تبار فکری امیل چوران به روایت مترجمانش
مرز جنون و فلسفه
امیل چوران، از چهرههای مطرح ادبیات قرن بیستم، برای مخاطبان ایرانی چندان ناشناخته نیست. چوران به تعبیر سوزان سانتاگ، در نوشتههایش به تماشای خویشتن مینشیند: «در نوشتههای چوران، ذهن، چشمچرانی بدخواه است. اما نه به تماشای جهان، به تماشای خویشتن. دغدغه چوران، که تا حدی بکت را به یاد میآورد، تمامیت محض تفکر است.
میلاد برزگر: امیل چوران، از چهرههای مطرح ادبیات قرن بیستم، برای مخاطبان ایرانی چندان ناشناخته نیست. چوران به تعبیر سوزان سانتاگ، در نوشتههایش به تماشای خویشتن مینشیند: «در نوشتههای چوران، ذهن، چشمچرانی بدخواه است. اما نه به تماشای جهان، به تماشای خویشتن. دغدغه چوران، که تا حدی بکت را به یاد میآورد، تمامیت محض تفکر است. یعنی فروکاستن یا محدودکردن تفکر به اندیشیدن درباره اندیشیدن». اندیشهها و آثار امیل چوران موضوع نشست نشر پیدایش با حضور دو نفر از مترجمان آثار چوران، سپیده کوتی و فرهاد کربلایی بود. «بر قلههای ناامیدی» نخستین اثر امیل چوران که سال 1934 در رومانی چاپ شد، شامل جستارهایی درباره مرگ، رنج، پوچی، بیخوابی و جنون است. این کتاب با ترجمه سپیده کوتی در نشر پیدایش منتشر شده است. فرهاد کربلایی نیز کتاب «دردسر متولدشدن» را از امیل چوران در نشر ثالث ترجمه و منتشر کرده است. در این نشست بحثهایی با محوریت تقلیدناپذیری چوران، نثر تغزلی و شاعرانه چوران، ارتباط او با ادبیات و فلسفه، تبار فکری این متفکر و ریشههای ضد فلسفه بودن چوران مطرح شد.
در فیلسوفبودن چوران نمیتوان شک کرد اما سپیده کوتی معتقد است اینجا نکته ظریفی وجود دارد: چوران خودش را در هیچیک از دستگاههای فلسفی قرار نمیدهد. به یک معنا جاهایی حتی ضد فلسفه میشود که اینهم در چارچوب فلسفهای است که خودش خلق میکند؛ بنابراین درباره اینکه چوران را در چارچوب فلسفه قرار دهیم یا ادبیات، به نظرم او فیلسوفی است که شاعرانه مینویسد؛ البته اگر بخواهد و اراده کند که شاعرانه بنویسد. از طرفی چوران تقلیدناپذیر است، چون جهان بسیار بدبینانه سترگی دارد که میتواند از درونش زندگی و فلسفه بیرون بکشد. این جهان درون خود اوست، حاصل بیخوابی و رنجهای خودش است. بهمعنای واقعی بیماری دارد و از این بیماری هفتسال رنج میبرد. و فکر نمیکنم این چیزها قابل تقلیدکردن باشند. درواقع معتقد است آدمها درست است که میخواهند از بیماریشان بیرون بیایند ولی همین بیماری منبع آفرینش است و بعد از اینکه بیماری تمام میشود، بهمثابه آدمی که مینویسد انگار دلتنگ آن بیماری میشود. آنچه چوران مینویسد بهشدت وابسته به جهان خودش است، هرچند میتوانیم چوران را یک فیلسوف تغزلی بدانیم اما در تمام آثارش اینگونه نیست. بهعنوان مثال «بر قلههای ناامیدی» نثری شاعرانه دارد ولی «وسوسه وجود» اینطور نیست.
