درسهایی که باید از بحران اوکراین گرفت
یک سال و چهار روز از آغاز جنگ اوکراین میگذرد و همچنان خوانشهای متفاوتی میان بازیگران وجود دارد که کدام طرف آغازگر این جنگ بوده است. ناتو و متحدان غیرغربیاش، روسیه را محکوم به تجاوز به خاک اوکراین میدانند؛
یک سال و چهار روز از آغاز جنگ اوکراین میگذرد و همچنان خوانشهای متفاوتی میان بازیگران وجود دارد که کدام طرف آغازگر این جنگ بوده است. ناتو و متحدان غیرغربیاش، روسیه را محکوم به تجاوز به خاک اوکراین میدانند؛ اما در سوی دیگر روسیه معتقد است رفتارهای کییف در نادیدهگرفتن پیمان مینسک و نسلکشی روسها در مناطق دونباس و از سوی دیگر نادیده گرفتهشدن تضمینهای امنیتی روسیه از سوی اروپا مطابق توافق ۱۹۹۷ باعث شد که غرب، روسیه را برای دفاع از خود مجبور به ورود نظامی به اوکراین کند.
همین تفاوت دیدگاه را در قالبی دیگر در بعد نظری میتوانیم در زمان جنگ سرد نیز ملاحظه کنیم؛ لیبرالها معتقد بودند که دولتهای کمونیستی به دلیل سازمان تمامیتخواه و ایدئولوژی توسعهطلبانه خود، اساسا تجاوزطلب هستند و در مقابل مارکسیستها معتقد بودند که دولتهای سرمایهداری به دلیل رقابت بیرحمانه خود بر سر بازارها به سوی تجاوز کشیده میشوند. همین تفاوت دیدگاهها را میتوانیم در قطعنامه مجمع عمومی سازمان ملل که نهایتا پس از دو روز بحث همزمان با سالگرد جنگ اوکراین صادر شد نیز ملاحظه کنیم؛ ۱۴۱ رأی موافق، هفت رأی مخالف و ۳۲ رأی ممتنع. اگر به یاد بیاوریم قطعنامه سال گذشته سازمان ملل که یک هفته پس از ورود نظامی روسیه به اوکراین یعنی در دوم مارس ۲۰۲۲ صادر شد، شاهد تفاوت خاصی نیستیم؛ آن هنگام هم ۱۴۱ کشور رأی موافق دادند و تنها تفاوت در این است که کشورهای مالی و نیکاراگوئه آن هنگام ممتنع بودند که این بار رأی مخالف دادند.
در اینجا چند ملاحظه شایان تأمل وجود دارد: اگر بپذیریم که هدف اصلی بایدن از ابتدای بحران اوکراین این بود که روسیه را در یوروآتلانتیک منزوی کند، در عین حال مشاهده میکنیم که عطف به قطببندیها در قطعنامههای سازمان ملل، روسیه همچنان دوستان و شرکای سابق خود را در کشورهای جنوب جهانی و همچنین کشورهای درحالتوسعه همراه دارد.
اما با وجود اینکه ما شاهد تبیین یک نظام خیر و شر در بحران اوکراین هستیم که غرب از تعبیرهایی نظیر «دموکراسی خوب» و «استبداد بد» استفاده میکند و تلاش دارد با تعریف یک نظام دوقطبی، مرزبندی جدی میان آمریکا، ناتو و متحدان غیرغربی آنها با دیگر کشورها شکل دهد، رفتار بازیگرانی نظیر ترکیه، عربستان، قطر یا اسرائیل که حتی رأی مثبت به قطعنامه سازمان ملل نیز دادهاند، نشان میدهد که آنها یک سیاست خارجی واقعگرایانه مبتنی بر کسب حداکثری منافع ملی کشورشان را دنبال میکنند و علاقهای برای گیرافتادن در یک نظام دوقطبی ندارند.
بهعنوان مثال اگرچه ترکیه به اوکراین پهپاد میدهد و ماجرا در خوانش روسیه از حمله اوکراین با پهپاد ترکیهای به دونباس در اکتبر ۲۰۲۱ آغاز شد که به تشدید تنشها منجر شد، اما همین ترکیه در عین حال که عضو ناتو است، به اوکراین سلاح میفروشد و نقش مؤثری در عضویت فنلاند و سوئد به ناتو نیز ایفا میکند و به موازات این رفتارها بهعنوان شریک استراتژیک روسیه، گسترش همکاریها را نیز دنبال میکند و نقش بسیار مهمی در مذاکرات برای صادرات غله اوکراین داشت. یا میتوان به نقش سازنده عربستان و امارات اشاره کرد که بزرگترین تبادل اسرای میان روسیه و اوکراین را در پاییز رقم زدند.
درس دیگری که باید از تنشها میان کرملین و کاخ سفید آموخت، این است که اگرچه در یک جنگ تمامعیار به سر میبرند، اما همچنان معتقد هستند دیپلماسی، نقطه پایانی این کارزار است؛ اگرچه همچنان برای کسب قدرت بیشتر چانهزنی در مذاکرات احتمالی پیشرو، در میدان جنگ دستوپنجه نرم میکنند.
برخلاف دولتهای ایدئولوژیمحور که تصور میکنند جنگ اوکراین سبب پیدایش ائتلافی از ناراضیان در مقابل ایالات متحده و نظم لیبرال مستقر در نظام بینالملل شده است، رفتارهای مسکو نشان میدهد که ذیل یک دیپلماسی چندبردار، واقعگرایانه و عملگرایانه همچنان از همکاری با شرکای سنتی آمریکا نظیر عربستان، قطر، اسرائیل، پاکستان و هند استقبال میکند. رفتار چین نیز بهعنوان شریک استراتژیک روسیه بسیار شایان توجه است؛ تلاش میکند درست در خطوط مرزبندی مسکو و غرب حرکت کند؛ از یک سو به روسیه تسلیحات برای جنگ اوکراین نمیفروشد که مشمول تحریمهای غرب نشود و از سوی دیگر بر مواضع سیاسی خود با تأکید بر بیطرفی استوار است. شاید مهمترین درس جنگ اوکراین این است که آغاز جنگها هر زمان میتواند اتفاق بیفتد، اما پایان آن امری است که با توجه به حیثیتیشدن بسیاری از مسائل، برای هر یک از طرفها بسیار دشوار و هزینهساز است و نهایتا تمایز پیروزی تمامعیار از شکست تمامعیار را از بین میبرد.