام را به شکلی در تن سرد خاک جا گذاشتند و گریستند.
اما اغلب این جوانها که از حمایت هر ارگانی برای یاریرسانی ناامیدند، گاه خود را مقصر حداقل بخشی از ماجرا میدانند. صدای یکی از این جوانها بعد از مرگ دختر 10ساله هنوز در گوشم است که «کاری نتوانستیم انجام دهیم، در اوج درد میدانست که اگر بهتر شود باز هم پدر خانه او را سر خیابان میفرستد». این افراد، سرمایههای ارزشمندی هستند که تفکری جز اصلاح و ساخت دنیایی بهتر در سر ندارند و همیشه «به تنهایی» بر خاک مناطق معضلخیز و حاشیه گام برداشتند، اما هیچ گوشی بهدرستی شنوای روایتهای آنها نبوده و کاش دستی یاریرسان، به گرمی این جوانهای پردغدغه را در آغوش میکشید... .