فرهاد کربلایی از تبار فکری چوران میگوید، اینکه از کجا سرچشمه گرفته است. من هفت منبع اصلی در سه کتابی که از چوران ترجمه کردهام، پیدا کردم. یک: شکگرایی یونانی و پیران شکگر، دوم: کلبیون (کلبیمسلکی) و دیوژن کلبی، سوم: تفکر شرقی، آیینهای هندی، بودا و دائو. چهارم: عرفان مسیحی بهویژه ترسا که بهشدت آن را دوست دارد و تحتتأثیرش است. پنجم: متفکران عصر رنسانس و روشنگری که میتوانیم بگوییم چوران ادبیات را از اینها یاد گرفته است. پیش از اینکه به مورد ششم بپردازم، مایلم درخصوص پسیمیزم (Pessimism) توضیح مختصری بدهم: معمولا پسیمیزم را دو شاخه میکنند: یکی شاخه بدبینی متافیزیکی که معتقد است این جهان بدترین جهان ممکن است و شاخصترین چهره آن شوپنهاور است؛ و دیگری بدبینی اخلاقی که معتقد است انسان هیچوقت انسان نمیشود. به قول حافظ «آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست» و همه اینها به خاطر خودخواهی و خودپسندی است. مهمترین چهره بدبینی اخلاقی فرانسوا دو لا روشفوکو است که شدیدا هم روی نیچه تأثیر داشته و هم روی چوران. درواقع این گروه از متفکران بسیار روی چوران تأثیر گذاشتهاند. منبع ششم، شوپنهاور و نیچه است که شوپهناور در بدبینیاش با چوران همراه است و چوران علاوه بر بدبینی متافیزیکی، بدبینی اخلاقی هم دارد؛ منتها در شوپنهاور بدبینی اخلاقی چندانی نمیبینیم. چوران از نیچه خیلی خوشش نمیآید، هرچند او را نیچهای میدانند. چوران بیش از همه در نقد عقل مدرن است که متأثر از نیچه است. منبع هفتم، اندیشههای فلسفههای اگزیستانس و بهخصوص لف شستف متفکر روسی. این هفت مورد منابعی هستند که از تفکر چوران میتوانیم کشف کنیم. به نظرم بخش عمدهای از تفکر چوران واقعا مدرن نیست، بلکه ضد مدرن است. تنها بخش کوچکی از اندیشهاش را میتوان مدرن قلمداد کرد که همان اندیشههای اگزیستانس نوپایی است که خودشان ضد عقل مدرن هستند. درمورد فیلسوفان مکتبساز و دستگاهساز، نقلقولی از «تاریخ کوتاه زوالِ» چوران میآورم: «من وقتی از فلسفه روی گرداندم که در اندیشه کانت کشف هر نوع ضعف انسانی، هر لهجه اصیل مالیخولیا ناممکن شد. در کانت و در همه فلیسوفان». جای دیگر در کتاب «دردسر متولدشدن» فیلسوفان مکتبساز را دربندکشانندگان ذهن قلمداد میکند. چوران از مدتی به بعد از فیلسوفان دستگاهساز که مشهور هستند و تاریخ فلسفه مدیون آنهاست رویگردان میشود و به فلسفه اگزیستانس روی میآورد. من نام فیلسوفانی نظیر چوران را فیلسوفان بیرونِ آکادمی گذاشتهام. به عنوان مثال در موضوع نقد عقل مدرن متفکران مکتب فرانکفورت را در نظر بگیرید؛ کسانی مانند آدورنو و هورکهایمر مشخصا مارکسی و هگلیاند و مسئلهشان بحث تاریخ است. یکی از زیرشاخههای پسیمیزم اخلاقی یعنی ناامیدی نسبت به نوع بشر را میتوانیم پسیمیزم تاریخی و سیاسی بدانیم. اما متفکرانی مثل مکتب فرانکفورتیها درنهایت به بشر امیدوار هستند. از بشر قطع امید نمیکنند. درحالیکه چوران برخلاف نیچه که ابرانسان را میآورد، امیدی به بشر ندارد، همانطورکه کیرکگور و شستف امیدی به بشر ندارند. بنابراین چوران نهتنها مخالفتش با فیلسوفان مکتبساز و دستگاهساز را اعلام میکند؛ و خودش را از آنها جدا بلکه به مخالفت با تمدن و فرهنگ میپردازد. به نظرم چوران نماینده آن خط فکری است که همیشه در تاریخ فلسفه و تفکر غربی به حاشیه رانده شده است، چون اهالی آکادمی آن را غیرکارکردگرا و بیفایده میدانستند. ولی من آن را غیرکارکردگرا نمیدانم، چون احساس میکنم این نوعی تبعیض و تحمیل این موقعیت حاشیهای به این روند فکری است. اگر بخواهید اینطور فکر کنید دیوژن و شافور هم غیرکارکردگراست. به قول شافور «دوستی به من گفت تو زندگی را به خودت زهر کردی چون این زندگی بالماسکه است. ما هم میدانیم بالماسکه است ولی تو رفتی به همه گفتی من میدانم تو زیر نقاب چی داری. ما هم میدانیم زیر نقاب چه چیزی دارد اما به همه نمیگوییم».
سپیده کوتی بحث را با آرمانگریزیِ چوران ادامه میدهد: به نظرم مهمترین نکته در کار چوران آرمانگریزی از هر شکل آن است. اکثر نویسندههای ابزورد در جستوجوی معنایی در بیمعناییاند یا تلاش میکنند در خودکشی، زندگی، بیماری و آشوب معنایی خلق کنند. جهان بیخوابِ چوران هم باعث میشود خودش نگاهی به آشوب و آخرالزمان داشته باشد؛ و جایی فلسفهاش آخرالزمانی میشود. در کتاب «بر قلههای ناامیدی» از آخرالزمان نام میبرد و دوست دارد لحظات آخرالزمانی و آشوبزده را ببیند. به گمان من بزرگترین مورد همین آشوبی است که در جهان چوران وجود دارد و از این آشوب نظم و فلسفه را خلق میکند. درواقع این آشوب تنه میزند به راهرفتنش در مرز جنون و خلق فلسفه. در چوران اعتقاد و اعتماد به هیچچیز وجود ندارد. یکی، دو مقاله از او ترجمه کردهام و نگاه تاریخگرا به مفهومی که مورخان از تاریخ حرف میزنند، در او ندیدم. چوران با همه اینها به نوعی آیرونیک برخورد میکند و در تمام این جهانِ بسیار بدبینانهاش از بیاعتقادیها، بیاعتمادیها، بیمعناییها، بیآرمانیها و آشوبها یک آیرونی خلق میکند. اینکه چوران را فیلسوفِ ضد غرب میدانند و رگههایی از فلسفه شرقی یا حتی اگر درست فهمیده باشم عرفان شرقی در چوران میبینند، باید بگویم که او این کار را هم نمیکند. چوران پیامبران شرق، بودا و مسیحیت را به سخره میگیرد و عزلت و انزوای عارفانه را در کتابِ «بر قلههای ناامیدی» به تمسخر میگیرد؛ با اینکه خودش خواهانِ انزوای فیلسوفانه است، آن شکل از گریز از شادی و انزوایی که ممکن است به جادوانگی برسد، حتی خود اصل جاودانگی و همه اینها را با آیرونی تلخی که دارد ویران میکند. من حداقل در فلسفه چوران نگاه به شرق را هم نمیبینم. مهمترین جایی که میشود نگاه به شرق را در فلسفه دید، بحث عرفان شرقی است که چوران خودش را به کلی از آن مستثنا میکند.
فرهاد کربلایی میگوید چوران «در قلههای ناامیدی» چورانِ 23 ساله است و بعدها طبیعتا هر متفکری در تفکراتش تغییراتی به وجود خواهد آمد. اساسا مسئله این است که چوران ماجرا را میگیرد و دچار استحاله و دگردیسی میکند. از کتاب «تاریخ کوتاه زوال» برایتان بخوانم: «از خود راضیبودن مدرن حد و مرز ندارد. ما خود را منورالفکرتر و ژرفتر از همه قرون پشت سرمان میدانیم، چون فراموش کردهایم که آموزه بودا هزاران موجود را با مسئله نیستی روبهرو کرد (در تفکر بودا نیستی اساس همهچیز است). مسئلهای که تصور میکنیم ما کشفش کردهایم چراکه اصطلاحاتش را تغییر داده و ذرهای فضل داخلش کردیم؛ اما کدام متفکر غربی بعد از مقایسه با یک راهب بودایی دوام خواهد آورد؟ آدمیان همیشه همهچیز را میدانستند، حداقل در آنچه دلمشغولاند و ذاتی است. فلسفه مدرن هیچچیز به فلسفه چینی، هندو یا یونانی نیفزوده است؛ بنابراین مسئله جدیدی نمیتواند وجود داشته باشد. با وجود خامی یا شیفتگی ما که دوست دارد متضاد این را به ما تلقین کند. در بازی ایدهها چه کسی تا اکنون معادل یک سوفیست چینی یا یونانی بوده است؟ چه کسی تاکنون در انتزاع گستاختر بوده است؟». میبینیم که اینجا یا به متفکران چینی اشاره میکند یا سوفیستهای یونانی؛ یعنی کسانی که از آکادمی بیرون رانده شدهاند.
سپیده کوتی این متمایزبودن را ویژگی چوران میداند و میگوید: او اصولا هراسی ندارد که حتی در یک اثر ممکن است حرف خودش را نقض کند. قطعا طی سالیان تفکرات چوران هم تغییر کرده ولی بهطور کلی چوران این کار را میکند. منتها تا جایی که من خواندهام نگاهی به شرق در چوران ندیدم. البته نقلقول ایشان دقیق است اما این ویژگی چوران است که از متناقضگویی هراس ندارد. ممکن است یک جستار در کتابش ببینید که یک چیز میگوید و در جستار بعدی همان حرف خودش را نقض کند.